Get Mystery Box with random crypto!

شما فرستادین هرچی میگذشت بیشتر کمبودشو تو زندگیم حس می کردم | BOOK™

شما فرستادین

هرچی میگذشت بیشتر کمبودشو تو زندگیم حس می کردم
"مثلِ وقتی که گرسنته و هرچی غذا می خوری فقط شکمت پر میشه اما احساسِ گرسنگیت از بین نِمیره"
هر روز نبودش برا
م بزرگتر می شد...
آدمای دورمو بیشتر می کردم تا نبینَمِش اما انگار همه ی آدما یه نشونه از اون بودن و
منو بیشتر یادش می نداختن
هرچی آدما اضافه می شدن نیازم به بودنش بیشتر می شد.
بینِ آدما گم شده بودمو منتظر بودم تا اون پیدام کنه!
دیگه کارم شده بود خاطره بازی با هر چیزی که ازش داشتم
دیوونه شده بودم،
هرکی صداش،
نگاهش،
حتی حرفاش شبیهِ اون بود جذبش می شدم
انگار من داشتم تو خواستنش فرو می رفتم...
تو خونه،
سرِ کار،
حتی وقتی سرم گرم بود یهو بی اختیار از نبودنش پُر می شدم
یه وقتا حس می کردم الان که از پنجره ی اتاقم بیرونو نگاه کنم بیرون وایساده
اما این فقط یه خیالِ بود
مدتِ زیادی از نبودنش نمی گذره اما یه وقتا حس می کنم بودنش یه رویا بوده
بغل کردنش
آرامشِ آغوشش
بوسه هاش
انگار اون واقعی ترین آدمِ زندگیم بود
بعد از اون هیچی واقعی نبود
همه چی واسه سرگرمی بود
حتی سرگمیَم نبود
روزا بدون اون فقط میگذره...
" انگار من فقط تو قصه ی اون نقشِ اول بودم،
واسه بقیه فقط یه سیاهی لشگر که هر کسی می تونست جامو پر کنه"



@OfficialBook