Get Mystery Box with random crypto!

آوازی در فرجام[کارنامه نُصرت رحمانی]

لوگوی کانال تلگرام nosrat_rahmaani — آوازی در فرجام[کارنامه نُصرت رحمانی] آ
لوگوی کانال تلگرام nosrat_rahmaani — آوازی در فرجام[کارنامه نُصرت رحمانی]
آدرس کانال: @nosrat_rahmaani
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 689
توضیحات از کانال

.
.... من برای تو ای خواننده، جز طلسمِ سیاه‌بختی و یأس، هدیه‌ای همراه نیاورده‌ام!
اما اگر تو به جهنم می‌روی
اشعار مرا هم با خود ببر!
#نصرت_رحمانی
.
.

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 2

2019-03-01 16:34:13 ‍ ‍•


@Nosrat_Rahmaani

#نصرت_رحمانی نماينده‌‌ی نسلی است كه در اوج نيروی جوانی، به‌ناگهان خود را فريب‌خورده و تنها ديد. نسلی كه ديگر به اراده و تدبير اعتقاد ندارد. اين نسل در همه‌چيز و همه‌کس «به سوءظن می‌‌نگرد». اين نسل ديگر برنمی‌خيزد؛ يعنی عرضه‌اش را ندارد. رحمانی و یارانش مارگزیدگانی هستند که از ریسمان سفید و سیاه می‌ترسند. در يک كلام، بی‌باوری و بدبينی امان اين نسل را بريده‌است. ¹
رحمانی سرشار از غم و نفرت و بدبينی است. او به جز غم و درد، چيز ديگری نمی‌بيند و يا نمی‌خواهد ببيند. رحمانی سرخورده و كسل است، شعرش از تاريكی مطلق می‌گذرد، زبانش جز به گفتنِ غم، نمی‌چرخد؛ تنها كلمه‌ای كه به او ياد داده‌اند، غم است، غم. ²
رحمانی صدای نسلی را منعكس می‌كند كه دربه‌‌در و آواره است، نسلی كه می‌خواست اما نتوانست! درواقع، رحمانی انقراض نسل خود را می‌سرايد. از‌این‌رو، پربیراه نيست اگر ديوان او را «غم‌نامه» بناميم. ³
رحمانی یک «ملامتی» است؛ ظاهرش ملامت است و باطنش سلامت. رحمانی با سرودن شعرهایی مانند تریاک، خود را بدنام می‌کند تا بدین‌صورت علیه جامعه و سنت‌های غلطِ حاکم بر آن، عصیان کند. ⁴

¹. بن‌بست‌ از دو سو (تحلیل جامعه‌شناختی شعر #نصرت_رحمانی)، کاظم ‌هاشمی، تهران، فصل پنجم، ۱۳۹۷: ۱۳۲ _ ۱۳۳.
². همان: ۱۲۹.
³. همان: ۱۲۵.
⁴. همان: ۳۷.
ـــــــــــــــــــــــ

@Nosrat_Rahmaani


3.6K views13:34
باز کردن / نظر دهید
2019-02-19 22:30:20


@Nosrat_Rahmaani


«تا بی‌نهایت»


در سایهٔ مرطوب چرکین سیاه من
در این شب بی‌مرز
مردی‌ست زندانی
نوری‌ست سرگردان.


در مرگ من آن سایه در خود رنگ می‌بازد
هر سایه موجودی‌ست
کز نور در خود نطفه می‌سازد
آن‌گاه می‌میرد.


من دیده‌ام مردی که روزی سایه‌اش در پیش پایش مرد
نور پلیدی سایه‌اش را خورد.



در روح من تصویر کم‌رنگی
پیدا و پنهان می‌شود هردم
چون سایه‌ای بیمار
در آب‌های تار.


تصویر می‌خواند:
-من مردگان را دوست می‌دارم
آن‌ها نمی‌میرند هرگز، چون
از همدگر بیگانه می‌باشند
سرگشتگان
بی‌سایه می‌باشند.



در این شب بی‌مرز
در این شب لبریز از اندوه
باران نرمی شیشه را می‌شوید آرام
تک سایه‌ای حیران و سرگردان
پاشیده بر دیوار.



دیوار می‌ریزد فرو آوار،
آوار
احساس من، احساس بیمار.

#تا_بی‌نهایت
#نصرت_رحمانی
از دفتر: #میعاد_در_لجن

ـــــــــــــــــــــــ

@Nosrat_Rahmaani


2.8K views19:30
باز کردن / نظر دهید
2019-01-28 20:34:50


@Nosrat_Rahmaani


«نه مرگ نه زندگی»


ای مرده
بگو چه درو خواهی کرد؟
اگر در مزرعهٔ دامنت
جز دانه‌های اشک چیزی نکاری!


خواهی گفت: این ماجرا دردناک است،
بسان مرگ
خواهم گفت: از مرگ دردناک‌تر، زندگی ماست
اگر دست از قلب‌ها بزرگ‌تر باشد.


مردن بعد از مرگ
پس از در مرگ زیستن است
تو مرده‌ای پیش از مرگت بوده‌ای
چرا که بر سنگ‌فرش دندان‌هایت حتی سایه سخنی نماسیده است.


اگر شک کتابی آسمانی است
می‌توانی به‌یقین
تابوت سینه‌ات را بشکافی
آن‌چنان که با کلید سکه‌ای زرین
در سینهٔ زنی را می‌توان گشود
دست در آن تهی رها کنی
تا بیابی که نه شمع دلی در آن شبستان می‌سوزد
نه عشقی در آن محراب به سجود رفته.


ای مرده
برای مرگ بیهوده گور می‌کنی
و برای زندگی بیهوده کفن می‌دری
چون ندانسته
خود را گور به گور کرده‌ای‌.


#نه‌مرگ_نه‌زندگی
#نصرت_رحمانی
از دفتر: #ترمه
ـــــــــــــــــــــــ

@Nosrat_Rahmaani


2.5K views17:34
باز کردن / نظر دهید
2019-01-07 20:38:02


@Nosrat_Rahmaani


«فرار ابر»

می‌بافت دست سنگ
گیسوی رود را
می‌ریخت آفتاب
پولک به روی دامن چین‌دار آب مست

یک تکه ابر خرد
از ابرهای تیره جدائی گرفت و رفت.
می‌بافت دست سنگ
گیسوی رود را
می‌ریخت آفتاب
پولک به روی دامن چین‌دار آب مست.

یک تکه ابر خرد
از ابرهای تیره جدائی گرفت و رفت
تنها نهاد سایه ابر کبود را
کوتاه کرد قصهٔ گفت و شنود را
بود و نبود را

آبان ۳۴ -تهران


#فرار_ابر
#نصرت_رحمانی
از دفتر: #کوچ_و_کویر

ـــــــــــــــــــــــ

@Nosrat_Rahmaani


2.4K views17:38
باز کردن / نظر دهید
2018-12-26 20:36:09


@Nosrat_Rahmaani


«سرود مرگ»


مگر می‌توان؟
مگر می‌توان خواب دید
درختان هم‌آغوش هم رفته‌اند
مگر می‌توان
که مژگان ما ریشه‌کن کرده‌اند

گذشت و گذشت

مگر می‌توان؟
مگر می‌توان ماند و بیدار ماند
به امید یک قطره باران نشست؟
به زیبایی لغزشش دیده بست
که در آب‌دانی فرو می‌چکد
مگر می‌توان؟
که سرچشمه‌ی گریه خشکیده‌است.

#سرود_مرگ
#نصرت_رحمانی
از دفتر #ترمه

ـــــــــــــــــــــــ

@Nosrat_Rahmaani


2.2K views17:36
باز کردن / نظر دهید
2018-12-20 20:21:01


@Nosrat_Rahmaani


"آینه ٥٨"


یلدایی از شکیب
در بهت آینه بسته‌ست پود و تار
تابوت من کرانه گرفته‌ست
در تنگ انتظار
دستی کجاست تا گره بگشاید
از گیسوان باد
تا بادبان بفرازم، سوی دیار یار

آیینه‌‌دار
آن لاشه‌‌ای که در کفن آرزوی من
در خواب انجماد فرو رفت
نامش یقین نبود؟

تدفین اشک بر صحاری دامان
با طعم تلخ دشنه‌‌ی بدرود
در پرسه‌‌های شبانگاه
آبینه‌دار
به یاد آر...
در کجای زمان بود؟
یاد... آر


آیا به کارگاه جهان نقش شاعران
این است: نبش گور
و سقط جنین خاطره با چنگک قلم!
یا...
آواره در قلمروی طامات؟

آیینه‌دار
وقتی که عطر شعرهای پریشم
در سایبان گوش تو پیچید
روح من، این گسیخته، این از تبار درد
در هُرم شعله‌‌ی نفست سوخت
آموخت:
عشق این کلید طلایی
در قفل مرگ نمی‌گردد

باید چو رود در رگ آواز خویشتن پویید
و در میانه‌ی مرداب، ته نشست
باید میان نطعی خونین
زانو شکست
و زیر تبر شماره‌ی معکوس شمرد.
یا همچو آبشار در دل پرواز خویش پرپر شد!
و جام را شکست
پاشید باده را.

هرگز من انتخاب نکردم
هم جام را شکستم، هم ته‌نشین شدم
بر کف دستم نگاه کن
پنجاه‌وهشت سال پریشانی

یاد آر...، یار... یار
با دل شوخم چه کرده‌‌ای
وقتی میان کوچه و بازار دست تو
سرگرم شیطنتی کودکانه بود
با او چه کرده‌ای
که پیر شد، میان میکده یخ بست
طرار!


وز یاد این مبر
پای برهنه بر لبه‌ی تیغ
رقصانده‌اند، رقصانده‌اند
خسته‌‌ی من را
تا موسم سحر
با طیف بوی گل سرخ
افطار کرد‌ه‌ام

آیا انسان یعنی که: انفجار
و زندگی:
پرتاب از رحم به ته گور؟
دیگر شفای عقل
در اعتبار عشق و جنون نیست؟

ویرانم،
ویرانم،
ویران


دیری‌ست تا خروس،
برکشیده بانگ سوم خود را
و انکار ما تثبیت گشته‌است

هرگز عروج را
باور نمی‌کنم
اما...، فرود، بی چتر نجات در جلجتا
پرواز در حیات مسیحاست!

ترسم همه ز جوجه‌عقابی‌ست
کامروز بیضه شکسته‌ست
ماری گرسنه می‌‌ربایدش، اینک
از گود آشیان!

آیا چه کرد بایدم ای یار؟
برخاسته، دستی به کار ببندم

- هرگز گره به باد مزن
همواره زیر لحظه‌ی موعود
پیاله دور دگر می‌‌زند
نوبت به دیگری
امکان همیشه هست!

یلدایی از شکیب
در بهت آینه گسترده پود و تار
برخاسته‌ست دود
از کنده‌‌ی کهن

#آینه۵۸ |
#نصرت_رحمانى
از دفتر #شمشیر_معشوقه_قلم

ـــــــــــــــــــــــ

@Nosrat_Rahmaani


380 views17:21
باز کردن / نظر دهید
2018-12-14 10:24:37


@Nosrat_Rahmaani


سخن بر شعر و شاعری و رجزخواندن برای حفظ و گسترش مرزهای پهنهٔ نام و نام‌آوری در میان نیست.
که آن‌دم شاعر خواهی بود که پا بر فرق تاج و تخت آواز و آوازه کوفته‌ای و از نکبت ننگ و نام فراغت یافته‌ای. آن لحظه که خط فراموشی بر شجره‌نامهٔ شهرت کشیده‌ای. آن لحظه.
چرا که هیچ‌ شاعری تمام لحظات زندگیش شاعر نبوده است.
تنها در لحظاتی شاعر خواهی بود.
آن لحظهٔ پرشکوه که قدرت این اعتراف را در خود احساس می‌کنی و اعتراف می‌کنی: من برای درخود زیستن آمدم، دیگران در من زیستند.

#نصرت_رحمانی
از مقدمهٔ #حریق_باد
چاپ اول، ۱۳۴۹.
ـــــــــــــــــــــــ

@Nosrat_Rahmaani


2.5K views07:24
باز کردن / نظر دهید
2018-11-28 18:21:29


@Nosrat_Rahmaani


«رهرو»


دشت پرعقده، لب فروبسته
آسمان اشک رنج می‌بارد
لب خاموش تشنه‌کامم باز
بر دلم تخم کینه می‌کارد

روی این راه، درگذر هستم
من گران‌بار و خسته و مدهوش
بانگ پایم به دشت، می‌پیچد
پشت آن کوه می‌شود خاموش!

ناشناسی که آشنایم کرد
می‌روم، تا ببینمش یک‌بار
از نفس اوفتاده‌ام دیگر
می‌خزم روی راه ناهموار

می‌روم، تا ببینمش شاید
گرچه پایم شکست غیره پرست!
بر لبم این ترانه می‌رقصد
رشتهٔ مهر کی توان بگسست؟

نعره‌ای نارسا بگوش آید:
-رهروی خیره‌سر! بایست، بایست!
می‌کشم خویش را به قلهٔ کوه
من و یأس؟ این فسانه‌ایست، که نیست!


شهریور ۳۳ -تهران

#رهرو
#نصرت_رحمانی
از دفتر: #کوچ_و_کویر

ـــــــــــــــــــــــ

@Nosrat_Rahmaani


2.0K views15:21
باز کردن / نظر دهید
2018-11-26 18:13:25


@Nosrat_Rahmaani


«بر گور لیلی»

زمن افسانهٔ دل‌دادگی بیهوده می‌پرسی
نباشد در کتاب عشق من جز قصه‌ای مرده
به‌روی نعش لیلی در شکاف تپه‌ای سوزان
نشسته کرکسی، منقار بر چشمش فرو برده.


...


به‌او گفتم: بیا با آتش مردم بیفروزیم
بگفتا: - «نیست سرداب خموشی تا بیاسایم!»
زمین بشکافت، تا گردن فرو شد در زمین لیلی
به‌او گفتم: -بیا!
گفتا: - «نمی‌آیم
نمی‌آیم»



چو قارون لابه‌لای سنگ‌های انزوا، مرده
نشسته کرکسی، بر لاشه‌اش منقار می‌خاید
به زیر خاک، هرگه کاروان ننگ ره دارد
صدای بوسه‌های لیلی پرآز می‌آید.

آبان ۲۸ _اوشان

#بر_گور_لیلی
#نصرت_رحمانی
از دفتر : #کوچ_و_کویر

ـــــــــــــــــــــــ

@Nosrat_Rahmaani


1.9K viewsedited  15:13
باز کردن / نظر دهید