Get Mystery Box with random crypto!

تأمّلات فلسفی

لوگوی کانال تلگرام philosophicalmeditations — تأمّلات فلسفی ت
لوگوی کانال تلگرام philosophicalmeditations — تأمّلات فلسفی
آدرس کانال: @philosophicalmeditations
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 2.62K
توضیحات از کانال

گفت و گوها و یادداشت های فلسفی دکتر عبدالرسول کشفی
آدرس مدیر کانال:
@ABDOLRASOULKASHFI
جهش به آغاز کانال:
https://t.me/philosophicalmeditations/14
لینک ورود به کانال:

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 2

2021-09-12 11:25:50 درس‌هایی در متافیزیک تحلیلی
ساختارِ واقعیت- The Structure of Reality


بخش بیست‌وپنجم، دو نقد دیگر بر نظریه‌ی انواع جزئی

یکم، اشکال حفظ هویت در تغییراتِ ذاتی
اشکالِ جدی دیگری که به نظریه‌ی انواع جزئی وارد است، ناتوانی این نظریه در توجیه تغییرات ذاتی است. اگر تشخص‌بخش شیءْ نوع جزئیِ موجود در آن باشد، روشن است که با تغییرِ این نوع هویتِ شیء نیز از میان خواهد رفت. به‌این‌ترتیب، نمی‌توان پروانه‌ای را که از تحولِ یک کرم ابریشم پدید آمده با آن کرم ابریشم هم‌هویت دانست، درحالی‌که به‌وضوح و با شهودی پیشافلسفی می‌یابیم که پروانه همان کرم سابق است. بنابراین، با پذیرش دیدگاهِ انواع جزئی نمی‌توان از حفظِ هویت در موارد یادشده سخن گفت. تنها راه‌حلِ مشکلْ کنارگذاردن این دیدگاه و پذیرش نظریه‌ی جزئیِ عریان است؛ آنچه پروانه‌ی کنونی را این‌همان با کرم سابق می‌کند وجود جزئی‌ای عریان است که عیناً و بدون هیچ تغییری در کرم و پروانه ثابت مانده است.

دوم، اشکال هاکبرگ-آرمسترانگ Hochberg-Armstrong
.
هربرت هاکبرگ در کتاب «امور پیچیده و آگاهی» Complexes and Consciousness به سال 1999 و دیوید آرمسترانگ در کتاب «صدق و صدق‌سازان» Truth and Truthmakers در سال 2004 اشکالی را، اصالتاً، به نظریه‌ی نومینالیزمِ شبیه‌انگار resemblance nominalism وارد می کنند. رابرت کونس و تیموتی اچ. پیکاونس این اشکال را متوجه نظریه‌ی انواع جزئی نیز می دانند و آن را چنین شرح می‌دهند:
دو گزاره‌ی زیر را در نظر بگیرید:
الف) دو نوعِ جزئی p1 و p2 کاملاً به یکدیگر شبیه‌اند.
ب) دو نوعِ جزئی p1 و p2 از یکدیگر متمایزند.
روشن است که صدق‌سازِ گزاره‌ی الف وجود دو نوعِ جزئی با ویژگی‌های همسان است (مثلاً وجود دو نوعِ جزئیِ کاج)، و صدق‌سازِ گزاره‌ی ب صِرف وجودِ دو جزئیِ p1 و p2 است و طبیعی است که «شباهت» با «تمایز» این‌همان نیستند، و ازاین‌رو، این دو صدق‌ساز متفاوت‌اند. اما، ازآنجا‌که باورمندان به انواعِ جزئی قائل به وجود ویژگی فی‌نفسه برای انواع جزئی نیستند، صدق‌سازِ دو گزاره‌ی فوق را تنها یک وضعِ امر می‌دانند و آن صرفِ وجودِ دو نوع جزئیِ p1 و p2 است.
اشکالی که در اینجا پیش می‌آید آن است که گزاره‌های الف و ب حاکی از دو وضعِ امر مختلف در جهان‌اند، به این دلیل که ممکن است گزاره‌ی الف کاذب ولی ب صادق باشد (مانند اینکه دو جزئی از یکدیگر متمایز باشند اما به هم شبیه نباشند: مثلاً یکی نوعِ جزئیِ کاج و دیگری نوعِ جزئیِ افرا باشد) و یا به‌عکس، الف صادق ولی ب کاذب باشد (مانند اینکه دو نوعِ جزئی، در عین شبیه‌بودن، این‌همان نیز باشند). بنابراین دو گزاره‌ی الف و ب با یکدیگر هم‌ارز نیستند و از‌این‌رو نمی‌توانند صدق‌سازِ واحدی داشته باشند.
اما معتقدان به نظریه‌ی جزئیِ عریان دو جزئیِ عریان را صرفاً متمایز از یکدیگر می‌دانند و نه شبیه به هم. زیرا شباهت آنگاه مطرح است که دو شیءِ موردمقایسه دارای ویژگی باشند، و در فقدان ویژگی نه شباهت مطرح است و نه افتراق. و ازآنجاکه جزئیِ عریان فاقد هر ویژگی فی‌نفسه است، اشکال هاکبرگ-آرمسترانگ متوجه جزئی‌های عریان نیست.

پی‌نویس:
اشکال هاکبرگ-آرمسترانگ را در اثر زیر ببینید:
Koons, Robert C. and Pickavance, Timothy, “Metaphysics: The Fundamentals”, pp. 95-96.

اشکال یادشده با تفصیلی بیشتر در اثر زیر از دو متفکر یادشده نیز آمده است:
Koons, Robert c., Pickavance, Timothy H., “The Atlas of Reality: A Comprehensive Guide to Metaphysics”, pp. 158-161.

ادامه دارد.

https://t.me/philosophicalmeditations
1.4K viewsedited  08:25
باز کردن / نظر دهید
2021-09-08 07:44:47 درس‌هایی در متافیزیک تحلیلی
ساختارِ واقعیت- The Structure of Reality

بخش بیست‌وچهارم، جزئیِ عریان و نظریه‌ی زیرنهاد
زیرنهاد substratum را برخی فیلسوفان برای حل معضل تشخص پیشنهاد داده‌اند. بر این مبنا، زیرنهاد عامل تشخصِ شیء است. زیرنهاد دو قسم است: جزئیِ عریان که فاقد هر ویژگی فی‌نفسه و درعین‌حال مصداق‌بخشِ همه‌ی ویژگی‌های شیء است؛ قسم دومِ زیرنهاد شامل «انواع جزئی» مانند «نوع جزئیِ انسان» و «نوع جزئیِ کاج» و مانند آن است. در این دیدگاه، مصداق‌بخش ویژگی‌ها و تشخص‌بخش آن‌ها نوع جزئیِ حاضر در شیء است. به‌عنوان مثال، یک فرد انسانی مانند زید دارای دو مؤلفه است، یکی نوع جزئیِ او که همان انسانیت اوست و مؤلفه‌ی دوم ویژگی‌های اوست که شامل مردبودن، سفیدپوست‌بودن، دارابودنِ فلان طولِ قد، صاحب فلان وزن بودن و مانند آن است. انسانیتِ جزئی در زید مصداق‌بخش و تشخص‌بخش ویژگی‌های یادشده است. اما، برخلاف نظریه‌ی جزئیِ عریان، دیدگاه انواع جزئی قابل دفاع نیست. به نظر می‌رسد می‌توان اشکال برند بلانشارد به نظریه‌ی تروپیزم (اعتقاد به ویژگی‌های جزئی) را برای این نظریه (اعتقاد به انواع جزئی) نیز بازسازی کرد.

بازسازی انتقادِ برند بلانشارد به انواع جزئی
ما به نوعی از درخت‌ها کاج می‌گوییم و مفهومی از این نوع نیز در ذهن ماست. سه درخت جزئیِ کاج A1 و A2 و A3 را در نظر بگیرید. طبق نظریه‌ی انواع جزئی، نوعی جزئی (کاج‌بودنِ جزئی) در هر یک از این سه است: نوعی که منفرد و تکرارناپذیر unique and never recurs است؛ ما به هر سه درخت کاج می‌گوییم. حال می‌پرسیم منظور از کاج‌بودن چیست؟ آیا منظور چیزی مشترک است که در خارج (در سه درخت) تحقق دارد یا نه؟ اگر نه، پس چیزی وجود ندارد که منشأ انتزاعِ محمولِ زبانیِ کاج و مندرج تحتِ آن باشد، و اگر مراد چیزی است که در خارج تحقق دارد، در این صورت، سه نوعِ جزئیِ کاج این‌همان و یک چیزند (وحدت عددی دارند)؛ به بیان دیگر، کاج، کلی و نه جزئی است. و آن همان چیزی است که مابه‌ازای محمولِ زبانیِ کاج است.
در فرسته‌ی بعد نقدهای دیگری را به نظریه انواع جزئی مطرح خواهم کرد.

پی‌نویس:
نقد برند بلانشارد را از تروپیزم در بخش هجدهم ببینید.

ادامه دارد.

https://t.me/philosophicalmeditations
1.3K viewsedited  04:44
باز کردن / نظر دهید
2021-09-04 14:32:58 درس‌هایی در متافیزیک تحلیلی
ساختارِ واقعیت- The Structure of Reality

بخش بیست‌وسوم، استدلال جِی. پی. مُرلند بر وجودِ جزئیِ عریان
جی. پی. مُرلند در کتاب «کلی‌ها» Universals استدلال دقیقی به سود وجودِ جزئیِ عریان ارائه می‌کند. ساختار استدلال چنین است:

مقدمه‌ی (1):
تنها مؤلفه‌های یک شیء ویژگی‌های محض آن شیء‌اند.
مقدمه‌ی (2):

ویژگی‌های محض در مصادیق خود وحدت عددی دارند (مثلاً سفیدیِ کامپیوتر روی میز و سفیدیِ خود میز این‌همان و واحد عددی‌اند).
مقدمه‌ی (3):

به ازای هر x و به ازای هر y: [اگر به ازای هر z (اگر و تنها اگر z مؤلفه‌ی x باشد، آنگاه z مؤلفه‌ی y باشد)، آنگاه x و y این‌همان‌ خواهند بود].

این مقدمه را می توان در قالب ساختار منطقی زیر نمایش داد:
(x)(y) [(z) (z is a constituent of x z is a constituent of y) → x = y]

نتیجه:

بالضروره، به ازای هر x و به ازای هر y: [اگر به ازای هر z (اگر و تنها اگر z ویژگیِ محضِ x باشد، آنگاه z ویژگیِ محضِ y باشد) آنگاه x و y این‌همان‌ خواهند بود].

نتیجه را می‌توان در قالب ساختار منطقی زیر نشان داد:
Necessarily, (x)(y) [(z) (z is a pure property of x z is a pure property of y) → x = y].

مقدمات 1 تا 3 به نتیجه‌ی یادشده، یعنی، «این‌همانی تمیزناپذیرها» می‌انجامد که بسیاری از فیلسوفان آن را نادرست می‌دانند. طبق نتیجه‌ی مذکور، اگر دو شیء ویژگی‌های همسانی داشته باشند، آن دو شیء این‌همان‌اند. حال آنکه می‌توان دو شیء کاملاً همسان (مانند دو توپ کاملاً شبیه) را تصور کرد که، در عین شباهتِ کامل به یکدیگر، دو شیء متمایز از یکدیگرند.
از سه مقدمه‌ی یادشده، مقدمه‌ی سوم بدیهی است. بر مبنای این مقدمه، که به اصل «این‌همانی مؤلفه‌ای» constituent identity معروف است، دو شیء اگر و فقط اگر مؤلفه‌های همسانی داشته باشند، آن دو شیء این‌همان‌اند. بنابراین مشکل به مقدمه‌ی 1 یا 2 بازمی‌گردد. مقدمه‌ی 2 مورد انکار نومینالیست‌ها (هم افراطی و هم معتدل) است. بر مبنای این مقدمه، ویژگی‌های محض کلّی‌اند و ازاین‌رو، تکرارپذیر هستند و وحدت عددی دارند. درحالی‌که نومینالیست‌ها وجود ویژگی‌ها را یا انکار می‌کنند (نومینالیست‌های افراطی) و یا آن‌ها را جزئی می‌دانند (نومینالیست‌های معتدل یا تروپیست‌ها)، که در هر دو صورت مقدمه‌ی 2 نفی و، به‌تبع، نتیجه نیز رد می‌شود. اما، ازآنجاکه دیدگاه نومینالیست‌ها قابل دفاع نیست، نمی‌توان مقدمه‌ی 2 را مردود دانست. بنابراین مشکل صرفاً متوجه مقدمه‌ی 1 خواهد بود. مقدمه‌ی 1 را بسته‌گروان bundlists تأیید می‌کنند. بر مبنای دیدگاه این گروه، شیء جزئی چیزی جز مجموعه‌ای از ویژگی‌ها نیست. بنابراین می‌توان گفت بسته‌گروی مستلزم پذیرش این‌همانی تمیزناپذیرهاست. پس، برای حل مشکل، تنها راهْ نفی بسته‌گروی و پذیرش امری جزئی در ساختار شیء، افزون بر ویژگی‌‌های آن، است. این امر جزئی چیزی جز جزئیِ عریان نیست که سبب تشخصِ هر یک از دو شیء تمیزناپذیر و متمایزشدن هر کدام از دیگری می‌شود.

پی‌نویس:
1. استدلال جی. پی. مُرلند را در اثر زیر ببینید:
Moreland, J. P., “Universals”, Acumen Publishing Limited, 2001, (Ch. 7: The individuation of particulars), pp. 141-143
2. منظور از مؤلفه constituent در مقدمه‌ی سوم مُرلند جزء متافیزیکی شیء است که با جزء فیزیکی متفاوت است.
3. در باره ویژگی‌های محض pure properties به پی‌نویس بخش بیستم (اشکالِ این‌همانیِ تمیز‌ناپذیرها) مراجعه کنید.

ادامه دارد.

https://t.me/philosophicalmeditations
1.4K views11:32
باز کردن / نظر دهید
2021-09-01 14:28:15 درس‌هایی در متافیزیک تحلیلی
ساختارِ واقعیت- The Structure of Reality


بخش بیست‌ودوم، دلیل نیاز به وجودِ جزئیِ عریان -bare particular
علت نیاز به وجودِ جزئیِ عریان، افزون بر تبیینِ تشخص اشیا، امور دیگری نیز هست:

یکم، وحدت‌بخشی به ویژگی‌ها
اگر یک شیء را مجموعه‌ای از ویژگی‌ها ‌بدانیم، با این پرسش مواجهیم که عامل وحدت‌بخشِ unifier این‌ ویژگی‌ها چیست؟ چه عاملی این ویژگی‌ها را ویژگی‌های یک شیء خاص، و نه ویژگی‌های شی‌ء/اشیای دیگر، می‌کند؟ چرا مجموعه ویژگی‌هایی مانند سرخ‌بودن و کروی‌بودن و ... را ویژگی این توپ می‌دانم و نه ویژگی فلان توپ دیگر؟ جزئیِ عریان وحدت‌بخش این مجموعه ویژگی‌هاست: ویژگی‌ها با پیوندشان به یک جزئیِ عریان به ویژگی‌‌های یک شیء خاص مبدل می‌شوند.

دوم، مصداق‌بخشی instantiating به ویژگی‌ها
هیچ ویژگی‌ای (مثلاً کروی‌بودن یا سرخ‌بودن) نمی‌تواند بدون ذاتِ مصداق‌بخش تحقق داشته باشد. ما در جهان خارج با اشیای کروی‌شکل یا اشیای سرخ مواجهیم (چیزهایی دارای ویژگی کروی‌بودن و یا سرخی) و نه نفس کروی‌بودن و یا سرخ‌بودن. از‌این‌رو، ویژگی‌ها برای تحقق به ذوات (جزئی‌های عریان) نیازمندند. جزئیِ عریانِ یک توپ است که مصداق‌بخش ویژگی‌های کروی‌بودن و سرخ‌بودن آن می‌شود؛ به بیان دیگر، جزئیِ عریان است که مصداق کره، سرخ و مانند آن می‌گردد.

سوم، حاملیت
ویژگی‌ها وصف‌اند و وصف به حامل (موصوف) نیازمند است. موصوف حاملِ ویژگی‌ها و ویژگی‌ها محمول‌های موصوف‌اند. نقش موصوف را جزئیِ عریان ایفا می‌کند. جزئیِ عریان حامل ویژگی‌های شیء است.

چهارم، حفظ هویت شیء
اشیای مادی در حال تغییرند. اگر شیء مجموعه‌ای از ویژگی‌ها باشد، با هر تغییر، هرچقدر جزئی، هویت شیء از میان می‌رود و هویت جدیدی جایگزین آن می‌شود. بنابراین، لازم است جزئی از شیء ثابت بماند تا حافظ این‌همانیِ شیء باشد. این جزءِ ثابت چیزی جز جزئیِ عریان نیست. برخی برای حل این معضل دو مجموعه ویژگی را برای شیء تعریف می‌کنند: ویژگی‌های ذاتی و ویژگی‌های عرضی. این گروه معتقدند معیارِ هویت شیء ویژگی‌های ذاتی اوست و مادام‌که این ویژگی‌ها تغییر نکنند، هویت شیء ثابت می‌ماند. در پاسخ باید گفت که این معیار صرفاً حافظ هویت شیء در تغییرات عَرَضی است، اما پاسخ‌گوی تغییرات جوهری نیست: ما، بالبداهه، یک پروانه‌ی خاص را تغییریافته‌ی جوهریِ یک کرم ابریشم می‌دانیم (هویت هر دو را یکی می‌فهمیم)، درحالی‌که ویژگی‌های ذاتی کرمِ ابریشم و پروانه با یکدیگر متفاوت‌اند.


پی‌نویس
جزئی عریان در ادبیات متافیزیسین‌های معاصر شبیه به ماده‌ی اولای ارسطویی است، با این تفاوت که جزئیِ عریان مقوله‌ای بالفعل است، درحالی‌که ماده‌ی اولی مقوله‌ای بالقوه است (حسبِ تعریف، تنها فعلّیت ماده‌ی اولی فعلّیتِ نداشتنِ هر نوع فعلّیت است- انّه لا فعلیة لها الّا فعلیة انّه لا فعلیة لها). ضمناً، در نظام ارسطویی، وظیفه‌ی اصلی ماده‌ی اولی تبیینِ تغییر است، درحالی‌که کارکرد اصلیِ جزئیِ عریان در متافیزیک معاصر تبیین تشخص است.

ادامه دارد.

https://t.me/philosophicalmeditations
1.2K viewsedited  11:28
باز کردن / نظر دهید
2021-08-31 08:32:31 درس‌هایی در متافیزیک تحلیلی
ساختارِ واقعیت- The Structure of Reality

بخش بیست‌ویکم: این‌بودن و چنین‌بودن-thisness & suchness-اشیا به چیست؟
پیش‌تر گفتیم که ما با سه یافتِ بدیهی، پیشاتحلیلی و پیشافلسفی از عالم بیرون مواجهیم: یافت‌هایی که ناشی از تجارب محض ما از این عالم‌اند.
یکم، در خارج اشیایی جزئی وجود دارند، مانند کامپیوتر و یا میز روبه‌رویم.
دوم، اشیای مذکور دارای ویژگی‌هایی هستند و نیز روابطی با اشیای دیگر دارند، مانند سفیدبودنِ کامپیوتر مذکور (ویژگی آن) و قرارگرفتنِ آن روی میز روبه‌رویم (به‌عنوان رابطه با اشیای جزئی دیگر).
سوم، برخی اشیا در بعضی ویژگی‌ها به یکدیگر شبیه هستند، مانند هم‌رنگ‌بودن کامپیوتر و میز یادشده: هر دو سفیدند.
سه یافت یادشده را می‌توان به دو یافتِ کلیدیِ زیر فروکاست:
یکم، ما در دنیای بیرون تشخص individuation مشاهده می‌کنیم (به این معنا که، مثلاً، میز روبه‌رویم و کامپیوتر روی آن منفرد و تکرارناپذیرند).
دوم، ما در دنیای بیرون شباهت می‌یابیم (میز و کامپیوترِ یادشده، هر دو، سفید و هم‌رنگ‌اند).
از زمان افلاطون تا کنون تبیین‌های گوناگونی درباب یافت‌های مذکور ارائه شده است که به مهم‌ترین آنها در فرسته‌های پیش اشاره کردم. در میان تبیین‌های مطرح‌شده، به نظر می‌رسد تنها تبیینِ دفاع‌پذیر رئالیزم حلولی ارسطویی است: هم اشیای جزئی (منفرد/متشخص/تکرارناپذیر) وجود دارند و هم اشیای کلّی (متکثر/ نامتشخص/تکرارپذیر). توپ روبه‌رویم یک شیءِ متشخص است و ویژگی‌های آن -کروی‌بودن، سرخ‌بودن، پلاستیکی بودن، پانصدگرمی بودن و ...- امورِ کلّی و نامتشخص‌اند.
در اینجا، این پرسش پیش می‌آید که عامل تشخصِ توپ چیست؟ به بیان دیگر، چه چیزی این‌‌بودن thisness توپ را از چنین‌بودنِ suchness آن جدا می‌کند؟ روشن است که ویژگی‌ها به‌دلیل کلّی‌بودن نامتشخص‌اند، و از‌این‌رو، نمی‌توانند عامل تشخص باشند؛ پس عاملِ تشخص چیزی دیگر است. این چیزِ دیگر امری جزئی در ساختار شیء است که آن را «جزئی عریان» bare particular می‌نامند. جزئی عریان مقوله‌ای اصیل است (قابل فروکاست به ویژگی‌ها نیست) ، فی‌نفسه فاقد هرگونه ویژگی است، و درعین‌حال مصداق‌بخشِ ویژگی‌های شیء است. رابطه‌ی جزئی عریان با ویژگی‌ها رابطه‌ی امکان است.

پی‌نویس
بر مبنای رئالیزم حلولی ارسطویی هر شیء دارای دو جزء متافیزیکی است یکی جزء تشخص‌بخشِ آن که همان ذات یا جزئی عریان شیء است که این بودنِ thisness شیء به آن است. و دیگری جزء نامتشخص یا چنین بودن suchness آن است. «چنین‌بودن» مجموعه‌ی ویژگی‌های شیء است. در فرسته‌های بعد در این باره بیشتر سخن خواهم گفت.

ادامه دارد.

https://t.me/philosophicalmeditations
1.2K viewsedited  05:32
باز کردن / نظر دهید
2021-08-27 16:48:00 درس‌هایی در متافیزیک تحلیلی
ساختارِ واقعیت-The Structure of Reality

بخش بیستم: اشکالِ این‌همانیِ تمیز‌ناپذیرها- The Identity of Indiscernibles
در فرسته‌ی پیش آمد که یونیورسالیزم (کلی‌گروی) نوعی یگانه‌انگاری (مونیزم) است که فقط به وجود کلی ها در عالم خارج معتقد است. دست‌کم دو اشکال به این دیدگاه وارد است: یکی اشکال تغییر (که در فرسته‌ی پیش به آن اشاره شد) و دیگری اشکالِ «این‌همانیِ تمیز‌ناپذیرها» که در این فرسته مورد بررسی قرار می‌دهیم.
تمیزناپذیریِ دو شیء به معنای همسانیِ ویژگی‌های محضِ pure property آن دو شیء است. اصلِ این‌همانیِ تمیزناپذیرها را نخستین بار لایب‌نیتز Leibniz در کتابش، گفتمانِ متافیزیک The Discourse on Metaphysics مطرح کرد. بر مبنای این اصل، هیچ دو شیءِ متمایزی نمی‌توانند کاملاً به یکدیگر شبیه باشند، و یا به بیانی دیگر، دو شیءِ تمیزناپذیر این‌همان هستند. این اصل به قانون لایب‌نیتز معروف است.

این اصل را می‌توان در قالب منطقی زیر بیان کرد:
به ازای هر ویژگیِ محضِ F، (اگر و فقط اگر شیءِ x ویژگیِ محضِ F داشته باشد، آنگاه شیءِ y ویژگیِ محضِ F داشته باشد)، آنگاه x و y این‌همان هستند.
این قانون را در قالب فرمولِ منطقی زیر می‌توان نمایش داد:
∀F (Fx Fy) → x=y.

عکس این قانون به اصل «تمیزناپذیری این‌همان‌ها» The Indiscernibility of Identicals معروف است. بر مبنای این اصل، دو شیءِ این‌همان از ویژگی‌های همسانی برخوردارند.

این اصل را می‌توان در قالب منطقی زیر بیان کرد:
اگر x و y این‌همان باشند، آنگاه به ازای هر ویژگیِ F (شیءِ x ویژگی F دارد اگر و فقط اگر شیءِ y ویژگی F داشته باشد).
این اصل را می‌توان در قالب منطقی زیر نمایش داد:
x=y → ∀F (Fx Fy)
اگرچه فقط اصلِ «تمیزناپذیری این‌همان‌ها» از لایب‌نیتز است، گاه از عطف هر دو اصل به‌عنوان قانون لایب‌نیتز یاد می‌شود.
از دو اصل یادشده، اصل «تمیزناپذیریِ این‌همان‌ها»، به‌طور كلي، مورد پذیرش است. اما اصل این‌همانیِ تمیزناپذیرها چنین نیست: می‌توان دو شیء را فرض کرد که کاملاً در ویژگی‌ها این‌همان باشند؛ مثلاً دو برادر یا خواهر دوقلوی کاملاً همسان، در عینِ دوگانگی در همه‌ی ویژگی‌ها، این‌همان هستند. این مثال و مثال‌های مشابه نشان می‌دهد که دو شیءِ تمیزناپذیر لزوماً این‌همان نیستند.
حال، اگر شیء چیزی جز مجموعه‌ی ویژگی‌های محض نباشد، آنگاه دو شیء تمیزناپذیر (مانند دوقلوی مثال قبل) لزوماً این‌همان خواهند بود، حال‌آنکه چنین نیست. بنابراین لازم است که یک شیء متفاوت با مجموعة ویژگی‌های محض خود و چیزی بیش از آن باشد.


پی‌نویس
1. منظور از ویژگیِ محض pure property ویژگی‌ای است که توصیف شیء به آن ویژگی، مستلزمِ ارجاع به جزئیِ دیگری نباشد، مانند سرخ‌بودن یا میزبودن؛ اما مراد از ویژگیِ «غیرمحض» -impure property- ویژگی‌ای است که توصیفِ شیء به آن مستلزمِ ارجاع به جزئیِ دیگری باشد. مانند «سمت چپِ میز بودن»، «در فلان مکان یا زمانِ خاص بودن» و ... . در این زمینه منبع زیر را ببینید:
Moreland, J. P. and Pickavance T., "Bare particulars and individuation: reply to Mertz", p. 2.
فیلسوفان مسلمان این دو ویژگی را، به‌ترتیب، نفسی و نسبی می‌خوانند.
باید توجه داشت که شباهت کامل دو چیز با یکدیگر (این‌همانیِ کاملِ ویژگی‌ها)، منطقاً، ناممکن نیست. ممکن است اشکال شود که دو شیء (هرقدر هم شبیه به یکدیگر) دو مکان مختلف را اشغال می‌کنند (ویژگی‌های مکانیِ متفاوتی دارند). در پاسخ گفته می‌شود که اولاً، ویژگیِ مکانی، ویژگیِ واقعی شیء نیست و ثانیاً، می‌توان از اشیای نامکانمند مثال آورد، مثلاً صورت‌های ذهنیِ دو مکعب کاملاً همسان، که در ذهن دو فرد شکل گرفته باشند، نامکانمندند و در عین شباهت کامل با یکدیگر این‌همان نیستند.
2. در باره‌ی اصل لایب‌نیتز منبع زیر را ببینید:
Forrest, Peter, "The Identity of Indiscernibles", =.


ادامه دارد.





https://t.me/philosophicalmeditations
1.2K viewsedited  13:48
باز کردن / نظر دهید
2021-08-25 09:31:06 درس‌هایی در متافیزیک تحلیلی
ساختارِ واقعیت- The Structure of Reality

بخش نوزدهم: در باره‌ی یونیورسالیزم (کلّی‌گروی)
یونیورسالیزم (کلّی‌گروی) نوعی نظریه‌ی بسته‌ای یا مجموعه‌ای- bundle view/set view- است. در نظریه‌ی بسته‌ای یا مجموعه‌ای، شیءِ جزئی به مجموعه‌ای از ویژگی‌ها فروکاسته می‌شود: یک توپ سرخ چیزی جز مجموعه‌ای از ویژگی‌ها، مانند کروی‌بودن، سرخ‌بودن، فلان وزن خاص را داشتن، از جنس فلان ماد‌ه‌ی پلاستیکی بودن و مثلِ آن، نیست.
بسته به آنکه ویژگی‌ها را کلی یا جزئی (تروپ) بدانیم، نظریه‌ی بسته‌ای به دو نوع تقسیم می‌شود: نظریه‌ی بسته‌ای کلّی‌ها -universal bundle theory -یا نظریه‌ی بسته‌ای سنتی- classic bundle theory -و نظریه‌ی بسته‌ای تروپ‌ها trope bundle theory . بر مبنای نظریه‌ی اول، شیءِ جزئی مجموعه‌ای از ویژگی‌های کلّی، و بر اساس نظریه‌ی دوم شیء جزئی مجموعه‌ای از ویژگی‌های جزئی (تروپ‌ها) است. ازآنجاکه در فرسته‌ی پیشین نادرستیِ تروپیزم را نشان دادیم، در ادامه‌ی بحث به بررسی نظریه‌ی بسته‌ای کلی‌ها یا یونیورسالیزم (کلّی‌گروی) می‌پردازیم. رابرت سی. کونس و تیموتی اچ. پیکاونس در دو اثر مشترکشان، یکی «اطلس واقعیت: راهنمای جامعِ متافیزیک» و دیگری «مبانی متافیزیک» دو اشکال جدی به یونیورسالیزم وارد می‌کنند: یکی اشکال تغییر و دیگری اشکالِ این‌همانیِ تمیز‌ناپذیرها

اشکالِ تغییر

فردی مانندِ لایل Lyle را در نظر بگیرید. بر مبنای نظریه‌ی بسته‌ای، این فرد چیزی جز مجموعه‌ای از ویژگی‌ها نیست. یکی از ویژگی‌های لایل طول قد 110 سانتی‌متری اوست. او در ماه‌های آینده، و در فرایند رشد، قد می‌کشد و طول قد او به 120 سانتی‌متر می‌رسد. مجموعه‌ی کنونی ویژگی‌های لایل واجد ویژگی 110 سانتی‌متربودن و فاقد ویژگی 120 سانتی‌متربودن است، و مجموعه‌ی ویژگی‌های چند ماه بعدِ او واجد ویژگی 120 سانتی‌متربودن و فاقد ویژگی 110 سانتی‌متربودن است. روشن است که این دو مجموعه با هم متفاوت‌اند. حال، اگر شیء یا فرد را مجموعه‌ی ویژگی‌هایش بدانیم، لایلِ اکنون با لایل چند ماه بعد دو هویت متفاوت خواهند داشت؛ حال آنکه این دو یکی هستند و هویت واحدی دارند. به بیان دیگر، اگر چه ویژگی‌های یک شیء در حال تغییر است اما هویت شخصی personal identity او ثابت و تغییر ناپذیر است و کلی‌گروی نمی‌تواند هویت شخصی یک شیء و تغییرناپذیری آن را تبیین کند.

در فرسته‌ی بعد به اشکال این‌همانیِ تمیز‌ناپذیرها خواهم پرداخت.

پی‌نویس:
1. اگر چه هم در یونیورسالیزم (کلّی‌گروی) و هم در رئالیزم وجود کلی‌ها در عالم بیرون پذیرفته می‌شوند، این دو نظریه با هم متفاوتند. یونیورسالیزم نوعی یگانه‌انگاری (مونیزم) در حالی که رئالیزم قسمی دوگانه‌انگاری (دوالیزم) است. یونیورسالیزم، تنها به وجود کلی ها در عالم خارج معتقد است در حالی که رئالیزم افزون بر وجود کلی ها به وجود جزئی‌ها نیز باور دارد.

2. مشخصات کتاب‌شناختی دو کتاب رابرت سی. کونس و تیموتی اچ. پیکاونس چنین است:
Koons, Robert c., Pickavance, Timothy H., “Metaphysics: The Fundamentals”, Wiley Blackwell, 2015.
Koons, Robert c., Pickavance, Timothy H., “The Atlas of Reality: A Comprehensive Guide to Metaphysics”, Wiley Blackwell, 2017.


ادامه دارد.


https://t.me/philosophicalmeditations
1.1K viewsedited  06:31
باز کردن / نظر دهید
2021-08-21 08:55:26 درس‌هایی در متافیزیک تحلیلی
ساختارِ واقعیت- The Structure of Reality


بخش هجدهم: دربار‌ه‌ی تروپیزم
منظور از تروپ -trope-ویژگیِ جزئی است و تروپیزم اعتقاد به جزئی‌بودن ویژگی‌هاست. جی. اف. استاوت-G. F. Stout-با یک مثال تروپیزم را توضیح می‌دهد: یک پردۀ قرمز و یک فرش قرمز را در نظر بگیرید. در اینجا، با دو شیء جزئی مواجهیم: یک پرده‌ی جزئی و یک فرشِ جزئی. اما، افزون بر این دو شیء جزئی، دو شیء جزئی دیگر نیز وجود دارند و آن دو، سرخیِ پرده و سرخیِ فرش هستند. این دو، دو سرخیِ متمایز و خاص‌اند. به این معنا که کثرتِ عددی دارند و یا نااین‌همان هستند. چنان‌که دیده می‌‌شود، این نگاه در تقابل با رئالیزم قرار دارد که سرخی پرده و فرش را كلّي، و به بیان دیگر، وحدتِ این دو را وحدتِ عددی برمی‌شمرد (سرخی پرده را این‌همان با سرخی فرش می‌داند).

بررسی تروپیزم
برَند بلانشارد Brand Blanshard در اثر برجسته‌اش، «ماهیت فکر»، در نقد سه مقاله‌‌ی کِمپ اسمیت در مجله‌ی ذهن 1927-Mind بعد از شرح دیدگاه جزئی‌گروانه‌ی اسمیت به این دیدگاه ایرادی دقیق وارد می‌کند.
بلانشارد دیدگاه اسمیت را (به نقل از مقالات او در مجله‌ی ذهن) چنین شرح می‌دهد:
سه شیء جزئی A1 و A2 و A3 را در نظر بگیرید که هر سه قرمزند. آنچه ما در این سه شیء می‌یابیم خصوصیتی جزئی particular character (قرمزیِ جزئی) در هر یک از این سه است: خصوصیتی که، در هر یک از سه شیء، منفرد و تکرارناپذیر-unique and never recurs -است. درعین‌حال، این خصوصیت را تحتِ یک نوع type (قرمزیِ كلّي)، که در هر سه جزئی مشترک و این‌همان است، نیز می‌فهمیم؛ اما، این نوع که ماهیتی کلی دارد محمولی زبانی است و نه خصوصیتی جزئی و خارجی. بنابراین آنگاه که می‌گوییم این گل قرمز است، منظورمان آن است که این گل خصوصیتی جزئی، خارجی و تکرارناپذیر دارد که مندرج تحتِ نوعِ قرمزی است، و نوعِ قرمزی محمول و مقوله‌ای زبانی است. چنان‌که مشاهده می‌شود، اسمیت میان خصوصیتِ جزئی و نوع قائل به تمایز است. او خصوصیت جزئی را مقوله‌ای خارجی و منفرد و تکرارناپذیر می‌داند، اما نوع را مقوله‌ای زبانی و تکرارپذیر محسوب می‌کند.

ایرادِ برند بلانشارد
بلانشارد، پس از طرح دیدگاه اسمیت، این سؤال را می‌پرسد که منظورِ اسمیت از خصوصیتِ جزئی (قرمزیِ خاص A1 یا A2 یا A3) چیست. آیا منظور اسمیت از این قرمزی خاص و تکرارناپذیر چیزی است که در خارج تحقق دارد یا نه؟ اگر نه، پس چیزی وجود ندارد که منشأ انتزاعِ محمول زبانی قرمزی و مندرج تحتِ این مقوله باشد. و اگر مراد او چیزی است که در خارج تحقق دارد، در این صورت، سه قرمزی این‌همان و یک چیزند، و آن یک چیز جز مابه‌ازایِ محمولِ زبانی قرمزی نیست.

پی‌نویس:
1. قائلان به جزئی بودن ویژگی‌ها، از ویژگی جزئی با نام‌های مختلفی یاد می‌کنند: تروپ (Williams)، جزئی انتزاعی (abstract particular, Stout)، جزئیِ کامل (perfect particular, Bergmann)، کیفیت جزئی‌شده (particularized quality, Strawson)، ویژگیِ واحد (unit property, Matthews and Cohen)، حالت (case, Wolterstorff).
در این‌باره ن.ک:
Armstrog, David, “Nominalism and Realism: Universals and Scientific Realism”, pp. 78-79
2. مطلب نقل شده از جی. اف. استاوت به نقل از دیوید آرمسترانگ و از اثر زیر است:
Armstrog, David, “Nominalism and Realism: Universals and Scientific Realism”, p. 77.
3. مطلب نقل شده از برند بلانشارد از اثر زیر است:
Blanshard, Brand, “The Nature of Thought”, London, George Allens and Unwin Ltd, New York: Humanities Press Inc, 1948., pp. 589-590.

ادامه دارد.

https://t.me/philosophicalmeditations
1.2K viewsedited  05:55
باز کردن / نظر دهید
2021-08-16 16:25:01 درس‌هایی در متافیزیک تحلیلی
ساختارِ واقعیت- The Structure of Reality

بخش هفدهم: سه تفسیر از رابطه‌ی کلی‌ها با مصادیق‌شان
با توجه به آنچه گذشت، از رابطه‌ی کلی‌ها با مصادیق‌شان (مثلاً، رابطه‌ی کلیِ سرخی با اشیای سرخ) سه تفسیر می توان داشت:

1. دیدگاه آغازینِ افلاطون
بر مبنای این تفسیر، کلی مرکب و دارای اجزاست و هر جزء از اجزایِ آن در ضمن مصادیق حضور دارد؛ مثلاً، هر جزء یا پاره‌ یا حصّه‌ای از کلیِ سرخی در ضمن اشیای سرخ، مانند شاخه‌های رُزِ سرخ، یاقوت‌هایِ سرخ، سیاره‌ی سرخِ مریخ و ... حضور دارد. چنانکه در فرسته‌ی پیش آمد، افلاطون این تفسیر را به دلیل تناقض آمیز بودن کنار می‌نهد.

2. دیدگاه فرجامینِ افلاطون (دیدگاه استعلایی)
بر مبنای این تفسیر، کلی‌ها (یا مُثُل) اموری فرازمانی و فرامکانی‌اند. در این تفسیر، کلی‌ها در ضمن مصادیق نیستند بلکه جدا و منفصل از مصادیق و در عالمی ورای عالم محسوسات حضور دارند. در این معنا، مصادیق مقلد (روبردار) کلی‌ها هستند. افلاطون این تفسیر را می‌پذیرد. اما، چنانکه پیشتر آمد این تفسیر با دو مشکل جدی مواجه است: یکم، آنکه تقلید (روبرداری) مفهومی مبهم است و دوم، این دیدگاه مستلزم تسلسل است.

3. دیدگاه ارسطو (دیدگاه حلولی)
بر اساس این تفسیر، خودِ کلی (و نه اجزا و پاره‌های آن) در ضمن مصادیق کثیر حضور دارد. این حضور با وصف یکتایی و یگانگی (وحدت عددی) است. این تفسیر به ارسطو منسوب است. در این تفسیر، کلی امری واحد است که در مصادیق متعدد و با وصف کلیت حضور می‌یابد (چند مکانه multilocated است) به بیان دیگر، سرخی دو شاخه‌یِ رز، دو سرخی نیست، بل، این دو سرخی عین یکدیگر یا این‌همان‌اند. برای فهم این تفسیر، چنانکه پیشتر آمد می‌توان در اشاره به سرخی یکی از این دو شاخه رز، به سرخی شاخه‌ی دیگر و بر عکس، اشاره کرد.
چنانکه مشاهده می‌شود اگر رئالیزم را باور به حضور امرِ «تکرارپذیر/ چند مکانه»‌ در عالم بیرون بدانیم، تنها دیدگاه ارسطوست که می‌تواند مصداق این مفهوم باشد. نه در دیدگاه آغازین و نه فرجامین افلاطون با چنین مقوله‌ای مواجه نیستیم.
به نظر می‌رسد که دیدگاه حلولی ارسطو، به رغم نامأنوس بودنِ آن، قابلِ دفاع است. به سود این دیدگاه، پیشتر، دو استدلال را، یکی از آرتور پاپ و دیگری از فرانک جکسن، آوردم.

ادامه دارد.


https://t.me/philosophicalmeditations
1.2K views13:25
باز کردن / نظر دهید
2021-08-12 10:39:10 درس‌هایی در متافیزیک تحلیلی
ساختارِ واقعیت- The Structure of Reality


بخش شانزدهم: استدلال براون‌اشتاین بر نومینالیست بودنِ افلاطون
در فرسته‌ی پیش آمد که براون‌اشتاین در کتابش،« ابعادِ مسئله‌ی کلی‌ها»، فصلی را با عنوان «افلاطون‌گروی و نفیِ کلی‌ها» به تحلیل اندیشه‌ی افلاطون اختصاص می‌دهد و معتقد است که افلاطون به‌دلیل جداسازی کلی‌ها از مصادیق‌شان و واردنمودن‌شان به موطنی غیر از موطنِ مصادیق، عملاً، جزئی‌بودن آن‌ها را پذیرفته است و لازمه‌ی این پذیرش، ورود افلاطون به جرگه‌ی نومینالیست‌ها است.
براون‌اشتاین بحث خود را با یک مثال آغاز می‌کند:
سه شکل هندسی «الف» و «ب» و «ج» را در نظر بگیرید:
«الف» و «ب»، هر دو، قرمز و «ج» سبز است. بنابراین «الف» و «ب» به یکدیگر شبیه و به «ج» ناشبیه‌اند. حال، فرض کنید «الف» و «ج» هر دو دایره و «ب» مربع باشد. پس، «الف» و «ج» به یکدیگر شبیه و به «ب» ناشبیه‌اند. بنابراین می‌توان گفت که «الف» و «ب» و «ج» هم به یکدیگر هم شبیه و هم ناشبیه‌اند.
سپس براون‌اشتاین به رساله‌ی پارمنیدس افلاطون و به گفت‌و‌گوی سقراط جوان و زنون دربار‌ه‌ی مثال‌هایی مانندِ مثال پیش‌گفته می‌پردازد:

«سقراط:
تو معتقدی که اگر [در جهان] کثرت وجود داشته باشد، لازم است که اشیای کثیر، [همزمان]، هم شبیه و هم ناشبیه باشند. اما این لازمه مُحال است: ناشبیه‌ها نمی‌توانند شبیه باشند و شبیه‌ها نمی‌توانند ناشبیه باشند. چنین نیست؟
زنون:
آری، همین‌طور است. اگر ناشبیه‌ها نتوانند شبیه باشند و شبیه‌ها نتوانند ناشبیه باشند، مُحال است [در جهان] کثرت وجود داشته باشد. زیرا در صورت وجود کثرت، لازم است اشیای کثیر ویژگی‌های تناقض‌آمیزی داشته باشند.»

چنانکه مشاهده می‌شود زنون، بر مبنای مُحال‌دانستن «شباهتِ ناشبیه‌ها» و «ناشباهتِ شبیه‌ها»، وجود مثالی مانندِ مثالِ پیش‌گفته را نشانی از نادرستی وجود کثرت در جهان می‌پندارد، وازاین‌رو، به یگانه‌انگاری (مونیزم) روی می‌آورد. افلاطون، در ادامه، ضمن پذیرش نگاهِ کلیِ زنون (قبول اینکه اجتماع شبیه و ناشبیه ناممکن است)، یگانه‌انگاری زنون را نفی می‌کند و می‌کوشد با دو تعبیر «شباهتِ مطلق» و «شباهتِ من‌وجه» از وجود کثرت در جهان دفاع کند. او معتقد است که در «شباهت مطلق» اجتماعِ شبیه و ناشبیه ناممکن است؛ اما، در «شباهت من وجه»، اجتماع یادشده امکان‌پذیر است. لازمه‌ی «شباهت من وجه» آن است که اشیای موردمقایسه دارای جهات یا اجزای مختلف باشند و بتوان آن‌ها را از جهتی شبیه و از جهت دیگر ناشبیه دانست (مثلاً، در مثالِ پیش‌گفته می‌توان «الف» و «ب» را از «جهت رنگ» شبیه و از «جهت شکل» ناشبیه دانست).
اما این پذیرش برای افلاطون یک لازمه دارد و آن اینکه او دیگر نمی‌تواند بر دیدگاه پیشینِ خود مبنی بر تقسیم‌پذیریِ کلی‌ها و حضور اجزا (یا حصّه‌ها)ی آنها آن در مصادیق باقی بماند. اگر، مثلاً، کلیِ «سفیدی» دارای اجزا و هر جزئی از آن در «اشیایِ سفید» حضور داشته باشد در این صورت اجزایِ «سفیدی» باید از جهتی شبیه و از جهتی ناشبیه باشند. این اجزا در سفید بودن شبیه‌اند؛ اما، اجزای سفیدی جز سفیدی جهت دیگری ندارند؛ به بیان دیگر، شباهت اجزای «سفیدی» شباهت مطلق (و نه من وجه) است، پس کثرت اجزایِ «سفیدی» تناقض‌آمیز است.
درنتیجه کلی‌ (یا مثال) بسیط و فاقد جزء‌ است و از‌این‌رو، حضورِ اجزای آن در ضمن مصادیق تناقض‌آمیز است. در اینجاست که افلاطون تفسیر خود را از «بهره‌مندی» از معنای اول « حضور اجزای کلی در مصادیق» به معنای دوم «تقلیدِ مصادیق از کلی» تغییر می‌دهد: کلی (یا مثال) در ضمن مصادیق حضور ندارد، بلکه مصادیق، مقلّد کلی‌(یا مثال) ‌اند (مثال یا کلیِ سفیدی در اشیای سفید-مثلاً، بلورهای برف- حضور ندارد بلکه اشیای سفید، صرفاً، مقلدِ مثالِ سفیدی‌اند).
دونالد براون‌اشتاین در این باره چنین می‌نویسد:

«فرایند نومینالیزم‌گروی افلاطون از دو مرحله می‌گذرد:
یکم، جداسازی و انفصال مُثُل [از مصادیق]
دوم، جزئی‌سازیِ مُثُل
هر یک از این دو مرحله، خود، مراحلی مقدماتی دارد: مرحله‌ی اول را می‌توان پاسخ افلاطون به این اشکال دانست که اگر مُثُل از مصادیق جدا نباشند، لازم است تجزیه‌پذیر باشند. افلاطون با پذیرش این لازمه، مُثُل را از مصادیق جدا می‌کند. او بعد از عبور از این مرحله جز پذیرش نومینالیزم هیچ بدیلی ندارد».

پی نویس:
مطلب نقل شده از براون‌اشتاین از اثر زیر است:
Brownstein, Donald, “Aspects of the Problem of Universals”, pp.52-57


ادامه دارد.


https://t.me/philosophicalmeditations
1.3K viewsedited  07:39
باز کردن / نظر دهید