2023-03-10 18:02:04
#داستان_انگزشی_حتما_بخوانید
#داستان #دزد #طلا
گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند
کفشهایش را زیر سرش گذاشت و خوابید،
طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند
یکی از آن دو نفر گفت طلاها را بگزاریم پشت منبر!
آن یکی گفت نه آن مرد بیدارست وقتی ما برویم طلاها را بر میدارد، گفتند امتحانش کنیم کفشهایش را از زیر سرش برمیداریم
اگه بیدار باشد معلوم میشود،
مرد که حرفهای آنها را شنیده بود خودش را به خواب زد، آنها کفشهایش را برداشتند و مرد هیچ واکنشی نشان نداد
گفتند؛ پس خوابست طلاها را بگزاریم پشت منبر
بعد از رفتن آن دو،
مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای آن دو را بردارد
اما اثری ازطلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهایش را بدزدند!!
پس در زندگی هیچوقت خودتان را به خواب نزنید!
@PandnamaOfficial - پندنامه
798 viewsپاییز....... , 15:02