Get Mystery Box with random crypto!

درنگ‌های فلسفی

لوگوی کانال تلگرام philosophicalhalt — درنگ‌های فلسفی د
لوگوی کانال تلگرام philosophicalhalt — درنگ‌های فلسفی
آدرس کانال: @philosophicalhalt
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 9.92K
توضیحات از کانال

آدرس سایت: www.ardebily.com

Ratings & Reviews

2.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 3

2020-03-20 01:15:44 به جای تبریک عید
محمدمهدی اردبیلی
@philosophicalHalt
بخش اول:

برای من عید نوروز عمدتاً کارکرد خاصی جز عیدی و تعطیلات و استراحت و رسیدن به کارهای معوقه ندارد. معضلی که هر سال با آن مواجه بودم اما تبریکات عید بود. می‌دانیم که هر ساله در آغاز سال نو، ایرانیان پیام‌های تبریک بسیاری برای یکدیگر ارسال می‌کنند. عمدۀ این پیام‌ها حاوی آرزوی خوشبختی و سعادت در سال آینده است. هر ساله با پاسخی مختصر می‌کوشیدم لطف دوستان، آشنایان و خویشاوندان را بی‌پاسخ نگذارم، در عین حال که به نظرم صرف نظر از ابراز لطف و دوستی، خود این پیام‌ها حاوی معنای خاصی نیستند. چرا ما باید نوروز را به همدیگر تبریک بگوییم؟ مگر چه اتفاق مبارکی افتاده است؟
چند سال پیش بنا به اتفاق در روزهای آخر اسفند در یکی از کلبه‌های جنگلی در ارتفاعات البرز گرفتار شده بودم. سرما جانفرسا بود، امکان خروج از کلبه و در نتیجه تهیۀ غذا وجود نداشت. بخاری هیزمی، تنها تا شعاع یک متریِ اطراف خود را گرم می‌کرد. تهیۀ هیزم هم مصیبتی بود. از فرط سرمای هوا حتی خواب هم ممکن نبود. آبی در کار نبود. باید برف‌ها درون ظرفی روی بخاری آب می‌شدند تا امکان تهیه آب شرب فراهم می‌شد. به دلیل ضعف ما در پیش‌بینی وضعیتِ سخت موجود، امکانات ما کفاف زندگی در آن وضعیت را نمی‌داد. بعد از چند شب سرمای سنگین که اکنون بنای وصفش را ندارم، یک روز صبح بعد از بیدار شدن از خواب، احساس یخ زدگی و خشک‌شدگی کمتری داشتم. از کلبه که خارج شدم، آفتاب در آسمان بود، بخشی از برفها آب شده بودند و فضا کمی گرم‌تر و سبزتر شده بود. بله بهار آمده بود و ما نجات پیدا کرده بودیم. اگر در آن لحظه فردی به من فرارسیدن بهار را تبریک می‌گفت، با تمام وجود این تبریک را احساس می‌کردم. من چنین تبریکی را معنادار می‌دانم و حدس می‌زدم وقتی مردم این منطقه سال‌ها و قرن‌ها پیش نوروز را به یکدیگر تبریک می‌گفتند، در حقیقت جان سالم به در بردن خود را جشن می‌گرفتند. اصطلاحی در مناطق سردسیر وجود دارد که سن را نه با سال، بلکه با زمستان می‌سنجند. مثلا «فلانی پنجاه زمستان را دیده است». در این معنا بهار، امید است و زندگی و گرما. بدون امید بهار، تاب آوردنِ زمستان بسیار دشوار است.
اما آیا ما امروز این معنا را درک می‌کنیم؟ آیا ما، با این شیوۀ زیستِ امن و تضمین‌شده‌، اصلا درکی از نوروز و معنای حیات‌بخشِ آن داریم؟ برای ما نوروز چیزی جز تاریخی صوری در تقویم نیست و در بهترین حالت، فرارسیدن فصل بهار نشان‌دهندۀ زمان خاموش کردنِ شوفاژها و بخاری‌های گازی است. با این وصف، به نظر می‌رسد، فرآیند تبریک عید، بدون وجود عناصر برسازنده‌اش و ریشه‌های فرهنگی و زیستیِ آن، امروز بدل به مراسمی ظاهری و سطحی شده است که نه تنها معنایی را انتقال نمی‌دهد، بلکه همگان را در میان انبوهی از جملات زیبا و بی‌معنا رها می‌سازد؛ بخش اعظم تبریکات نوروز چیزی نیستند جز آرزوهایی شعارزده: سالی بدون فلان و سرشار از بهمان که هرچند نوعی تلاش برای ابراز لطف و محبت هم در آنها دیده می‌شود، اما چنان در مناسبات بیهوده و بی‌معنای فرهنگ مسلط غرق شده‌اند که دارای هیچ جنبۀ ایجابی و سازنده‌ای نیستند. آرزوهایی که فقط حرف‌اند (حرف هم که البته مالیات ندارد و باد هواست: کمی در بی‌معنایی این عبارت تامل بفرمایید که «نوروزتان پیروز») و پیام‌هایی که جایگزین ابراز ارادت و دوستی شده‌اند و عمدتاً در سطحی وسیع بازتکثیر (کُپی-پِیست) می‌شوند. امروزه نوروز برای ما بخشی از فرآیند فرهنگی توده‌وار در جهت رواج سطحی‌نگری و دورِهمی‌های کسالت‌بار شده است. با ابراز دوستی و محبت نسبت به کسانی که برایم تبریک سال نو فرستاده‌اند، لازم است با کمال تاسف اعلام کنم که دستکم در ظاهر و شکل فعلی، هیچ امکان ایجابی‌ای در نوروز نمی‌بینم و آن را یکی از سنت‌های فرهنگی‌ای می‌دانم که مانند سایر مراسمات مربوط به مرگ و تولد و ازدواج و ... چنان صوری و از معنا تهی شده‌اند که فقط به کار رفع تکلیف می‌آیند.
نوروز احتمالاً زمانی برای مردمان کارکردی زیستی داشت، که بیش از هر چیز مبتنی بر صیانت نفس و بقای نوع بوده است. اما امروز که آن دلالت‌ها و دلایل دیگر وجود ندارد، به نظر می‌رسد حفظ خود این رسم تنها به بخشی دیگر از مراسمات بی‌مبنایی بدل شده است که بناست به بهانۀ دعوی محافظه‌کارانه و مرتجعانۀ «حفظ آداب و رسوم» دائما ما و شیوۀ زیست ما را بازتولید کنند و عملاً چیزی جز راه‌هایی برای حفظ وضع موجود نیستند. آیا عید نوروز، آنگونه که محافظه‌کاران، سنت‌گرایان و باستان‌گرایان ترویج می‌کنند، فاقد هر گونه عنصر رهایی‌بخش است؟ شاید پاسخ این پرسش مثبت باشد، اما بگذارید از آخرین تلاش دست نکشیم: آخرین تلاش برای نجات دادن یک امکانِ فرهنگی.
@philosophicalHalt
ادامه
4.4K viewsMohammad Mehdi Ardebili, 22:15
باز کردن / نظر دهید
2020-03-03 12:00:24 آیا روشنفکر باید غمگین باشد؟
محمدمهدی اردبیلی
منبع: روزنامه اعتماد
@PhilosophicalHalt
این ادعا را تاکنون بسیار شنیده‌ایم: هرقدر یک فرد احمق‌تر باشد، خوشحال‌تر است؛ و هرقدر یک فرد باهوش‌تر باشد غمگین‌تر. می‌دانیم که این اسطوره‌ی رمانتیک سالهاست بر فضای روشنفکری ایرانی حاکم است. صادق هدایت رفته‌رفته به نماد روشنفکری ایرانی بدل شد، بیش از همه، حتی بیش از نثر قدرتمند یا طنز گزنده‌اش، به این دلیل که وی دقیقا این اسطوره‌ی «هرچه باهوش‌تر غمگین‌تر» را نمایندگی می‌کرد: نویسنده‌ای افسرده(دستکم در عرصه‌ی نمادین) که دست آخر با خودکشی تراژیکش خود را جاودان ساخت. البته حتماً می‌توان مضامینی در آثار هدایت یافت که با رویکرد فوق منافات داشته باشند، اما از آنجا که موضوع یادداشت حاضر نه نقد ادبی، بلکه سیاسی-اجتماعی است، تنها به جایگاه هدایت در عرصۀ عمومی نظر دارد، نه تحلیل محتوای آثارش. درکل، باید این تفکیک میان محتوای درونی و جایگاه بیرونی را بسیار جدی گرفت.
به نظر می‌رسد فضای فکری جامعه‌ی ما هنوز اسیر روح هدایت است. ما هنوز «غم» را ارج می‌نهیم و شادی را «خیانت» تلقی می‌‌کنیم. زمانی که احساس شادی می‌کنیم، این شادی غالباً با نوعی عذاب وجدان همراه است. گویی هرچه میزان دانش، تعهد، دغدغه‌ و مسئولیت‌پذیری فرد بالاتر باشد، این عذاب وجدان هم باید بیشتر باشد. حتی افراط‌های صورت گرفته، به ویژه در مجالس جشن و شادی‌مان، خود یکی از راهکارهای ما برای فراموش کردن این عذاب وجدان است. از دیگر نشانه‌های این اپیدمیِ «شادی‌ستیزی»، مواجهه‌ی ما با خودکشی است. ما هرقدر هم که از شنیدن مرگ یک فرد ناراحت شویم، قابل مقایسه با ناراحتی‌مان از خبر خودکشی نیست. به ویژه اینکه خودکشی‌کننده از قشری روشنفکر باشد: نویسنده، شاعر، مترجم، نقاش، بازیگر و غیره. و دقیقاً در همان لحظه‌ای که باید عمل این فرد، یعنی خودکشی را به نقد کشید، مقدس‌سازی و الگوبرداری‌ها آغاز می‌شود.
حال سوال اینجاست که چرا فرد خودکشی‌کننده چنین جایگاهی پیدا می‌کند؟ پاسخ‌های سیاسی، فرهنگی، مذهبی و روان‌شناختی زیادی وجود دارد که دست‌کم یکی از آنها که با بحث ما مرتبط است، همین اسطوره‌ی روشنفکر غمگین است. شعار «هرچه باهوش‌تر، غمگین‌تر» به ناگاه به این گزاره تبدیل می‌شود که «فلانی که از همه ما غمگین‌تر بود، اونقدر که از فرط غم خودش رو کشت، پس لابد از همه ما باهوش‌تر هم بوده است». به یکباره یک نویسنده کم‌سواد، یک شاعر درجه‌ی چندم یا یک مترجم بسیار ضعیف، پس از خودکشی به قهرمان و آرمان یک نسل تبدیل می‌شود.
در نهایت، باید نشان داد که هیچ تناسب مستقیمی بین غم و عقلانیت وجود ندارد. و اگر هم وجود داشته باشد غالباً برعکس است. افسردگی فی‌نفسه، نه ارزش، بلکه روی دیگر سکه‌ی انفعال است که دقیقا بر ضد خلاقیت، هوشمندی و خردورزی عمل می‌کند. اسپینوزا در کتاب اخلاق صراحتاً نشان می‌دهد که اندوه همان شرّ است که تحت تاثیر نوسانات شدید عواطف و دقیقاً در تضاد با عقلانیت عمل می‌کند. یا به تعبیری هگلی، می‌توان نشان داد که آگاهی ناشاد، دقیقاً برخلاف ژست‌ «روشنفکر دانای غمگین»، افسردگی و ناشادی‌اش را به عنوان تمهیدی برای عدم مواجهه با تعارضات خود و فرار از حقیقت‌اش برمی‌گزیند و برای مخفی کردن این مساله مجبور می‌شود این ناشادی را به صورت‌های مختلف توجیه کند و ضعفش را فضیلت و افسردگی‌اش را دانایی جلوه دهد. اگر نیچه بود، شاید افسردگی را یکی از نمونه‌های متاخرترِ «اخلاق بردگان» می‌نامید.
هدف از انتشار این یادداشت کوتاه به هیچ وجه دفاع از هرگونه خوش‌باشی و عافیت طلبی نیست، بلکه اتفاقا تلاشی است برای شکستن اسطوره «فضیلت سازی از غم» و نشان دادن این حقیقت که اتفاقاً افسردگی، آن هم در وضعیت سیاسی-اقتصادی-اجتماعی نابسامان ما، خود یکی از نمونه‌های همین عافیت‌طلبی و عین خیانت به «امید» است. علاوه بر این باید از این اسطورۀ یهودی-مسیحی برآمده از گناه اولیه فراتر رفت که شاد بودن را معادل خیانت به آرمانها یا فراموشی رنج‌کشان می‌داند. رنج‌کشان جهان به اندوه ما نیازی ندارند، بلکه بیشتر به هوشمندی، خلاقیت، پویایی و حرکت ما برای تغییر جهان محتاجند. البته این نوشته در عین حال قصد ندارد اندوه یا غمِ غمگینان را مورد تمسخر قرار دهد، یا آن را کم ارزش جلوه دهد. بلکه فقط «کاسبی کردن با غم» یا ارتزاق اجتماعی از طریق غصه خوردن را مد نظر قرار داده است. نمی‌توان کتمان کرد که همواره نوعی نارضایتی یا غم برای انسانِ هبوط کرده، انسان آرمان‌خواه و دغدغه‌مند وجود دارد، اما نکته اصلی در این است که این غم و نارضایتی باید خود را نه در افسردگی و کناره‌گیری، بلکه در پویایی و فعالیت نشان دهد و بدل به انگیزه‌ای برای تغییر وضعیت شود. بنابراین دو راهی‌ای که ما باید بین آن دست به انتخاب بزنیم، نه دوراهی غم و شادی، بلکه دوراهی زیستنِ فعالانه و منفعلانه است.
@PhilosophicalHalt
4.2K viewsMohammad Mehdi Ardebili, 09:00
باز کردن / نظر دهید