Get Mystery Box with random crypto!

مقاومت مردمی: یک استراتژیِ ضدمصادره (بخش دوم) محمدمهدی اردبیل | درنگ‌های فلسفی

مقاومت مردمی:
یک استراتژیِ ضدمصادره
(بخش دوم)

محمدمهدی اردبیلی

مروارید، بهار ۱۳۹۹

ادامه‌ی ۴. ...تجربه نشان داده است که حتی راهکارِ قدیمی همدستیِ تاکتیکی و موقتی بر اساس اولویت‌بندی میان دشمنان نیز امروز تاکتیکی شکست‌خورده است و هرچند ثمراتی موقت دارد اما دارای تبعات بلندمدت است. اگر به یاد بیاوریم که اینجا سخن نه بر سر خواست یا مطالبۀ مردم، بلکه بر سر قدرت سلبیِ آنهاست، آنگاه استراتژیِ ضدمصادره خود را تنها در نقد رادیکال، همزمان و صریح تمام هیولاها نشان می‌دهد. مردمی که همزمان و آشکارا در برابر همۀ نهادهای مقصر وضعیت، تمام نهادهای مصادره‌کننده، و در یک کلام، تمام هیولاها، موضع سلبی می‌گیرند، هزینۀ مصادرۀ تقلیل‌گرایانه را بالا می‌برند. هر توجیهی برای به تعویق انداختنِ نقد یا ابراز موضع با اهداف تاکتیکی (مثلاً اولویت‌بندیِ دشمنان یا همدستی‌های موقت) می‌تواند به راحتی آب به آسیابِ دوستانِ موقتِ امروز و دشمنان فردا بریزد. در این صورت مردم همچون بانوی هتک حرمت‌شده‌ای که هدفش تنها حفظ حرمت خویش از طریق تکیه‌ کردن به دیگران است، به ناگاه خود را سرخورده و مجروح می‌یابند به نحوی که از قضا، به دست همۀ نیروها مورد تجاوز قرار گرفته است. در این معنا مصادره نوعی تجاوز است، هم با هدف هتک حرمت و هم با هدف آبستن‌سازیِ مردم از کودکانِ نامشروع.
۵. استراتژی ضد مصادره هرچند منافاتی با استراتژیِ کسب قدرت ندارد، اما آن را به حالت تعلیق درمی‌آورد. مردم بنا نیست قدرت را از جمع یا نهادی کسب کنند، بلکه آنها باید قدرت خود را بالفعل سازند‌. آنها خود واجد قدرتِ سلبی مصادره نشدن‌اند: دقیق‌ترین عنوان برای این قدرت «مقاومت» است. مقاومت در برابر تطمیع، تهدید و هر شکلی از مصادرۀ تقلیل‌گرایانه. روشن است که این مقاومت فقط به معنای سلبی-انفعالیِ «تن ندادن» نیست، بلکه نیازمند نوعی فعالیت انتقادی است.
۶. حال اگر این سوال مطرح شود که «خب که چه؟»، اگر مردم بنا نیست قدرت مستقر را کسب کنند، اگر بنا نیست خواست خود را به مثابۀ یک خواست کلی جا بزنند، اگر قدرت مردم صرفا باید سلبی باشد، آنگاه چه تضمینی وجود دارد که این استراتژی موفقیت‌آمیز باشد؟ پاسخ روشن است: هیچ تضمینی. اما اگر خودِ «موفقیت» نه به معنای کلیشه‌ای خیالپردازانه (یعنی دست یافتن به نوعی وضعیتِ خیالی-آرمانیِ دگرآیین)، بلکه چیزی جز خود همین مقاومت نباشد چه؟ اگر هدف از استراتژیِ ضدمصادره نه شکلی دیگری از مصادرۀ کلی، بلکه دقیقاً خود همین زیستن جمعی بر اساس مقاومت باشد چه؟ اینجاست که این تحلیل هرچند تلاش کرد تا وارد مناقشۀ اصلیِ «معنای مردم» نشود، اما می‌تواند نوری بر آن بتاباند: مردم نه همۀ افراد یک جامعه یا همۀ انسان‌ها یا شهروندان (درمعنای متداول کلمه)، بلکه مجموعۀ نامتشکل و تعین‌ناپذیری هستند که در برابر مصادره‌شدن، یعنی بدل شدنشان به ابزارهای منفعل، «مقاومت» می‌کنند. در این معنا، «مقاومت» برای «مردم» ذاتی و هویتی است. مسئله این نیست که مردم هیچگاه نهادی را مستقر یا تصرف نکنند، بلکه مسئله این است که باید همواره فاصله‌گذاریِ نقادانه را حفظ کرد. به بیان دیگر، اگر مقاومت و تلاش‌های مردم به ایجاد یک نهاد یا دولت هم منجر شد، همان نهاد مردمی، از آن حیث که نهاد است، قدرتی زایدالوصف دارد در تقلیل‌گرایی یک‌جانبۀ خود تشکیل‌دهندگانش. این نهاد می‌تواند یک دولتِ منتخب حاصل از انتخابات دموکراتیک باشد، می‌تواند یک نهاد مدنیِ منتقد باشد، می‌تواند یک گروه اپوزیسیون باشد، و می‌تواند حتی یک سازمانِ چریکیِ انقلابی باشد. درهرصورت، هیچگاه نباید مقاومتِ نقادانه را وانهاد و تن به مصادره شدن داد. دریک کلام، اگر قدرت مردمی ناشی از مقاومت در برابر مصادره است، یک نهاد مردمی به محض تلاش برای شکستنِ این مقاومت، دیگر مردمی نیست. این تنها راهکار برای مصادره نشدنِ خودِ مقاومت است: حفظ کردنِ موضعِ همواره انتقادی در برابر همگان – در برابر هر شکلی از مصادرۀ مردم‌زدایانه، چه از جانب نهادها چه از جانب افراد.
۷. این که این یادداشت بی‌آنکه تعریفی از مفهومِ «مردم» ارائه دهد، آن را مکرراً به کار بسته است، برای مخاطبان–و البته خود نگارنده–ناامیدکننده به نظر می‌رسد. اما اگر مقاومت در برابر مصادره شدن را ذاتیِ مردم بدانیم، آنگاه آیا خود این تن ندادنِ «مردم» به یک تعریف منسجم، شکلی از مقاومتِ زبانی-فرهنگی نیست؟ آنچه قدرتش ناشی از همواره به چنگ نیامدن است، به محض به‌چنگ آمدن و تعین یافتن، دود شده و به هوا می‌رود و قدرت انفعالی‌اش بازیچۀ نیروهای ضدمردمی خواهد شد. البته با این همه، «مفهومِ» مردم واجد وجهی ایجابی نیز هست، صرفاً به این شرط که بتوان خودِ این وجه سلبی – یعنی خود همین ابهام (حتی در به کار بردن فعل جمع یا مفرد برای «مردم»)، تعریف‌ناپذیری و غلبه‌ناپذیری – را در پراکسیس‌هایی متافیزیکی-سیاسی به نحوی ایجابی و هستی‌شناسانه بازخواند و تحقق بخشید.