Get Mystery Box with random crypto!

درنگ‌های فلسفی

لوگوی کانال تلگرام philosophicalhalt — درنگ‌های فلسفی د
لوگوی کانال تلگرام philosophicalhalt — درنگ‌های فلسفی
آدرس کانال: @philosophicalhalt
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 9.92K
توضیحات از کانال

آدرس سایت: www.ardebily.com

Ratings & Reviews

2.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 2

2020-05-13 17:04:00 مقاومت مردمی:
یک استراتژیِ ضدمصادره

محمدمهدی اردبیلی

منبع: دوماهنامه‌ی مروارید، شماره ۱۶، فروردین و اردیبهشت ۱۳۹۹

فایل پی‌دی‌اف
19.3K viewsMohammad Mehdi Ardebili, edited  14:04
باز کردن / نظر دهید
2020-05-13 16:36:22 مقاومت مردمی:
یک استراتژیِ ضدمصادره
(بخش دوم)

محمدمهدی اردبیلی

مروارید، بهار ۱۳۹۹

ادامه‌ی ۴. ...تجربه نشان داده است که حتی راهکارِ قدیمی همدستیِ تاکتیکی و موقتی بر اساس اولویت‌بندی میان دشمنان نیز امروز تاکتیکی شکست‌خورده است و هرچند ثمراتی موقت دارد اما دارای تبعات بلندمدت است. اگر به یاد بیاوریم که اینجا سخن نه بر سر خواست یا مطالبۀ مردم، بلکه بر سر قدرت سلبیِ آنهاست، آنگاه استراتژیِ ضدمصادره خود را تنها در نقد رادیکال، همزمان و صریح تمام هیولاها نشان می‌دهد. مردمی که همزمان و آشکارا در برابر همۀ نهادهای مقصر وضعیت، تمام نهادهای مصادره‌کننده، و در یک کلام، تمام هیولاها، موضع سلبی می‌گیرند، هزینۀ مصادرۀ تقلیل‌گرایانه را بالا می‌برند. هر توجیهی برای به تعویق انداختنِ نقد یا ابراز موضع با اهداف تاکتیکی (مثلاً اولویت‌بندیِ دشمنان یا همدستی‌های موقت) می‌تواند به راحتی آب به آسیابِ دوستانِ موقتِ امروز و دشمنان فردا بریزد. در این صورت مردم همچون بانوی هتک حرمت‌شده‌ای که هدفش تنها حفظ حرمت خویش از طریق تکیه‌ کردن به دیگران است، به ناگاه خود را سرخورده و مجروح می‌یابند به نحوی که از قضا، به دست همۀ نیروها مورد تجاوز قرار گرفته است. در این معنا مصادره نوعی تجاوز است، هم با هدف هتک حرمت و هم با هدف آبستن‌سازیِ مردم از کودکانِ نامشروع.
۵. استراتژی ضد مصادره هرچند منافاتی با استراتژیِ کسب قدرت ندارد، اما آن را به حالت تعلیق درمی‌آورد. مردم بنا نیست قدرت را از جمع یا نهادی کسب کنند، بلکه آنها باید قدرت خود را بالفعل سازند‌. آنها خود واجد قدرتِ سلبی مصادره نشدن‌اند: دقیق‌ترین عنوان برای این قدرت «مقاومت» است. مقاومت در برابر تطمیع، تهدید و هر شکلی از مصادرۀ تقلیل‌گرایانه. روشن است که این مقاومت فقط به معنای سلبی-انفعالیِ «تن ندادن» نیست، بلکه نیازمند نوعی فعالیت انتقادی است.
۶. حال اگر این سوال مطرح شود که «خب که چه؟»، اگر مردم بنا نیست قدرت مستقر را کسب کنند، اگر بنا نیست خواست خود را به مثابۀ یک خواست کلی جا بزنند، اگر قدرت مردم صرفا باید سلبی باشد، آنگاه چه تضمینی وجود دارد که این استراتژی موفقیت‌آمیز باشد؟ پاسخ روشن است: هیچ تضمینی. اما اگر خودِ «موفقیت» نه به معنای کلیشه‌ای خیالپردازانه (یعنی دست یافتن به نوعی وضعیتِ خیالی-آرمانیِ دگرآیین)، بلکه چیزی جز خود همین مقاومت نباشد چه؟ اگر هدف از استراتژیِ ضدمصادره نه شکلی دیگری از مصادرۀ کلی، بلکه دقیقاً خود همین زیستن جمعی بر اساس مقاومت باشد چه؟ اینجاست که این تحلیل هرچند تلاش کرد تا وارد مناقشۀ اصلیِ «معنای مردم» نشود، اما می‌تواند نوری بر آن بتاباند: مردم نه همۀ افراد یک جامعه یا همۀ انسان‌ها یا شهروندان (درمعنای متداول کلمه)، بلکه مجموعۀ نامتشکل و تعین‌ناپذیری هستند که در برابر مصادره‌شدن، یعنی بدل شدنشان به ابزارهای منفعل، «مقاومت» می‌کنند. در این معنا، «مقاومت» برای «مردم» ذاتی و هویتی است. مسئله این نیست که مردم هیچگاه نهادی را مستقر یا تصرف نکنند، بلکه مسئله این است که باید همواره فاصله‌گذاریِ نقادانه را حفظ کرد. به بیان دیگر، اگر مقاومت و تلاش‌های مردم به ایجاد یک نهاد یا دولت هم منجر شد، همان نهاد مردمی، از آن حیث که نهاد است، قدرتی زایدالوصف دارد در تقلیل‌گرایی یک‌جانبۀ خود تشکیل‌دهندگانش. این نهاد می‌تواند یک دولتِ منتخب حاصل از انتخابات دموکراتیک باشد، می‌تواند یک نهاد مدنیِ منتقد باشد، می‌تواند یک گروه اپوزیسیون باشد، و می‌تواند حتی یک سازمانِ چریکیِ انقلابی باشد. درهرصورت، هیچگاه نباید مقاومتِ نقادانه را وانهاد و تن به مصادره شدن داد. دریک کلام، اگر قدرت مردمی ناشی از مقاومت در برابر مصادره است، یک نهاد مردمی به محض تلاش برای شکستنِ این مقاومت، دیگر مردمی نیست. این تنها راهکار برای مصادره نشدنِ خودِ مقاومت است: حفظ کردنِ موضعِ همواره انتقادی در برابر همگان – در برابر هر شکلی از مصادرۀ مردم‌زدایانه، چه از جانب نهادها چه از جانب افراد.
۷. این که این یادداشت بی‌آنکه تعریفی از مفهومِ «مردم» ارائه دهد، آن را مکرراً به کار بسته است، برای مخاطبان–و البته خود نگارنده–ناامیدکننده به نظر می‌رسد. اما اگر مقاومت در برابر مصادره شدن را ذاتیِ مردم بدانیم، آنگاه آیا خود این تن ندادنِ «مردم» به یک تعریف منسجم، شکلی از مقاومتِ زبانی-فرهنگی نیست؟ آنچه قدرتش ناشی از همواره به چنگ نیامدن است، به محض به‌چنگ آمدن و تعین یافتن، دود شده و به هوا می‌رود و قدرت انفعالی‌اش بازیچۀ نیروهای ضدمردمی خواهد شد. البته با این همه، «مفهومِ» مردم واجد وجهی ایجابی نیز هست، صرفاً به این شرط که بتوان خودِ این وجه سلبی – یعنی خود همین ابهام (حتی در به کار بردن فعل جمع یا مفرد برای «مردم»)، تعریف‌ناپذیری و غلبه‌ناپذیری – را در پراکسیس‌هایی متافیزیکی-سیاسی به نحوی ایجابی و هستی‌شناسانه بازخواند و تحقق بخشید.
16.2K viewsMohammad Mehdi Ardebili, 13:36
باز کردن / نظر دهید
2020-05-13 16:35:52 مقاومت مردمی:
یک استراتژیِ ضدمصادره
(بخش نخست)

محمدمهدی اردبیلی

منبع: دوماهنامه‌ی مروارید، شماره ۱۶، فروردین و اردیبهشت ۱۳۹۹

اینکه مردم کیست و کدام رفتار را مردمی و کدام را غیرمردمی (مثلا دستوری، فرمایشی یا خائنانه) بدانیم بستگی به تعریف ما از «مردم» دارد که البته بحثی پرمناقشه و بی‌پایان است. این یادداشت کوتاه می‌کوشد تا بدون ورود به این بحث فرسایشی، به‌اختصار به مفهوم «مصادرۀ مردم» بیاندیشد، هرچند در انتها، از همین رهگذر، مدخلی برای ورود به بحث «معنای مردم» به دست خواهد داد.
۱. هر شکلی از استعمالِ واژۀ «مردم» تقلیل‌گرایانه است. مردم هیچ‌گاه به تمامی به چنگ نمی‌آیند. نه به چنگ حاکمانشان، نه به چنگ مخالفانِ این حاکمان و نه حتی به چنگ خودشان. سخن از خواستِ مردم نیز، به دلیل تناقضاتِ حاضر در خود مفهومِ «خواست»، بی‌معناست. به همین دلیل همان‌ها که پس از یک رویداد از رشادت یا هوشمندیِ مردم دم می‌زنند بلافاصله ممکن است از خیانت یا بلاهتِ مردم سخن بگویند. حتی تلاش‌های کمیت‌گرایانه، مانند رای‌گیری یا نظرسنجی نیز اساساً به حل مسئله کمکی نمی‌کنند، چراکه اولاً «بیانِ مردم» را با «خواستِ مردم» خلط می‌کنند، و ثانیاً خودِ ارزیابیِ کمّیِ نتایج نیز به طرق مختلف تفسیرپذیر است. چنانکه طبق روال معمول، یک رای‌گیری یا نظرسنجیِ واحد را هر جناح یا نهاد بنا به اغراض خود تفسیر می‌کند. رویکردهای محتاطانه‌تر نیز همواره می‌کوشند تا «ناممکنیِ مردم» را پشت نقابی از اصطلاحات پنهان کنند: مثلاً «بخشی از مردم». این قبیل اصطلاحات هرچند معنادارند، اما پیشاپیش خود ماهیتِ کلی «مردم» را از دست داده‌اند؛ درست همانگونه که «برخی موجودات» هیچ نوری به فهم معنای «موجود» یا خصلت مشترک و کلیِ آن نمی‌افکند. از سوی دیگر، موجود را از حیث که موجود است نمی‌توان توصیف کرد چرا که تمام ابزارهای توصیف نه بر اشتراک، بلکه بر افتراق، تکیه دارند. به طور مشابه، مردم را نیز نمی‌توان نشان داد یا ادعا کرد، آنها از فرط تعین‌نیافتگی به‌چنگ‌نیامدنی‌اند؛ گویی اصلاً نیستند. مردم صرفاً تجمعی نامتعین، و به یک معنا تهی، است برای معنادار نشان دادنِ ارجاعات فاقدِ مرجع، برای موجه ساختنِ شواهد کاذب، برای تمامیت‌بخشی به امرِ همواره ناتمام. در این معنا مردم نه تنها همواره مستعد مصادره‌اند، بلکه شاید اصلاً برای مصادره شدن ساخته شده‌اند. در این صورت، آیا باید به کلی از مفهوم «مردم» سلب امید کرد و برای اجتناب از مصادره شدن، به هر شکلی از استعمال آن حمله کرد؟ آیا خود مردم، جز سوءاستفاده‌ای که ازشان می‌شود، هیچ قدرتی ندارد؟
۲. مردم واجد قدرت‌اند. اما این قدرت، در معنای مورد نظر ما، نه به نحوی ایجابی به واسطۀ تعداد یا تواناییِ اعضایش مبنی بر اثرگذاری یا اعمالِ قدرت، بلکه برعکس، به نحوی سلبی به واسطۀ خود عدم تعین و به‌چنگ نیامدن وجود می‌یابد. اما چگونه امری می‌تواند با به‌چنگ نیامدن قدرتمند باشد؟ پاسخ روشن است: دقیقا از طریق مازادش، از طریقِ همان چیزی که مانع به‌چنگ آمدنش می‌شود. سوال این است که این مازاد چیست و مهمتر از آن، چگونه اثر می‌گذارد؟
۳. در خودِ نقض کردنِ کلیشه‌های مصادره‌کننده‌ قدرتی سلبی نهفته است برای به چالش کشیدنِ ساختارها و نهادهای مصادره‌کننده. به بیان ساده‌تر، تن ندادنِ مردم به مصادره شدن از جانب نهادها و نقض کردن برچسب‌ها و کلیشه‌های تحمیلی، خود می‌تواند به ابزاری قدرتمند برای مقابله با نیروهای یکسان‌ساز و یکسان‌نمای خود این نهادها بدل شود. این همان عاملی است که مردم را قدرتمند می‌سازد. پس مردم به دو شکل متفاوت قدرت‌مند است: یکی قدرتِ فعال و دیگری قدرتِ منفعل. به بیانِ ساده، آنگاه که «مردم» به ابزاری در چنگِ نهادهای مصادره‌کننده مربوط بدل می‌شود، هرچند حامل قدرت است اما واجد قدرت نیست. اما اگر مردم در برابر این مصادره شدن بایستد چه؟ در اینجا می‌توان از نوعی استراتژی ضدمصادرۀ فعالانه سخن گفت. در یک کلام، برای اجتناب از مصادرۀ مردم کافی نیست فقط به نحو نظری به تقلیل‌گرایانه بودنِ هر شکلی از مصادره اشاره شود – زیرا نتیجه را نه حقیقتِ نظری، بلکه توانایی قدرت برای فریب اذهان رقم خواهد زد – بلکه باید «خود مردم» – در همان معنای به‌چنگ‌نیامدنی – به نحوی عملی و فعالانه علیه کارکردهای مصادره‌گر عمل کنند.
۴. مردم همواره در معرض مصادره‌اند، حتی در زمانی که – پاک‌دستانه یا عافیت‌طلبانه – هیچ موضعی نمی‌گیرند و به انفعال محض تن می‌دهند. جانِ زیبا بیش از همه جان می‌دهد برای مصادره شدن. ناآگاهیِ مردم در موازنۀ نیروها و نیز یک‌جانبگی و واکنشی شدنشان نسبت به یکی از طرفین مصادره‌کننده، آنها را به آغوشِ دیگر طرفین هُل می‌دهد. ...
ادامه‌ی یادداشت
13.0K viewsMohammad Mehdi Ardebili, 13:35
باز کردن / نظر دهید
2020-05-11 01:19:34 زندگی در برابر زنده ماندن:
کرونا و وادادگیِ جریانِ چپ‌

محمدمهدی اردبیلی


از نخستین روزهای شیوع کرونا، یا به‌ بیان بهتر نخستین روزهای شیوعِ فوبیای کرونا (که چند ماه بعد از شیوع واقعیِ کرونا اتفاق افتاد)، نوعی از سرکوبگریِ توده‌وار علیه هر شکلی از نقد فریب نهفته در پس این فوبیا آغاز شد. در اینجا شاهد همدستی (خواه آشکار، خواه پنهان) میان مردم و حاکمان در اکثر نقاط جهان بودیم. حاکمان آگاهانه به مردم درباره‌ی زمان کوتاهِ قرنطینه دروغ می‌گفتند تا هم شوکِ بهداشتی را مدیریت کنند و هم اقتصاد را سامان دهند. مردم نیز، بازپس‌رانده شده به رانه‌های غریزیِ پیشاتمدنی‌شان، به دست خود، خودشان را در احتمالاً بزرگترین و پراکنده‌ترین زندانِ تاریخ بشر محبوس کردند. در این میان شعار لزوم قرنطینه (و تمام پیامدهای هراسناک وعمدتاً ناموجهش) به یگانه اسطوره‌ی انکارناپذیرِ حاکم بر اذهان بدل شد و هر گونه نقدی نسبت به آن به شدیدترین شکل از سوی اتحاد دولت-ملت-رسانه سرکوب شد (و البته می‌شود). در این میان، و در واکنش به این صف‌بندی، جریانات راستگرا (از امریکا تا برزیل، از آلمان تا انگلستان وحتی از مشهد تا قم) ابتکار عمل را به دست گرفتند و با انگیزه‌های افراط‌گرایانه سردمدار مقابله با قرنطینه شدند. جریانات چپ منفعلانه‌ترین واکنش را نشان دادند و کاری جز بیان رویاهایشان درباره‌ی جهانِ بهترِ پس از کرونا و غرغرهایی درباره تعدیل نیروها و حقوق بیکاری انجام ندادند. چپ دقیقا آنجا که باید می‌ایستاد، دقیقا آنجا که باید افشا می‌کرد، آنجا که باید به خیابان می‌آمد، فریب خورد، منفعل شد و عرصه‌ی انتقاد از وضع موجود را به دشمنان خویش واگذار کرد. البته اکنون دیگر برای نشان دادنِ واکنش دیر شده است. خود نظام اقتصادی حاکم در غرب و شرق با توجه به لزوم بازگشاییِ بازار و مشاغل، بازهم با فریبکاری و دستکاریِ آمارها، اقدام به رفع قرنطینه می‌کند. شعارِ اینک توخالیِ "اولویتِ جان انسانها" رفته‌رفته کمرنگ می‌شود و قوانینِ قرنطینه حتی در دموکراتیک‌ترین کشورها نیز رفته‌رفته کاهش می‌یابد. البته حق تقدم همواره با بازار است. حتی در ایران که همواره آن را یک حکومت ایدئولوژیک مذهبی می‌دانند، در حالی هنوز اماکن مذهبی و مقدس تعطیل است که بازارها و پاساژ‌ها از یک ماه پیش گشوده شده‌ و فعال‌اند. این امر نشان‌دهنده‌ی اصالت سودآوری اقتصادی، و نیز همدستی متقابل قانون‌گذاران و ذی‌نفعان است.
اما تجربه‌ی کرونا، شکستی مفتضحانه بود برای جریانِ چپ در عرصه‌ی بین‌المللی. آنها که در ۳۰ سال گذشته روند رو به افول خود را آغاز کرده بودند و سطح مطالباتشان از آزادی و عدالتِ انترناسیونال به نجات نهنگ‌ها و گرم شدنِ کره‌ی زمین تنزل یافته بود، در این برهه نیز، مانند پروپاگاندای دولتی-رسانه‌ای-مردمیِ غالب، خودِ زندگی را فدای ترس از مرگ کردند. آنهایی که چریک‌وار همواره درباره انقلاب و مبارزاتِ رهایی‌بخش داد سخن می‌دادند امروز در گوشه‌ی خانه‌هایشان به خود خزیده‌اند و مشغول استنشاق مواد ضدعفونی‌کننده‌اند.
علت اما این است که جریان چپ به جای پرداختن به مسئله‌ی اصلی "معنای زندگی" و آفرینش مبانیِ متافیزیکیِ مقتضی، هنوز به دنبال برداشتی رمانتیک از آرمان و سازوکارهای تحقق کوتاه‌مدتِ آن است. زمانی که آنها در خانه مشغول صدور بیانیه و پیشبینی درباره‌ی پایان سرمایه‌داری بودند، دشمنانشان عملاً به شکل دادنِ نظم نوین جهانی، قواعدِ فردای جامعه و بازار، اشتغال داشتند. جالب اینجاست که هیچ کدام از دولتهای به‌اصطلاح دموکراتیک، برای اعمال قرنطینه، حتی زحمت یک نظرسنجی ساده از مردم را به خود ندادند و به نحوی تئوکراتیک درباره‌ی چگونگی زیستن مردم، حتی در خصوصی‌ترین حریم‌هایشان، احکامی به‌ظاهر علمی و قطعی، اما به‌واقع مشکوک و متناقض صادر می‌کردند.
شاید آگامبن تنها صدایی بود که در همان ابتدا این حقیقت را هشدار داد که "محدودیتی که حکومت‌ها بر آزادی تحمیل کرده‌اند–در قالب یک دور باطل منحرفانه—پذیرفته می‌شود، آنهم به نام میلی همگانی برای ایمنی" (جورجو آگامبن، مانیفست، ۲۶فوریه‌ی ۲۰۲۰)؛ و البته بلافاصله مورد هجمه‌ی تمام جریانات چپ‌وراست قرار گرفت.
امروز اگر رسالتی برای ما باقی مانده باشد، دفاع از "زندگی" در برابر تهی کردنِ آن از "معنا و شدت"، و مقاومت دربرابر فروکاستن آن به کمیتِ حیات ارگانیک است. برخی با چنان ترسی از مرگ و چنان بداهتی از اولویتِ زنده‌بودن‌شان سخن می‌گویند که گویی حیات ارگانیکشان فی‌نفسه ارزشمند است.
تلفات جانی، عوارض جسمانی و حتی عواقب اقتصادیِ کرونا در برابر نتایج مخرب اجتماعی و فرهنگیِ آن به‌کلی قابل اغماض‌اند. مهم‌ترین پیامد آن بی‌معناتر ساختنِ زندگی و قربانی کردنِ آن در پیشگاه ترسِ کور فراگیر و فروکاستنش به برداشتی کمیت‌گرایانه از حیاتِ ارگانیک، و در یک کلام، تقویتِ بیش‌ازپیشِ سلطه‌ی نیهیلیسم بر تمام ارکان حیات انسانی ماست.
15.6K viewsMohammad Mehdi Ardebili, edited  22:19
باز کردن / نظر دهید
2020-05-10 12:27:41 رایِ هگل در بابِ منزلت فلسفه
(ترجمه‌ی بندِ ۶۷ از کتابِ پدیدارشناسیِ روح)

تکبرِ واهیِ غیرِتعقل‌مآبانه در بابِ حقایقِ محرز درست به اندازه‌ی رویکرد تعقل‌مآبانه مانعي برای تحصیلِ فلسفه است؛ صاحبِ چنین حقایقي لازم نمی‌داند به آن‌ها بازگردد، بلکه آن‌ها را در بنیاد می‌نهد و باور دارد که می‌تواند آن‌ها را اظهار کند و نیز از طریقِ‌ آن‌ها حکم و چون و چرا کند. از این منظر، به‌ویژه لازم است از فلسفه‌ورزی دوباره مشغله‌اي جدی ساخته و پرداخته شود. باورِ رایج درباره‌ی همه‌ی علوم، هنرها، مهارت‌ها، و فنون این است که برای تصاحب کردنِ آن‌ها تلاشي چشمگیر در فراگیری و تمرین لازم است. در مقابل، اکنون به نظر می‌رسد پیش‌داوریِ غالب درباره‌ی فلسفه این است که اگرچه دلیل نمی‌شود هر آن ‌که چشم و دست دارد و چرم و کارافزار در اختیارش قرار می‌گیرد بتواند کفش بسازد، ولی همگان بی‌واسطه می‌دانند که چگونه فلسفه بورزند و فلسفه را ارزیابی و قضاوت کنند، زیرا از قرارِ معلوم معیارِ این کار را در عقلِ طبیعی یا فطریِ خویش در اختیار دارند ـــ تو گویی معیارِ ساختنِ کفش را در پای خویش ندارند. ـــ چنین می‌نماید که در اختیار داشتنِ فلسفه دقیقاً عبارت است از فقدانِ دانسته‌ها و تحصیلات، و به نظر می‌رسد فلسفه در جایي متوقف می‌شود که آن دانسته‌ها و تحصیلات آغاز می‌گردند. فلسفه به‌طورِ شایع دانشي صوری و تهی از محتوا تلقی می‌شود، ولی این دیدگاه فاقدِ این بینش است که آن چیزي هم که از حیثِ محتوا در یک دانسته یا یک علم حقیقت نامیده می‌شود تنها زماني می‌تواند شایسته‌ی این نام باشد که به‌وسیله‌ی فلسفه ایجاد شود؛ حقیقت این است ‌که علومِ دیگر هر قدر هم که بخواهند با تعقل‌مآبی و بدونِ فلسفه دست به تلاش بزنند، در غیابِ فلسفه نمی‌توانند در خودشان زندگی، روح و حقیقت داشته باشند.

ترجمه‌ی سیدمسعود حسینی و محمدمهدی اردبیلی، نشر نی، در دست انتشار.

@Philosophicalhalt
@MorgenHimmel
12.1K viewsMohammad Mehdi Ardebili, edited  09:27
باز کردن / نظر دهید
2020-04-09 09:02:33 به سوی یک الهیاتِ دیالکتیکی


جلسه‌ی نخستِ

تفسیر انتقادی بخش دین
از کتاب پدیدارشناسی روح هگل

آبان‌ماه ۱۳۹۸
انجمن جامعه‌شناسی ایران

@philosophicalhalt
12.3K viewsMohammad Mehdi Ardebili, edited  06:02
باز کردن / نظر دهید
2020-04-06 17:29:01
فایل‌های صوتیِ
دوره‌ی انتقادی تاریخ فلسفه غرب

از آغاز فلسفه در یونان تا فلسفه‌ی مدرن
13.8K viewsMohammad Mehdi Ardebili, edited  14:29
باز کردن / نظر دهید
2020-04-04 12:02:06 کرونا و استبداد طبقاتی

محمدمهدی اردبیلی

درنگهای فلسفی
23.4K viewsMohammad Mehdi Ardebili, edited  09:02
باز کردن / نظر دهید
2020-03-20 01:15:45 به جای تبریک عید
محمدمهدی اردبیلی
@philosophicalHalt
بخش سوم:

در این معنا، عید تکرار است و تکرار نیست. رویکرد محافظه‌کارانه‌ای که به دنبال مصادره کردنِ طبیعت، به مثابۀ تکرار مطلق است، و عید نوروز را صرفاً به مراسمی صوری بدل ساخته است، هدفی جز عقیم کردن سویۀ رادیکال و انقلابی نهفته در آن ندارد. این جریان ناسیونالیستی-ارتجاعی البته تا امروز پیروز میدان بوده و توانسته عید را صرفاً به مجموعه‌ای از جشن و شادی‌های غیرانتقادی، تعطیلات، عیدی، هفت‌سین، خانه‌تکانی، لباس نو، سفر و غیره فروبکاهد. این جریان که پیش از این، خود فرآیند عملِ طبیعت را مصادره کرده بود، اکنون به دنبال تصاحب و تحریف دلالت‌های انتقادی آن است. واقعاً جا دارد از خودمان بپرسیم که در عید نوروز چه چیزی در ما نو می‌شود؟ کمی به خود بنگریم: لباس، خانه و مظاهری از این دست. حال باید پرسید دقیقا چه چیزی است که اصلا نو نمی‌شود و همواره درجا می‌زند و تکرار می‌شود: خود ما، شیوۀ زیست و فرهنگمان. در مقابل، اگر به دنبال احیای امکاناتِ موجود در عید نوروز، هستیم، باید به جای تن سپردن به دور باطلِ تبریکات و آرزوهای تکراری یا بیان گزاره‌های بی‌معنا، بر خودِ تکرار در عینِ پیشروی، یا به بیان هگلی «اینهمانی در عین تفاوت» تاکید کنیم. و به جای جشن و شادی‌های مرسوم، بر خود «زمان مارپیچی» به منزلۀ شکلی از مواجهه با هستی تمرکز کنیم که بناست همه چیز، دقیقاً همه چیزمان را درنوردد و باید به جای تلاش برای فروکاستن نوروز به تکرار و حفظِ متصلب «رسوم کهن گذشته»، با موضعی انتقادی نسبت به فرهنگ خودمان، حتی خود نوروز را از نو بسازیم. در نتیجه، هدفِ انتقاد این یادداشت نه خودِ «نو شدن»، بلکه فروکاستنِ آن به خاكروبي و لایروبی از سطحي‌ترين عرصه‌هاي حيات فردي و بدل شدنش به مجموعه ای از اعمال پرهزينه صرفا در راستای تن-آسايي جمعي است. «نو» شدن در قالب فعلی، اصلا «نو» شدن نیست و هيچگونه آرمان جمعي‌ای را در دل اين همه ديدار و دورهمي صوري و ملالت‌بار احيا نکرده و نخواهد ساخت. در وضعیت فعلی، روزِ نو داشتن در چيزي شبيه لباس نو داشتن، يا چيزهايي ازاين دست متوقف مانده و درجا زده است. انچه نوروز را بدل به امكانی رهایی‌بخش مي كند، دقیقاً همين امكان برساختن «امر نو»، در دل وضعيتي عمومي است كه مي‌تواند همزمان اين رويداد را به مهمترين امكان تحولِ فرهنگی ارتقا دهد. در نتیجه، هدف نه تحقير مناسبات سنتي، بلكه دقيقا بازيابي حيثيت تاريخي نوروز به مثابه «مهمترين امكان مواجهۀ همه‌جانبۀ ما با امر نو» است؛ امکانی كه امروزه به واسطۀ خلط شدن با نوشدن‌های ظاهری، منکوب و سرکوب شده است.
و سوال آخر این است که چه چیزی دایره را به مارپیچ تبدیل می‌کند و تکرار را به فراروی؟ پاسخ «نفی در عین حفظ» یا «فراروی در عین درونماندگاری» است. موضع و مواجهۀ انتقادیِ ماست که باعث می‌شود هر تکرار را به چیزی فراتر از تکرار بدل سازیم. آیا جرات این کار را داریم؟ آیا می‌توانیم به جای تن سپردن به مناسبات کسالت‌بار، آنها را به چالش بکشیم، نه برای نفی آنها، بلکه برای احیا و نجات دادنشان. آیا واقعاً توان پرداخت این هزینه را داریم؟ دلخوری دوستان و آشنایان من از خود این متن شاید حداقل هزینه‌ای باشد که باید برای این مواجهۀ انتقادی پرداخت کرد. باید از خود بپرسیم که آیا ما واقعا به دنبال «روزی نو» (نوروز) هستیم، یا تحت این نام، هنوز به دنبال حفظ و تکرارِ «کهن‌روز»ایم؟ اگر جرات و توان این مواجهه را داشته باشیم، آنگاه می‌توانیم به خود، فرهنگ و جهانِ پویایمان ببالیم و تازه شاید چنین نوروزی تبریک هم داشته باشد: اما نه از جنس تبریک‌های کسالت‌بار و پیغام‌های زیبا و جذاب متداول، بلکه تبریکی که عملاً چیزی نخواهد بود جز نوعی کنش سیاسی و خوداندیشیِ انتقادی در باب فرهنگ، تمدن و انسان.
@philosophicalHalt
5.3K viewsMohammad Mehdi Ardebili, 22:15
باز کردن / نظر دهید
2020-03-20 01:15:44 به جای تبریک عید
محمدمهدی اردبیلی
@philosophicalHalt
بخش دوم:

در عید نوروز چیزی وجود دارد که در نظر اول کاملاً ضدانقلابی است: تکرار. تکرار مفهومِ مورد علاقۀ محافظه‌کاران است. برای آنها، همین که هر سال چیزی تکرار می‌شود، فی‌نفسه آن را ارزشمند می‌سازد. عید نوروز، عید تکرار است؛ این تکرار ابتدا از طبیعت وام گرفته شد و سپس با متصلب‌سازیِ آن به مراسمی محافظه‌کارانه بدل شد. به بیان ساده، چیزی تکرار می‌شود، و ما انسان‌ها، دقیقاً به دلیل میل‌مان به بقا و صیانت از نوع، همین تکرار را پاس می‌داریم. طبیعت درجا می‌زند؛ سرد می‌شود و گرم می‌شود و بازهم سرد می‌شود و گرم می‌شود، و ما دقیقاً همین تکرارِ بی‌پایان را جشن می‌گیریم.
اما همین مفهوم تکرار، واجد نوعی رادیکالیته است که شاید بتواند آن را نجات دهد. طبیعت در مقام تکرارِ مطلق، یادآور برداشتی از زمان است که چندین قرن است در فرهنگ مردم این سیاره جایی ندارد: زمان اسطوره‌ای زمانِ دورانی است. همه چیز تکرار می‌شود و بازهم تکرار می‌شود: از ازل تا ابد. از منظر اسطوره‌ای، زمان، و به تبع آن تاریخ، برخلاف برداشت امروزی ما، نه خطی، بلکه دورانی است. تاریخ نه آغاز دارد نه پایان، چرا که «از هیچ، هیچ به وجود نمی‌آید» و به همین دلیل زمانی وجود ندارد که جهانی در آن نباشد و زمانی نیز نخواهد بود که جهان معدوم شود. جهان دائما تکرار می‌شود (نظریۀ جهان ادواری). سنت تمدنیِ ابراهیمی (یهودی-مسیحی-اسلامی) در برابر این زمانِ تکرارشونده می‌ایستد و برداشتی خطی از زمان را مطرح می‌کند که آغازی دارد (خلقت)، لحظه‌ای کلیدی دارد (میلاد مسیح یا هجرت پیامبر اسلام و ...) و پایانی (روز قیامت: آخرالزمان). برداشت فیزیک مدرن از زمان نیز دقیقاٌ همین برداشت ابراهیمی را، منتهی به شکلی سکولارشده بازگو می‌کند: فقط به جای خلقت، «بیگ بنگ» را قرار می‌دهد و به جای لحظۀ کلیدی، «اکنون» را و از پایان الهیاتی تاریخ نیز «غایت‌زدایی» می‌کند و به جای آن بر ایده پیشرفت در معنای مدرنِ مد نظر روشنگری تمرکز می‌کند. تاکید بر تکرارِ زمان، به نوعی بازگشت به اسطوره‌های پیشین است. در این معنا، تکرار نوعی ارتجاع است. اما آیا می‌توان این تکرار را به معنایی فهمید که نه محافظه‌کارانه و مرتجعانه، بلکه پیشرو و انقلابی باشد. می‌توان دو نظریۀ رقیبِ خطی و دورانی را باهم درآمیخت. در اینجا قصد ندارم مبانی نظری و فلسفی این هم‌آمیزی را تبیین کنم. اما به بیانی بسیار ساده می‌توان این درهم آمیزی را با ترکیب کردنِ دو شکل «دایره» و «خط» نشان داد. نتیجه در فلسفۀ هگل پدیدار می‌شود، زمان به مثابۀ مارپیچ. مارپیچی پیشرونده و واگرا را تصور کنید که هرچه ادامه می یابد بیشتر از مرکز دور می‌شود. در این مارپیچ هر چیزی هم تکرار می‌شود و هم تکرار نمی‌شود. در واقع هر نقطه‌ای تکرار نقطه‌ای است که در ۳۶۰ درجۀ قبل تکرار شده است، اما این بار در سطحی بالاتر. این درهم آمیزی زمان ابراهیمی-یونانی، در فلسفۀ هگل ممکن می‌شود. اجازه دهید به موضوع اصلی این یادداشت بازگردیم.
@philosophicalHalt

ادامه
4.6K viewsMohammad Mehdi Ardebili, 22:15
باز کردن / نظر دهید