2022-06-15 21:34:58
قبلترها دل و دماغ داشتم یا نمیدانم احساس دانای کل بودن میکردم؛ هر سوژهای، هر اتفاق و جریان اجتماعی هلم میداد سمت نوشتن.
اما از یک جایی به بعد به خودم گفتم چرا من باید راجع به هر چیزی اظهار نظر کنم. اجتماعی نوشتن را گذاشتم دم کوزه و... اظهار نظرهای بقیه را خواندم.
یک دورهای هم به خیال خودم عاشق بودم یا شکست عشقی خورده بودم؛ مناسب آن حال و هوا مینوشتم اما راستش توی این سیزده ماهی که هر هفته تراپی شدم ماهیت عشق و عاشقی برایم مجهول شد. آن را هم گذاشتم دم کوزه...
یک وقتهایی هم بود که هم عاشق بودم هم دانای کل نامحدود اما کلمات توی مغزم قفل شده بودند. راه حلش دو عدد آلپرازولام یک بود که شل کند این مغز لامصب درگیر را...
اما حالا مدتهاست کارم این شده که نوت گوشیم را باز کنم، انگشتم را ببرم سمت حروف صفحه کلید و جایی در چند میلیمتری یک حرف معلق، گیج و گم بمانم.
انگار که این فضای خالی چند میلیمتری وسعتی دارد که هر چه میدوم نمیرسم. مست باشم یا هشیار فرقی نمیکند. انگار خشم و سرخوردگی دیوار کشیده بین من و کلمات.
مثلا توی این مدت خیلی دلم میخواست بنویسم آقای طهماسب درجه یک! وسط اینهمه بدبختی شما لحظات قشنگی برای ما ساختید.
یا مثلا نظر بدهم راجع به رابطه تتلو و سحر قریشی، یا شجاعت نوید محمد زاده در ماچ کردن زنش!!!
یا خطاب به خانم گوگوش بگویم با احترام به تمام آهنگهای قدیمی شما که خیلی زیاد دوستشان دارم مخاطبانتان را چه فرض کردید که دو ساعت بنشینند پای حرفهای شما و دست آخر یک مصاحبه از پیش تعیین شده تحویل بگیرند.
اما پرداختن به موضوعات این چنینی مال آدمهاییست که توی یک جامعه نرمال مشغول زندگی نرمالند نه ما...
من خشمگینم، مستاصلم و حقیقتا چرا باید بنویسم اگر قرار است هر سطر را از اول و آخرش سانسور کنم و در پینوشت رو به شما اضافه کنم لطفا با ادبیات محترمانه نظر بدهید تا مجبور نباشم کامنتی را پاک کنم.
مسئله این است که دیگر اظهار نظرهای شل و چسناله گونه حال مرا جا نمیآورد.
آدمی که تا سر توی گوه فرو رفته و باز میترسد همان بهتر که ننویسد. حناق بگیرد، بنشیند سر جاش و خیره شود به روبرو...
#پریسا_زابلی_پور
@parinevesht_channel
2.8K viewsPariSa, edited 18:34