2021-06-18 09:53:33
نرو!
_________
گُماشتهی گولآوری که تو را
فاش میگوید بیا،
نرو... !
در این سرزمینِ سوخته
نه ایمانی مانده به احتمالِ شفا،
نه پوزخندِ شعبدهبازی
که کلاهی و کبوتری...!
ببین این عذابِ اَلیم
چه بر هزارهی هراسخوردگانِ خسته
آورده است.
دیگر نه رَدی که رؤیایِ راهبَلَدی،
نه مؤمنی که بَسا
باور به لَمْ یَلَدی...!
فقط صفوفِ به درماندگانی بیجیره ماندهاند
که در مصاف با سایهی خویش
از مصدرِ مرگ سخن میگویند.
مصیبتا...وا مصیبتا !
او که تو را ناامید میخواند
تنها گوربانِ بیهودهی خود
خواهد شد،
و او که با تو از امید سخن میگوید،
خود
نومیدترینِ این خلایق است.
واهی...واهی
هی وَهْنِ واهی،
بگو از جانِ این مردمِ تشنه
چه میخواهی...؟!
_________
شعری از سیدعلی صالحی
1.1K views06:53