به طور کلی ملیت یک مفهومی موهوم و بیبنیاد است و این ایراد شام | زیر سقف آسمان
به طور کلی ملیت یک مفهومی موهوم و بیبنیاد است و این ایراد شامل جملگی ملیگرایان میشود که با نگاهی سطحی و نازل، مفهومی که هیچ تبیین مشخصی ندارد را دستآویز تفکیک میان انسانها قرار میدهند. دستهبندی و تفکیک بین خودی و غیرخودی مبتنی بر هر مفهوم انتزاعی، نه تنها مهمل و بی معناست بلکه مسبب اکثر خشونتها و دیگریستیزیها بوده است. نمونهی تاریخی آن را هر دانشآموز کم سن و سالی میشناسد که همانا پدیدهی فاشیسم و نازیسم در قرن بیستم بود، ولو هر ملیگرایی سعی کند گفتمان خویش را کاملاً متفاوت و متمایز با آنها جلوه دهد، که این فقط تزیین سیمهای خاردار با گلهایی مصنوعی است.
سوم: از فضل پدر تو را چه حاصل فرض کنیم که، هم پندار باستانگرایان در باب استوانه و دیگر روایات مرتبط با کوروش درست است و هم ملیت و ایرانیت معنا دارد و هم باقی مفروضات آنها معتبر است. حال باید پرسید” گیرم که پدر تو بود فاضل، از فضل پدر تو را چه حاصل ؟ ”فرض بگیریم که کوروش یگانه شاه مداراگر در تاریخ و شخصی روادار و پایبند به تسامح، تکثر و تنوع عقاید و اصلاً هر چه خوبان همه دارند او یکجا داشت، آیا باستانگرایان ادلهای برای افتخار به یک شخص دارای این منش و کمالات در 2500 سال پیش دارند؟ برای مثال خیام نیشابوری، زکریای رازی، خوارزمی، ابن سینا و بسیاری دیگر در تاریخ ما افراد دانشمندی بودند،حال فرض کنیم فردا صبح معلوم شد یکی از آنها به جای ایران اهل کشور دیگری بوده، آیا این نکته من را از آنچه که اکنون هستم، کممایهتر و تهیتر میسازد؟ یا فرض کنیم یک دانشمند اهل کشوری دیگر مشخص شد که ایرانی بوده، آیا من ناگهان بافضیلتتر خواهم شد؟
این منطق به آن میماند که بپرسند سطح علمی کشور ایتالیا بالاتر است یا فرانسه؟ در جواب بگوییم چنددقیقه منتظر باشید دانشمندان دو کشور را در طول تاریخ بشماریم! دقیقا چنین منطقی، ولو ناآگاهانه درافتخار به هرکدام از شخصیتها و مشاهیر تاریخی نهفته است. یعنی اگر ما در تاریخ کوروشی با کمالات داشته باشیم وضع امروزمان بهتر است. از نظر منطقی واضح و مبرهن است که هیچ پیوندی میان جامعهی کنونی ما با وارستگی و نیکمنشی شخصیتهای تاریخی برقرار نیست.
چهارم: اعجاز کوروش و سفر در زمان! تا اینجا یکی از پیش فرضهای بسیار ناموجهی که نادیده انگاشته، و باستانگرایان توقع دارند بپذیریم این است که جامعهای که پس از گذر از دهلیز مشروطه با دهها جنبش ریز و درشت، هزاران شهید و محبوس ناکام در راه آزادی، تاکنون با گذشت چندین قرن از بسط جهان مدرن هنوز اندرخم ابتداییترین حقوق بشر مانده و در رویای دموکراسی و پذیرش تکثر بهسر میبرد و عمری را میان کورهی بیداد سوخته، 2500سال پیش آن را به مدرنترین شکل ممکن در اختیار داشته است!؟ آنهم در آن روزگاران که هیچکدام از مفاهیم جدید معنا نداشته و سرتاسر کرهی خاکی مشحون بوده از حاکمانی که بر مسند قدرت مطلق تکیه میزدند. حاکمانی که بردهداران بردههایشان بودند و به تعبیر دیگر ارباب اربابان محسوب میشدند و مالک بیچون و چرای جان و مال و ناموس مردمان. در جایگاهی خداگونه که تنها معیار حقانیت، شمشیر و خونریزی بود و بس و یگانه منطق سیاسی نزد آنها منطق تراسیماخوسی بود، یعنی حق با کسی است که قدرت دارد.
اکنون توقع باستانگرایان این است که باور کنیم در این روزگاران، شخصی با ویژگیهای مدرن که گویی از پس جهان معاصر و با شناختی جلوتر از فلسفهی سیاسی هابز و قرارداد اجتماعی روسو، به دوران باستان پرتاب شده و در آنجا با روحیهای لطیف بهسان گاندی و با عقیدهای سکولار و آزادیخواه و بسی پیشرو، امپراطوری عظیمی در گسترهای مثال زدنی بنا نمود!؟ اگر باستانگرایان ایرانی برای چنین ادعایی شواهد متقن و معتبری دارند، شواهد و مدارک آنها در رشتهی فیزیک و کیهانشناسی نیز ارزشمندتر از تاریخ و باستانشناسی است زیرا صحت و سقم این شواهد به نوعی اثبات سفر در زمان نیز محسوب میشود!
پنجم: سوگیری و خطای روشی این معیارهای امروزی که به کوروش یا هر شخصیت تاریخی منتسب میکنند نوعی آناکرونیزم و تاریخپریشی است که از اساس زمینه و زمانهی دورانی که از آن سخن میگویند را آگاهانه یا ناآگاهانه نشناخته است. همین معیارها برای ردگیری خطاهای روشی این داوریهای مخدوش کافی است. از لحاظ روششناختی یکی از بزرگترین خطاهای ممکن که در پژوهشهای علمی به جد میکوشند تا از آن جلوگیری کنند خطای “سوگیری کور” است. سوگیری کور یعنی پژوهشگر از پیش مراد خود را تعیین کرده یا منفعت یا هدفی از پیش معین دارد و سپس به دنبال شواهدی میگردد که هدف و نتیجهگیری دلخواه وی را تأیید کند. در این نوع سوگیری پژوهشگر نسبت به شواهد و مدارکی که خلاف هدف او را نشان میدهند اصطلاحاً کور میشود.