"ششش.. چیــزی نــگو تهیــونگ شـی. هیـچی نگــو فقط باهـام #عشــق بازی کــن!" جمله ی اخرش رو زمزمه کرد و دوباره مهر لب هاش #دهــان تهیونگ و دوخت و مجــال حرف زدن رو ازش گرفت. و اینبار تهیونگ هم لحظه ای برای حرکت لب هاش #درنــگ نکرد و با هل دادن جین ، بدنش رو بین خودش و #پنجــره گیــر انداخت و و با دست چپ کمرش رو محـکم نگهداشت. با اشتــیاق و ولع #میمــکید و از شدت خواستن زیاد با #شلختـــگی لب هاش رو تکـون میداد و صدای #خیــس بوسـه ی پرحرارتشون توی فضای اتاق میپیچید.