2021-07-02 12:27:02
یه دختره داشت تعریف می کرد:
" یه خاطره خوب من از کنکورم اینه که زمان کنکور مامانم حال نداشت، بجاش دوست پسرم منو رسوند و منتظر موند تا کنکورمو بدم. (سال ۸۹ بود). من کنکورم تموم شد برگشتم دیدم تو چمنای بغل دانشگاه کنار بقیه مامانا نشسته اونا دارن از نگرانیشون برای بچه هاشون تعریف میکنن اینم داشت از نگرانیاش واسه من تعریف میکرد برای اونا :)) بعدا بهم گفت وقتی سر جلسه بودم با بقیه مامانا قرآنم خونده بوده برای قبولی من:))"
حقیقتاً این خاطره جزء قشنگ ترین و احساسی ترین خاطره هایی بود که تاحالا شنیده بودم. گفتم باهاتون به اشتراکش بذارم.
297 views𝖅𝖊𝖞𝖓𝖆𝖇 , 09:27