Get Mystery Box with random crypto!

ادامه ... دزد گفت : «من خودم این را با تمام وجود احساس کردم | اشو

ادامه ...


دزد گفت : «من خودم این را با تمام وجود احساس کردم او آدم بسیار عجیبی است. در تمام زندگی ام با افراد مختلفی، از فقیرترین تا ثروتمند ترین آدم ها برخورد داشته ام، اما هرگز ... حتی یادم که می آید لرزه بر اندامم می نشیند. وقتی صدایم زد، در جا خشکم زد. من کاملا آزاد بودم، می توانستم آن خرت و پرت های بیرون را بردارم و فرا کنم، ولی نتوانستم، در صدای او چیزی بود که مرا به عقب می کشید»
دزد پس از چند ماه دستگیر شد و در دادگاه، قاضی از او پرسید: «می توانی کسی را نام ببری که در این حوالی تو را بشناسد؟» او گفت : «بله، یک نفر مرا می شناسد» و بعد نام آن استاد را برد.
قاضی دادگاه گفت :« کافی است. آن استاد را احضار کنید. شهادت او با شهادت ده هزار نفر از مردم عادی برابر است. گفته او درباره تو برای صدور حکم کفایت خواهد کرد»
قاضی دادگاه از استاد پرسید : «این مرد را می شناسی؟» او جواب داد: «می شناسم؟ با هم شریک هستیم! او رفيق من است. حتی نیمه شبی به ملاقاتم آمد. آن شب به قدری سرد بود که پتویم را به او دادم. او از این پتو استفاده می کند، خودتان می بینید. این پتو در سراسر این دیار مشهور است، همه می دانند که مال من است» قاضی گفت : «او دوست شماست و دزدی می کند؟» استاد گفت: «هرگز! او هرگز نمی تواند دزد باشد. او چنان شریف است که وقتی پتو را به او دادم گفت «متشکرم قربان» و وقتی از منزلم بیرون می رفت، آهسته در را بست. او مرد مودب و نازنینی است
قاضی گفت: «اگر اینطور است، پس اقرار همه شاهدان عینی مبنی بر دزد بودن این شخص باطل می سود، او آزاد است» درویش از انجا بیرون رفت و دزد به دنبالش روان شد».


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 28

کانال اشو
@Oshocenterr