@nichekavi آنچه انساني را والا میسازد نه شدّتِ احساسهای وال | نيچه كاوي
@nichekavi آنچه انساني را والا میسازد نه شدّتِ احساسهای والا، که مدّتِ آنهاست.
امروزه «احساسِ والا» گوهريست کمیاب که اگر هم یافت شود، ماندگار نیست. گاه شور و اشتیاقي شگرف چنان ما را فرامیگیرد که خود را فاتحِ بلندترین قلّههای جان میانگاریم، امّا آن حسّ و حالِ ناب را در گذرِ زمان از دست میدهیم. چرا چنین میشود؟ زمان با ما چه میکند؟ چیزهای والا، نخست ــ چون همهی پدیدههای نو و زیبا ــ ما را دیوانهوار به سوی خود میکشانند و احساسِ عاطفیِ شدیدي در ما برمیانگیزانند و ما ظاهراً عاشق میشویم. در آغازِ عشق، اتّفاقي رخ نمیدهد. فقط ماییم و هجومِ احساساتِمان. سپس این احساسها، خواهناخواه جریانساز میشوند و رویدادهایي را رقم میزنند و از ما «کنش» میطلبند. ما بهخاطرِ داشتنِ یک احساسِ والا، ناگهان خود را در میدانِ جنگ مییابیم ــ جنگِ میانِ والایی و عوامانگی؛ جنگِ بیپایانِ زیبایی و زشتی. این یعنی یکتنه در برابرِ یک ارتش ایستادن. اینجاست که عیارِ عشق را محک میزنند. اینجاست که ترسویان سپر میاندازند و آتشِ عشقِشان فروکِش میکند.
عشق ورزیدن در حدِّ حرف و خیال، آسان است و زحمتي ندارد. میتوان نشست و از یک احساسِ والا، مانندِ مادّهاي مخدّر، غرق در لذّت شد و به فضا سفر کرد. امّا آنگاه که پای عمل به میان میآید، نقشِ والا فرومیریزد و اصلِ والا فرامیخیزد. احساسِ والا در درازمدّت، انسانِ والا میسازد. چرا که احساسِ والا هر چه بیشتر در برابرِ «بازدارندهها» و فشارِ «پستیها» دوام بیاورد، بر قدرتاش افزوده خواهد شد. شدّتِ احساس در مدّتِ کوتاه، راه به جایي نمیبَرَد. «احساسِ والا» را «عشق» میخوانم، چون هیچ احساسي والاتر از عشق نمیشناسم. عشق اگر نه یک تب و تابِ گذرا، که بهراستی عشق باشد، انسان را به عالیترین درجهی تعالی میرسانَد. امّا عشقورزی بهقولِ حافظ، کارِ بازی نیست و میباید جان و عمرِ خود را در این راه گذاشت. جنابِ عشق، بلند است و همّتي بلند میخواهد. مردم عشق را برای لذّتاش میخواهند و نمیدانند که عشقِ راستین، سرآغازِ سختیها و بلاها و رنجهاست. عشق در جنگ و حماسه و پایداری، معنا مییابد. عاشق هرگز خسته نمیشود. و سرانجام، تنها انسانِ والا و فاتح و عاشق است که در اوجِ لذّت، بال میگشاید.
نازپروردِ تنعّم نبَرَد راه به دوست عاشقی شیوهی رندانِ بلاکش باشد