در منطق کاربردی نیز به این خطا مغالطهی خیاطدوز نیز میگویند، | زیر سقف آسمان
در منطق کاربردی نیز به این خطا مغالطهی خیاطدوز نیز میگویند، یعنی فرد ابتدا اندامی را فرض میگیرد سپس لباسی را مناسب برای آن اندام میدوزد. این سوگیریهای شناختی که البته انواع مختلفی دارد از رایجترین خطاهای شناختی انسان، حتی در رفتارهای روزمره است، ولی در پژوهشی سالم، این خطاهای ابتدایی ناامیدکنندهتر به نظر میرسد، اما برخورد ایدئولوژیها با تاریخ و دیگر شاخههای دانش بشری همواره چنین بوده است.
اشخاصی که باور و عقاید خویش را از راه پژوهش کسب نمیکنند بلکه آن را به ارث میبرند با این خطاهای ابتدایی نیز بیگانهاند یا در خیالی خام آراء خویش را آراسته و پیراستهتر از آن میدانند که دچار این خطاهای کودکانه باشند، اما اگر زحمت وارسی و کاوشی ساده را به خود میدادند خطای پژوهشهای خود را به نیکی در مییافتند.
مثلاً در میان برخی به ظاهر پژوهشگران ایرانی میبینیم که ایران را استثناء معرفی میکنند که البته هرکدام شواهد گوناگونی از چشماندازهای متنوع در رشتههای مختلف(تاریخ، سیاست، جامعهشناسی، باستانشناسی، و غیره) ارائه میکنند. این مواجهه پیش از آنکه یک خوانش راستین بهشمار رود، یک واکنش کودکانه است به سان کودکی که در بحث با همبازی خود میگوید: “پدر من قویترین آدم دنیاست”.
این نکته در باب هر نوع ملیگرایی، با هر روشی صدق میکند،از اندیشهی ایرانشهری که در سالهای اخیر رواج یافته تا پژوهشگران متعددی که مدعی هستند که فقط ایران ملت دارد و مابقی یا ذیل ایران قرار میگیرند یا هیچ. باری به نظر میرسد گشت و گذار دائمی در متون تاریخی و مرتبط با دوران باستان، از این افراد نوعی انسان بدوی ساخته که هنوز با خوی دستهبندی آدمیان عجین هستند. انسانشناسی و روانشناسی تکاملی به سادگی این خصلت روانی انسان را تبیین نموده که چرا ما آدمیان به دستهبندی و قبیلهسازی، یعنی ساختن “دیگری” علاقه داریم. این قبیلهسازی برای انسان بدوی در دوران شکارجویی و خوراکجویی و پس از آن ضروری بود.
انسان موجودی اجتماعی است که با همکاری جمعی از شانس بیشتری برای بقا برخوردار میشد. به همین سبب حتی برخی روانشناسان معتقدند انسان در همکلامی با دیگران، گاهی ناخودآگاه خود را با همصحبت خود دریک جبهه علیه آب و هوا یا اشیاء، یا هر چیزی که بتوان علیه آن متحد شد قرار میدهد و این روشی است برای نزدیکی و همدلی و همسویی روانی آدمیان که از اجداد خود به ارث بردهاند.
اما این تمایل به خودی و دیگری ساختن، اگر فایدهای هم داشت برای انسان بدوی و اهداف تنازعآمیز او بود و بس. قرنهاست که تمدن و فرهنگ بشری به سوی شناخت این ناراستیها و ترمیم و تصحیح آنها و هرچه کمرنگتر کردن نگرشهای دستهبندی کننده گام برداشته است. این سیر به سویی روانه میشود که نه تنها انسانها به تفکیک عقیدتی، نژادی، ملیتی و جنسیتی نپردازند، بلکه حتی با حیوانات و محیط زیست نیز با تساهل و نزدیکی هرچه بیشتر مواجه شوند. مشاهدهی این سوگیریها و غرضهای بدوی و متعلق به انسان غارنشین یا ساختار قبیلهای، هنگامی که در میان اهل دانش و پژوهش دیده میشود بسیار ناگوارتر از دیگران است.
ششم: شبهتاریخ و پیرامیدولوژی در فلسفهی علم به ادعاها و ایدههایی که از شکل و پوشش و ادبیات علمی استفاده میکنند اما محتوایی علمگریز یا علمستیز دارند، شبهعلم گفته میشود. (تعریف مفصلی دارد که در درسگفتارهای فلسفه علم به تفصیل به آن پرداختهام.)[1] در رشتهها و شاخههای مختلف دانش بشر چنین روشی وجود دارد، برای مثال شبهپزشکی که همان طب جایگزین ناکارآمد است، یا شبهنجوم[2] که به ادعاهایی مثل آسترولوژی میتوان اطلاق کرد، مثل تاثیر ستارگان و صور فلکی بر زیست انسان که اساس آن بر خرافات میباشد. این رویکردها تنها در حیطهی علوم تجربی طبیعی (به تعبیر قدما علوم دقیقه) رواج ندارد و در دیگر شاخههای دانش بشری نیز جاری است.
در باستانشناسی نیز این رویکرد به شدت رایج است که به آن پیرامیدولوژی[3] گفته میشود که همان شبهباستانشناسی است. برای مثال ادعاهایی که فون دنیکن داشته یا دیگران، مثل نسبت دادن ساخت اهرام مصر به موجودات فرازمینی با ارائهی مدارکی جعلی یا بیارتباط، که ادعایی است نادرست و بیاساس.