Get Mystery Box with random crypto!

ادامه ... درویش گفت : «خیالت راحت باشد، چون من از این به بعد | اشو

ادامه ...


درویش گفت : «خیالت راحت باشد، چون من از این به بعد همراه تو می ایم! فقط این پتو مرا در این خانه نگه می داشت، و گرنه در این خانه که چیزی نیست. پتو را هم به تو بخشیده ام، من با تو می آیم - با هم سر می کنیم. اینطور که پیداست تو خیلی چیزها داری. چه شراکت خوبی! من همه چیزم را به تو دادم و تو میدانی کمی از دارایی ات را به من بدهی - منصفانه است!» دزد نمی توانست باور کند. تنها در این فکر بود که از آنجا و از دست آن مرد کذایی فرار کند. او گفت : «نه، من نمی توانم تو را با خود ببرم. من زن و بچه دارم. اگر مردی برهنه را به خانه ام ببرم، همسایه ها چه خواهند گفت؟»
درویش گفت: «درسته باعث شرمندگی ات نخواهم شد. پس برو من در این خانه می مانم» و دزد داشت از در بیرون می رفت که درویش گفت : «کمی درس ادب و احترام بیاموز! پتویم را به تو بخشیدم و تو حتی از من تشکر نکردی پس اول از همه از من تشکر کن - که حالا حالاها به دردت می خورد دوم اینکه، وقتی به اینجا آمدی در را باز گذاشتی، حالا که داری می روی، در را ببند! نمی بینی هوا چقدر سرد است؟ هیچ فکر نمیکنی من تنها پتویم را به تو داده ام و هیچ چیز تنم نیست؟ دزدی که دزدی، اما مروت و جوانمردی ات کجا رفته؟ من آدم سختگیری هستم، چنین رفتاری را نمی توانم تحمل کنم. زود باش بگو متشکرم!»
دزد مجبور شد بگويد : «متشکرم قربان!» بعد در را بست و پا به فرار گذاشت. خودش هم باورش نمی شد چه اتفاقی افتاده بود. او تا صبح چشم بر هم نگذاشت و بارها و بارها آن صدا را به خاطر آورد ... او هرگز صدایی به این قدرت و صلابت نشنیده بود، در حالی که آن مرد آسمان جل آه نداشت که با ناله سودا کند؟ روز بعد، پس از مدتی پرس و جو، دریافت که این مرد فقیر استادی بزرگ بود. واقعا چه ناشیانه به کاهدان زده بود و چقدر زشت که به سرقت از خانه مرد فقیری رفته بود که هیچ چیز نداشت. اما هر چه بود، استاد بزرگی بود.


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 27 و 28

کانال اشو
@Oshocenterr