2020-03-03 12:00:24
آیا روشنفکر باید غمگین باشد؟
محمدمهدی اردبیلی
منبع: روزنامه اعتماد
@PhilosophicalHalt
این ادعا را تاکنون بسیار شنیدهایم: هرقدر یک فرد احمقتر باشد، خوشحالتر است؛ و هرقدر یک فرد باهوشتر باشد غمگینتر. میدانیم که این اسطورهی رمانتیک سالهاست بر فضای روشنفکری ایرانی حاکم است. صادق هدایت رفتهرفته به نماد روشنفکری ایرانی بدل شد، بیش از همه، حتی بیش از نثر قدرتمند یا طنز گزندهاش، به این دلیل که وی دقیقا این اسطورهی «هرچه باهوشتر غمگینتر» را نمایندگی میکرد: نویسندهای افسرده(دستکم در عرصهی نمادین) که دست آخر با خودکشی تراژیکش خود را جاودان ساخت. البته حتماً میتوان مضامینی در آثار هدایت یافت که با رویکرد فوق منافات داشته باشند، اما از آنجا که موضوع یادداشت حاضر نه نقد ادبی، بلکه سیاسی-اجتماعی است، تنها به جایگاه هدایت در عرصۀ عمومی نظر دارد، نه تحلیل محتوای آثارش. درکل، باید این تفکیک میان محتوای درونی و جایگاه بیرونی را بسیار جدی گرفت.
به نظر میرسد فضای فکری جامعهی ما هنوز اسیر روح هدایت است. ما هنوز «غم» را ارج مینهیم و شادی را «خیانت» تلقی میکنیم. زمانی که احساس شادی میکنیم، این شادی غالباً با نوعی عذاب وجدان همراه است. گویی هرچه میزان دانش، تعهد، دغدغه و مسئولیتپذیری فرد بالاتر باشد، این عذاب وجدان هم باید بیشتر باشد. حتی افراطهای صورت گرفته، به ویژه در مجالس جشن و شادیمان، خود یکی از راهکارهای ما برای فراموش کردن این عذاب وجدان است. از دیگر نشانههای این اپیدمیِ «شادیستیزی»، مواجههی ما با خودکشی است. ما هرقدر هم که از شنیدن مرگ یک فرد ناراحت شویم، قابل مقایسه با ناراحتیمان از خبر خودکشی نیست. به ویژه اینکه خودکشیکننده از قشری روشنفکر باشد: نویسنده، شاعر، مترجم، نقاش، بازیگر و غیره. و دقیقاً در همان لحظهای که باید عمل این فرد، یعنی خودکشی را به نقد کشید، مقدسسازی و الگوبرداریها آغاز میشود.
حال سوال اینجاست که چرا فرد خودکشیکننده چنین جایگاهی پیدا میکند؟ پاسخهای سیاسی، فرهنگی، مذهبی و روانشناختی زیادی وجود دارد که دستکم یکی از آنها که با بحث ما مرتبط است، همین اسطورهی روشنفکر غمگین است. شعار «هرچه باهوشتر، غمگینتر» به ناگاه به این گزاره تبدیل میشود که «فلانی که از همه ما غمگینتر بود، اونقدر که از فرط غم خودش رو کشت، پس لابد از همه ما باهوشتر هم بوده است». به یکباره یک نویسنده کمسواد، یک شاعر درجهی چندم یا یک مترجم بسیار ضعیف، پس از خودکشی به قهرمان و آرمان یک نسل تبدیل میشود.
در نهایت، باید نشان داد که هیچ تناسب مستقیمی بین غم و عقلانیت وجود ندارد. و اگر هم وجود داشته باشد غالباً برعکس است. افسردگی فینفسه، نه ارزش، بلکه روی دیگر سکهی انفعال است که دقیقا بر ضد خلاقیت، هوشمندی و خردورزی عمل میکند. اسپینوزا در کتاب اخلاق صراحتاً نشان میدهد که اندوه همان شرّ است که تحت تاثیر نوسانات شدید عواطف و دقیقاً در تضاد با عقلانیت عمل میکند. یا به تعبیری هگلی، میتوان نشان داد که آگاهی ناشاد، دقیقاً برخلاف ژست «روشنفکر دانای غمگین»، افسردگی و ناشادیاش را به عنوان تمهیدی برای عدم مواجهه با تعارضات خود و فرار از حقیقتاش برمیگزیند و برای مخفی کردن این مساله مجبور میشود این ناشادی را به صورتهای مختلف توجیه کند و ضعفش را فضیلت و افسردگیاش را دانایی جلوه دهد. اگر نیچه بود، شاید افسردگی را یکی از نمونههای متاخرترِ «اخلاق بردگان» مینامید.
هدف از انتشار این یادداشت کوتاه به هیچ وجه دفاع از هرگونه خوشباشی و عافیت طلبی نیست، بلکه اتفاقا تلاشی است برای شکستن اسطوره «فضیلت سازی از غم» و نشان دادن این حقیقت که اتفاقاً افسردگی، آن هم در وضعیت سیاسی-اقتصادی-اجتماعی نابسامان ما، خود یکی از نمونههای همین عافیتطلبی و عین خیانت به «امید» است. علاوه بر این باید از این اسطورۀ یهودی-مسیحی برآمده از گناه اولیه فراتر رفت که شاد بودن را معادل خیانت به آرمانها یا فراموشی رنجکشان میداند. رنجکشان جهان به اندوه ما نیازی ندارند، بلکه بیشتر به هوشمندی، خلاقیت، پویایی و حرکت ما برای تغییر جهان محتاجند. البته این نوشته در عین حال قصد ندارد اندوه یا غمِ غمگینان را مورد تمسخر قرار دهد، یا آن را کم ارزش جلوه دهد. بلکه فقط «کاسبی کردن با غم» یا ارتزاق اجتماعی از طریق غصه خوردن را مد نظر قرار داده است. نمیتوان کتمان کرد که همواره نوعی نارضایتی یا غم برای انسانِ هبوط کرده، انسان آرمانخواه و دغدغهمند وجود دارد، اما نکته اصلی در این است که این غم و نارضایتی باید خود را نه در افسردگی و کنارهگیری، بلکه در پویایی و فعالیت نشان دهد و بدل به انگیزهای برای تغییر وضعیت شود. بنابراین دو راهیای که ما باید بین آن دست به انتخاب بزنیم، نه دوراهی غم و شادی، بلکه دوراهی زیستنِ فعالانه و منفعلانه است.
@PhilosophicalHalt
4.2K viewsMohammad Mehdi Ardebili, 09:00