■ آنسوی ِ رنج و درد ● #نیچه در ' #چنین_گفت_زرتشت ' حکایت | فلسفه و ادبیات
■ آنسوی ِ رنج و درد
● #نیچه در " #چنین_گفت_زرتشت " حکایت میکند که "زرتشت روزی از گرما در زیر ِ انجیربُنی خفته بود، و دستها را بر چهره نهاده، که ماری در رسید و گردنش را گزید، چنان که زرتشت از درد فریاد کرد. چون دست از چهره برگرفت، مار را دید. مار چشمان ِ زرتشت را بشناخت و ناشیانه در خود پیچید و روی در گریز نهاد. #زرتشت گفت: مرو که هنوز سپاسات نگفته ام! تو مرا بهنگام از خواب برخیزاندی! من هنوز راهی دراز در پیش دارم. مار غمین گفت: راهی چندان در پیش نداری. زهر ِ من کُشنده است. زرتشت لبخندی زد و گفت : کجا اژدهایی از زهر ِ ماری مرده است؟! و ... " . گمان میکنم #نیچه این روایت را برساخته تا دست ِ کم به لونی دیگر این سخنش را دوبارتا تکرار کند که "آنچه ما را نکشد، قویترمان میکند! " و البته تصور کلی یِ من این است که در این راستا حق بااوست. حقیقت ِ امر این است که اگر به ژرفا بنگریم، خواهیم دید که در فراسوی ِ هر رنج و دردی، دست ِ کم سه گوهر ِ ارزشمند "هوشیاری"، "آگاهی"، و "بلوغ" به شکوفه نشسته است. هر گَزِشی رشته یِ خواب ِ غفلت ما را میگُسَلد و قهرا ما را تجربهمندتر و بالغتر میکند! همانا که #مولانا میگفت: تا نَخُسبَم جمله شب چون گاومیش دردها بخشیده حق از لطف ِ خویش!
در این معنا، درد، کوره ی ِ آدم سازی است در کورهراه ِ زیستن، که "درد می ساید، درد میسوزاند، درد میشوید، درد تغییر میدهد؛ درد میسازَدَت!" و شگرفتر اینکه دشمن و گَزش او نیز، نه که دیگر شوم، بلکه به نحوی مبارک هم هست، همانگونه که به درستی گفته آمده "دشمن ِ من، خدمتکار ِ قدرت ِ من است!" که تصور و خیال ِ اینکه دشمنی در کمین است، تورا مدام نهیب میزند که ای خفته! برخیز و قوت برگیر و خویش آماده ی مَصاف کن!
آیا اینهمه بسنده نیست که دیگر، از نیم رخ ِ تاریک ِ درد و رنج و دشمن، درگذریم، و آن سوی ِ روشن و تعالی بخش ِ سختیها را نیز ببینیم و سوگ و مویه، کم کنیم؟!