2023-04-14 23:56:13
اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول
https://t.me/niniperarin/12233
#مادرشدن_عجیب_من 2417 (قسمت دوهزار و چهارصد و هفده)
join @niniperarin
بعد هم از سیر تا پیاز اتفاقاتی که افتاده بود رو براش تعریف کردم. عمه رنگش پریده بود. تازه حرفم تموم شده بود که ننه ام از راه رسید...
ننه پاش به حیاط رسیده و نرسیده، عمه صغرا دوید طرفش. ننه هنوز دهنش رو واز نکرده برای خوش و بش، عمه گفت: اینجا چه خبره زن داداش؟ یه همچین طور مهمی شده و اونوقت تو و صمد لاپوشونی کردین؟ مگه من و بقیه آدم نبودیم که خبرمون کنین؟ حتمی قابل نمیدونین یا ما رو داخل آدم حساب نمیکنین...
ننه ام که حدس زده بود چه اتفاقی افتاده، چشم زهره ای به من رفت که معنیش رو فقط خودم ملتفت میشدم. میدونستم عمه صغرا که بره، ننه با ترکه سیاهم میکنه.
ننه خودشو زد به اون راه و رو به عمه گفت: اول سلام صغرا خانوم! دیّم عافیت باشه، میخوای یه کاسه آبی، شربت سکنجبینی، چیزی بدم دستت گلوت خشکیده تو حموم! سّیم مگه چی شده که اینطور جلز و ولز میکنی و طعنه میزنی و کلفت و گنده بارمون میکنی؟
عمه گفت: کدوم عافیت زن داداش؟ کلفت و گنده رو تو داری میگی از راه نرسیده. مگه چندبار بزرگ و کوچیک دور هم جمع نشدیم که این قضیه رو فیصله بدیم؟ مگه قرار نشد هر طوری شد، جلدی همه رو خبر کنین؟
ننه ام که حال طلبکاری داشت، رفت میون حیاط، بقچه ی حمومش رو واز کرد و همینطور که لیف و کیسه و لنگ و شورت خیسش رو مینداخت رو بند گفت: چته صغرا؟ طلبکار منی؟ خوبه داداش خودت زیر بار نرفت. وگرنه من که از خدام بود شر این قضیه از خونه ی من کنده بشه. واسه ی من غیر از دردسر و ناراحتی و ترس از اینکه خودم یا بچه ام تو خونه تنها بمونیم چی داشته مگه؟
بعد هم رو کرد به من و داد زد: ذلیل مرده، لاخاک بری ایشالا که نخود تو دهنت نمیخیسه. یه آب بده دستم حلقم خشکیده.
دویدم یه کاسه ورداشتم آب کردم و بردم دادم دستش.
عمه گفت: داداشمه، درست. زیر بار نرفت، اینم درست. ولی همون روزی که همه بهش گفتن و اون قبول نکرد، تو هم یه حرفایی زدی، ولی سفت نگرفتی. اگه گرفته بودی راضی شده بود.
ننه گفت: کدوم رضایت؟ مگه همه جا ننشستین گفتین سرخدره ای جماعت حرفش یه کلومه و مرغش یه پا داره و نشستین منع ما سفید دره ایها رو کردین؟ حالا چی شده یکی به نعل میزنی و یکی به میخ؟ فهمیدی چی شده، مرغت دو تا پا پیدا کرده؟ اگه خیلی علی اویاری، بیا بشین به داداشت این حرفا رو بزن. من که از خدامه.
عمه گفت: تو هم اگه ریگی به کفشت نبود، می اومدی به خبری میدادی. خودت هم بدت نمیاد از این وضعیت!
ننه که عصبانی شده بود گفت: همین ستون ایوون حواله ی اون جـاکشی که بخواد موش بدوونه تو این کار و خوشش بیاد از این اوضاعی که هست. راضی شدی؟ حالا اگه مردی، برو سرخدره ای رو راضی کن که به حرف تو خویش و قومت رضایت بده. من که از خدامه.
عمه گفتک میرم سراغش. ولی خودم با همین دستهام همین ستون رو فرو میکنم به اونی که بخواد زیر گوش داداشم بخونه و نذاره که رضایت بده به تموم شدن این قائله.
چادرش رو انداخت رو سرش و رفت...
لینک داستان در سایت
http://niniperarin.com/?page_id=115
این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد...
3.2K views20:56