Get Mystery Box with random crypto!

تأمّلات فلسفی

لوگوی کانال تلگرام philosophicalmeditations — تأمّلات فلسفی ت
لوگوی کانال تلگرام philosophicalmeditations — تأمّلات فلسفی
آدرس کانال: @philosophicalmeditations
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 2.62K
توضیحات از کانال

گفت و گوها و یادداشت های فلسفی دکتر عبدالرسول کشفی
آدرس مدیر کانال:
@ABDOLRASOULKASHFI
جهش به آغاز کانال:
https://t.me/philosophicalmeditations/14
لینک ورود به کانال:

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها

2022-05-13 11:03:19 درس‌هایی در معرفت‌شناسی
بخش چهارم، رابطه‌ی گزاره با قضیه


یکم،
گزاره – proposition-معنای قضیه است و قضیه جمله‌ی خبری- declarative sentence- است (گزاره مقوله‌ای معناشناختی و قضیه مقوله‌ای زبان‌شناختی است). به بیان دیگر، گزاره‌ها معنای جملات خبری و جملات خبری قالب (نمودِ) زبانی گزاره‌ها هستند. به همین روی، گزاره‌ای واحد می‌تواند در قالب‌های زبانی گوناگون (قضایای مختلف) بیان شود (در قالب زبان‌های گوناگون و یا قالب‌های گوناگون زبانی واحد). جملات خبری «سارا سیب را خورد» و «اکلت سارا التفاحه» و «Sara ate the apple» همه حاکی از معنایی واحد و، ازاین‌رو، حاکی از گزار‌ه‌ای واحدند. و نیز جملاتِ خبری «مریم خواهر علی است» و «علی برادر مریم است» واجد معنایی واحد، و به‌همین‌روی، حاکی از گزار‌ه‌ای واحدند.
دوم،
حاملان صدق (و کذب) – truth bearers- سه چیز‌اند: گزاره، قضیه و باور. در این میان، گزاره «حاملِ اصلی» و قضیه و باور «حاملانِ فرعی» صدق و کذب محسوب می‌شوند. از آنجا که «گزاره» معنای «قضیه» و متعلق باور است. صدق و کذب از طریق گزاره به قضیه و باور منتقل می‌شود.

پی‌نوشت
1.منطق‌دانان مسلمان قضیه را به صورت «قولٌ یحتمل الصدق و الکذب» تعریف می‌کنند. تعبیرِ «قول» در این تعریف با نکته‌ی پیش‌گفته (زبان‌شناسانه بودن قضیه) سازگار است.
2.درباره‌ی تمایز گزاره با قضیه دو اثر زیر را ببینید:
Copy, Irving, Symbolic Logic, Macmillan Publishing Co., Inc., 1979, p. 2
Copy, Irving and Carl Cohen, Introduction to Logic, Macmillan Publishing Co., Inc., 1994, pp. 4-5

ادامه دارد
https://t.me/philosophicalmeditations
1.7K viewsedited  08:03
باز کردن / نظر دهید
2022-05-05 11:39:22 درس‌هایی در معرفت‌شناسی
بخش سوم، چیستی باور و رابطه‌ی آن با گزاره


چیستیِ باور
«باور»، در تعریفِ سه‌جزئی معرفت، حالتی ذهنی (mental state) است. حالات ذهنی دو قسم‌اند: شناختی cognitive و غیرِ شناختی non-cognitive. حالاتی مانند شادی و اندوه حالات ذهنی غیر شناختی و حالاتی مانند یقین و احتمال حالات ذهنی شناختی محسوب می‌شوند.

باور حالتی ذهنیِ و از نوع شناختی است و مقصود از آن «یقین» -certainty -است. منظور از یقین اطمینانِ محض به وقوع یک رویداد است و به بیان دیگر، پذیرشی است که فاعل شناسا در آن تردید ندارد، مثل باور به اینکه برای زنده‌ماندن به اکسیژن نیازمندیم یا باور به اینکه روی کره‌ی زمین زندگی می‌کنیم و یا اینکه تهران پایتختِ ایران است و مانند آن. یقین حالتی شناختی است که در کنارِ احتمال قرار می‌گیرد و قسیم آن‌ است.

رابطه‌ی باور با گزاره
تفاوت حالات ذهنی و امور فیزیکی در التفاتی‌بودنِ-intentional -حالات نفسانی و غیرالتفاتی‌بودن امور فیزیکی است. هر حالتِ ذهنی مانند تفکر، عشق و نفرت دارای نوعی سمت‌گیری است و رو به چیزی دارد (درباره‌ی چیزی است یا به چیزی تعلّق دارد/ نوعی دربارگی aboutness یا تعلق ofness در آن یافت می‌شود). مثلاً، تفکر درباره‌ی چیزی است، عشق به کسی تعلق می‌گیرد و نفرت رو به چیزی یا کسی دارد. باور به‌عنوان حالتی از حالات نفسانی نیز به چیزی تعلق می‌گیرد. آن چیز «گزاره» -proposition- است. منظور از گزاره مُفاد یا معنای جمله‌ی خبری است، مانند اینکه «حسن برادرِ مریم است» و یا «اورست بلندترینِ قلّه‌هاست». باور یکی از اجزای سه‌گانه‌ی معرفت و از شرایط تحقّق آن است. نمی‌توان به گزاره‌ای معرفت داشت و بدان باور نداشت. جملاتی مانند «می‌دانم صبحانه را نان و پنیر خورده‌ام، اما به آن باور ندارم» و یا «می‌دانم پاریس پایتخت فرانسه است، اما آن را باور ندارم» جملاتی تناقض‌آمیز هستند؛ ازاین‌رو، باور به یک گزاره شرطِ لازم معرفت به آن است.
با توجه به آنچه گفته شد، می‌توان معرفت را «باور صادق موجه به یک گزاره» دانست.

پی‌نوشت:
1. درباره‌ی وجه تمایز حالات نفسانی و امور فیزیکی مقاله‌ی زیر را ببینید:
احمدی، احمد؛ کشفی، عبدالرسول، «برنتانو و نظریه‌ی التفاتي‌بودن آگاهي»، مدرّس (فصلنامة دانشكد‌ه‌ی علوم انساني دانشگاه تربيت مدرس)، دوره‌ی 4، شماره‌ی 4، زمستان 1379.
2. درباره‌ی چیستی «گزاره» و رابطه آن با «قضیه» در بخش بعد بیشتر سخن خواهم گفت.


ادامه دارد.

https://t.me/philosophicalmeditations
1.6K views08:39
باز کردن / نظر دهید
2022-05-02 12:19:05 درس‌هایی در معرفت‌شناسی
بخش دوم، چیستی معرفت گزاره‌ای (تعریف سه‌جزئی)

افلاطون در رساله‌ی ثیاتتوس معرفت را «باورِ صادق موجّه (مدلّل)» تعریف می‌کند. او در این باره چنین می‌نویسد:

«سقراط: اگر پندارِ درست [باورِ صادق] شناسايي [معرفت] باشد ، ممكن نيست كه بهترين داوران در مورد واقعه‌اي پندارِ درست [باورِ صادق] پيدا كند بي‌آنكه شناسايي [معرفت] به دست آورد، پس معلوم مي‌شود شناسايي [معرفت] غير از پندارِ درست [باورِ صادق] است.
ثیاتتوس: اكنون به يادم آمد كه در اين باره از كسي نكته‌اي شنيده‌ام. آن كس مي‌گفت: شناسايي [معرفت] پنداري درست [باوري صادق] است كه بتوان توضيحي [توجيهی/ دلیلی] دربارۀ آن داد . و آنچه با تعريف و توضيح [توجيه/دلیل] همراه نباشد شناسايي [معرفت] نيست.»

این تعریف از آنجا که دارای سه جزء است به تعریف یا تحلیل سه جزئی معرفت tripartite definition or analysis معروف است.
بر مبنای تعریف سه جزئی، فاعل شناسای (s) به گزارۀ (p) وقتی معرفت دارد که:

1. به گزاره‌ی p باور داشته باشد ( Bsp)؛
2. گزاره‌ی p صادق باشد (P)؛
3. باورِ s به p موجّه (مدلّل) باشد (Jsp )؛

از سه جزءِ تعریف، باور مقوله‌ای روان‌شناختی، صدق مقوله‌ای منطقی، و نیز، معرفت‌شناختی و توجیه مقوله‌ای صِرفاً معرفت‌شناختی هستند.
تحقّقِ شرایطِ سه‌گانه‌ی یادشده (باور، صدق و توجیه) برای حصولِ معرفت لازم است (در این باره در بخش‌های بعد توضیح خواهم داد).

پی‌نوشت:
1. تعریف سه جزئی معرفت، از زمانِ طرح تا دهه‌ی 1960 میلادی، تعریفی غالب برای معرفت به حساب می‌آمد. در سال 1963، ادموند گتیه ، فیلسوف آمریکایی، در مقاله‌‌ی کوتاهِ «آیا معرفت باور صادق موجه است؟» با طرح دو مثالِ نقضی به این تعریف اشکال وارد می‌کند.
البته، اشکال گتیه اشکالِ ویرانگری نیست که به ابهامِ کلی در ماهیت معرفت بینجامد. اشکالِ او، چنان‌که بعداً بدان خواهم پرداخت، به کافی‌بودنِ شروط سه‌گانه (و نه لزومِ) آن‌ها می‌پردازد؛ به بیانِ دیگر، از منظرِ او، معرفت باورِ صادقِ موجّه است، اما لزوماً هر باورِ صادقِ موجّهی معرفت نیست.
2. مقاله‌ی گتیه را در آدرس زیر ببینید:
Gettier, Edmund. L, "Is Justified True Belief Knowledge?", Analysis, 23 (6): 1963.
3. مطلب نقل شده از افلاطون را در اثر زیر ببینید:
افلاطون، "دوره کامل آثار"، ترجمة محمد حسن لطفی، ص 1452.

ادامه دارد.

https://t.me/philosophicalmeditations
1.4K viewsedited  09:19
باز کردن / نظر دهید
2022-04-29 15:35:25 درس‌هایی در معرفت‌شناسی

بخش اول: معانی سه‌گانه‌ی معرفت
واژه‌ی «knowledge» در انگلیسی، و معادل فارسی آن «معرفت»، در سه معنا به کار می‌رود:
1. معرفت از راه آشنایی (آشنابودن)
2. معرفت از مقوله‌ی مهارت (بلدبودن)
3. معرفتِ گزاره‌ای (دانستن)

یکم، معرفت از راه آشنایی- knowledge by acquaintance (knowing-who)
اگر متعلَّقِ معرفتْ یک شیء، یک شخص، یک مکان و مانندِ آن باشد، آن را «معرفت از راه آشنایی» نامند. این نوع معرفت را با قالب‌های زبانی « x s را می‌شناسد» یا «s با x آشناست» بیان می‌کنیم.
منظور از s فاعلِ شناسا/ شناسنده/سوبژه -subject - و منظور از x شیء، شخص یا مکانِ متعلَّقِ شناسایی/ابژه object- است.
مثال:
احمد با علی آشناست.
مریم تهران را می‌شناسد.
در مثال اول، متعلَّقِ معرفت یک شخص و در مثال دوم یک مکان است. معرفت از راه آشنایی از رهگذرِ ملاقات با یک شخص، رفتن به یک مکان، دیدنِ یک چیز و مانندِ آن به دست می‌آید.

دوم، معرفت از مقوله‌ی مهارت- competence knowledge (knowing-how)
اگر متعلَّقِ معرفت یک فن یا یک مهارت باشد، آن را معرفت از مقوله‌ی مهارت می‌نامند. معرفت از مقوله‌ی مهارت تواناییِ انجام‌دادن یک فن یا یک مهارت است. در زبان فارسی این نوع معرفت، معمولاً، با قالب‌های زبانی زیر بیان می‌شود: «s می‌داند که چگونه c» یا «c s را بلد است» بیان می‌شود.
منظور از c مهارتی است که متعلَّقِ معرفت است.
مثال:
علی می‌داند که چگونه شنا کند.
علی شناکردن را بلد است.
معرفت از مقوله‌ی مهارت ناظر به امورِ عملی (و نه نظری) است و از ویژگی‌های آن این است که از طریقِ زبان قابلِ انتقال به غیر نیست.

سوم، معرفتِ گزاره‌ای- propositional knowledge
اگر متعلَّقِ معرفت یک گزاره باشد، آن را «معرفت گزاره‌ای» می‌نامند. در زبان فارسی «معرفت گزاره‌ای» با قالب زبانی «s می‌داند که p» بیان می‌شود (منظور از p گزاره‌ی متعلَّقِ معرفت است)
مثال:
علی می‌داند که تهران پایتخت ایران است.
در مثال بالا، «تهران پایتخت ایران است» گزاره‌ی متعلَّقِ معرفت یا شناسایی علی است.
در میان سه قسم معرفت، معرفت‌شناسی با قسمِ سوم (معرفت گزاره‌ای) سروکار دارد و به دو قسمِ دیگر نمی‌پردازد. در ادامه، به تحلیلِ این قسم معرفت و مباحثِ مرتبط با آن می‌پردازیم.

پی‌نوشت:
1. در زبان انگلیسی، «معرفت از راه آشنایی» با قالبِ زبانیِ زیر بیان می‌شود:
S knows x.
مانند
John knows Smith.


و «معرفت از مقولۀ مهارت» با قالبِ زبانیِ زیر:
S knows how to ….
مانند
S knows how to swim.

و «معرفت گزاره‌ای» با قالب زبانی زیر:
S knows that P.
مانند
S knows that snow is white.

2. این بحث با قدری تغییر برگرفته از کتاب «چیستی و امکان معرفت» به قلم نگارنده است.

ادامه دارد.

https://t.me/philosophicalmeditations
1.4K viewsedited  12:35
باز کردن / نظر دهید
2021-10-10 15:55:07 درس‌هایی در متافیزیک تحلیلی
ساختارِ واقعیت- The Structure of Reality

بخش سی‌و‌یکم (بخش پایانی): استعار‌ه‌ی شکل و اندازه
دیوید آرمسترانگ برای نشان‌دادن هم‌آیندی ضروری میان جزئیِ عریان و ویژگیِ آن و درعین‌حال فقدانِ «رابطه‌ی» وجودی میان این دو (اینکه این دو با هم‌اند، و درعین‌حال، رابطه‌ای وجودی، به‌عنوان عنصر سوم، میانشان نیست)، از مدل جالبی بهره می‌جوید و آن مدلِ شکل و انداز‌ه‌ی اشیا است. هر شکلی (مربع، مستطیل، کره، هرم و ...) ضرورتاً اندازه‌ای دارد و درعین‌حال شکل و اندازه فاقد رابطه‌ای وجودی میان یکدیگرند. نه شکل مستلزم اندازه‌ی خاصی است و نه اندازه مستلزم شکلی خاص، درعین‌حال هیچ شکلی بی‌اندازه وجود ندارد.
نگارنده معتقد است برای نشان‌دادن هم‌آیندی ضروری میان این دو و درعین‌حال رابطه‌ی امکانی این دو با یکدیگر شاید بتوان از مدلی بهتر بهره جست، و آن رابطه‌ی رنگ و امتداد است (در اینکه مفهوم شکل خالی از اندازه باشد کمی تردید است، اما رنگ، مطلقاً، ارتباط مفهومی با امتداد ندارد). نه در مفهوم رنگ معنای امتداد نهفته است و نه در معنای امتداد مفهوم رنگ. درعین‌حال هیچ‌ شیء رنگی خالی از امتداد نیست. حتی تصور ذهنی یک رنگ خاص نیز بدون امتداد ناممکن است.

پی‌نویس:
مطلب نقل شده از دیوید آرمسترانگ را در اثر زیر ببینید:
Armstrong, David, “Nominalism and Realism”, P.110.


https://t.me/philosophicalmeditations
4.0K views12:55
باز کردن / نظر دهید
2021-10-08 09:25:51 درس‌هایی در متافیزیک تحلیلی
ساختارِ واقعیت- The Structure of Reality

بخش سی‌ام، انتولوژی پازلی jigsaw puzzle ontology
استفاده از مدل‌ها یا استعاره‌ها برای فهم مفاهیم و مضامین علمی و فلسفی روشی معمول میان هم دانشمندان و هم فیلسوفان است. پیوند ذات و اوصاف پیوندی پیچیده است؛ از یک سو، این دو همواره با هم‌اند، و از سوی دیگر، فاقد رابطه‌ای وجودی میان یکدیگرند. آیا می‌توان مدلی برای چنین پیوندی در اشیای پیرامونمان بیابیم؟
جیمز سامرفورد برای رابطه‌ی جزئیِ عریان با ویژگی‌ها از دو مدل یا استعاره بهره می‌جوید. در یکی، کلّی را شیئی مجوّف (توخالی) تصویر می‌کند که حفره‌ی درونیِ آن را جزئیِ عریان پُر می‌کند. در استعاره‌ی دیگر، کلّی و جزئیِ عریان را قطعات یک پازل تصویر می‌کند که با جفت‌و‌جورشدن یکدیگر را کامل می‌کنند. او تصویر اخیر را انتولوژی پازلی jigsaw puzzle ontology می‌نامد. به نظر می‌رسد استعار‌ه‌ی اول مدلی مناسب برای جزئیِ چگال و نه ناچگال است. در این تصویر، شیءِ توخالی، که استعاره‌ای برای كلّی است، ناقص؛ اما، شیءِ پُرکننده، که استعاره‌ای برای جزئی است، کامل است. روشن است که شیءِ پرکننده مدلی مناسب برای جزئی چگال (اشباع یا تمام) و نه ناچگال (عریان یا نااشباع یا ناتمام) است. البته این مدل از این جهت مناسب است که در آن رابطِ وجودی میان شیءِ توخالی و شیءِ پرکننده وجود ندارد.
تصویر دوم، اما، از دو جهت تصویری مناسب از رابطه‌ی جزئیِ عریان با کلّی‌هاست. اول آنکه دو قطعه‌ی پازل هر دو ناقص‌اند و با یکدیگر کامل می‌شوند، و دوم اینکه جزئی عریان و ویژگی‌ها/ کلی‌ها برای پیوند به یکدیگر به عنصر سوم یا رابط و یا، به‌تعبیری، چسبِ متافیزیکی metaphysical glue نیازمند نیستند.

عدم تقدم وجودی ذات و وصف بر یکدیگر
نکته‌ی بسیار مهم در این باب آن است که نه جزئیِ عریان تقدم وجودی بر ویژگی/ویژگی‌هایش دارد و نه ویژگی/ویژگی‌ها بر جزئیِ عریان. این دو با هم‌اند (هم‌آیندند) و هر کدام برای تحقق به دیگری نیازمند؛ یا هر دو با هم موجودند و یا هر دو با هم معدوم.

پی‌نویس:
1. برای توضیح بیشتر جایگاه مدل (به‌خصوص نقش معرفتی آن)، در فلسفه و علم به فصل اول کتاب «مدل عشق» اثر برجسته‌ی ونسان برومر (فیلسوف معاصر دین هلندی) مراجعه کنید. مشخصات کتاب‌شناختی این اثر چنین است:
Brummer, Vincent, “Model of Love: A Study in Philosophical Theology”, Cambridge University Press, 1993.
2. مطلب نقل شده از جیمز سامرفورد را در اثر زیر ببینید:
Summerford, James, "David Armstrong on Instantiation: A Difference That Makes a Difference", pp. 583-584.

ادامه دارد.

https://t.me/philosophicalmeditations
3.0K viewsedited  06:25
باز کردن / نظر دهید
2021-10-04 20:07:27 درس‌هایی در متافیزیک تحلیلی
ساختارِ واقعیت- The Structure of Reality

بخش بیست‌ونهم، نقد نگارنده بر راه‌حل فرگه‌ای دیوید آرمسترانگ
ما در خارج با دو جزئیِ متفاوت مواجهیم: یکی جزئیِ چگال thick particular و دیگری جزئیِ ناچگال thin particular. جزئی چگال ترکیب ذاتِ عریان یک شیء با ویژگی‌های آن است، و مراد از جزئی ناچگال همان ذات عریان شیء است. آنگاه که مثلاً به توپی در خارج اشاره می‌کنیم و می‌گوییم این توپ سرخ است، مشارالیه «این توپ» می‌تواند مجموعه‌ی ذات عریان و اوصاف توپ باشد و یا فقط ذات عریانِ آن.
در راه‌حل فرگه‌ای آرمسترانگ، ویژگی «یا کلّی» مقوله‌ای نااشباع و ناتمام است و دربرابر، جزئی مقوله‌ای اشباع و تمام است که سبب اشباع‌ و تمامیتِ کلّی می‌شود. به نظر می‌رسد که این جزئی نه جزئیِ ناچگال یا جزئیِ عریان بلکه جزئیِ چگال است. جزئیِ ناچگال یا جزئیِ عریان ذاتی بسیط و فاقد هر ویژگیِ فی‌نفسه است، و کار آن تشخص‌بخشی به ویژگی‌هاست. ویژگی‌ها خارج از ذاتِ جزئیِ عریان‌اند و رابطه‌ی آن‌ها با جزئیِ عریان رابطه‌ی امکانی است. به این معنا که جزئیِ عریان مستلزمِ اتصاف به هیچ ویژگی خاصی (مثلاً رنگی خاص، شکلی خاص یا وزنی خاص) نیست، اگرچه برای تحقق، دست‌کم به یک ویژگی (هر ویژگیِ ممکنی) نیازمند است. اما جزئی چگال مجموعه‌ای مرکب از جزئیِ عریان با ویژگی/ویژگی‌های شیء است. در این صورت، ویژگی بخشی از جزئیِ چگال است و «در آن» تقرر دارد (چنان‌که جزئیِ عریان نیز بخش دیگر جزئیِ چگال و متقرر در آن است). نسبتِ ویژگی را با جزئی چگال می‌توان رابطه‌ی مقوله‌ای ناتمام با مقوله‌ای تمام دانست، اما در مورد جزئی ناچگال چنین نیست. در جزئیِ ناچگال نه‌تنها ویژگی/کلّی که خودِ جزئیِ ناچگال نیز مقوله‌ای نااشباع و ناقص است. هم ویژگی برای اشباع و تمامیتِ خود به جزئیِ عریان نیازمند است و هم جزئیِ عریان برای اشباع و تمامیت به ویژگی نیازمند است. بنابراین، چنان‌که جیمز سامرفورد در قضایای حملی بر مبنای دیدگاه فرگه برای نمایش محمول از نشانِ «( ) F است» بهره می‌جوید و پرانتزهای خالی را نشان از نقص محمول می‌داند، به نظر نگارنده، لازم است ذات عریان را نیز با نشان «a ( )» نشان دهیم و پرانتزهای خالی را حاکی از ناتمامیت و اشباع‌ناشدگی ذات عریان بدانیم.

پی‌نویس:
برای توضیح بیشتر در باب رابطه‌ی جزئی‌های چگال و ناچگال با ویژگی‌ها به مقاله‌ی زیر مراجعه شود:
Pickavance, Timothy, "Bare Particulars and Exemplification", pp. 95-108.

ادامه دارد.

https://t.me/philosophicalmeditations
2.3K viewsedited  17:07
باز کردن / نظر دهید
2021-09-30 19:40:20 درس‌هایی در متافیزیک تحلیلی
ساختارِ واقعیت- The Structure of Reality

بخش بیست‌وهشتم، راه‌حل فرگه‌ای دیوید آرمسترانگ در باب چگونگی پیوند جزئیِ عریان با ویژگی‌ها

دیدگاه معنا‌شناسانه‌ی فرگه
جیمز سامِرفورد James Summerford ابتدا دیدگاه معناشناسانه‌ی فرگه و سپس راه حل فرگه‌ای آرمسترانگ را چنین شرح می‌دهد:
بر مبنای تفسیرِ سنتی از افعال ربطی در گزاره‌ی «F a است» با سه مقوله مواجهیم: یکی a که حاکی از جزئیِ عریان، و دیگری F که حاکی از ویژگی (یا کلّیِ) F بودن، و سومی فعل رابط (است) که حاکی از رابطه‌ی مصداق‌بخشی جزئی عریان به ویژگی است. فرگه، اما، این ترکیب را دوبخشی و نه سه‌بخشی می‌داند. او معتقد است که در گزاره‌ی «F a است» ما با دو (و نه سه) حد term مواجهیم: یکی «a» و دیگری «F است».فرگه معتقد است آنچه محمول را ممتاز می‌کند ذات نااشباع unsaturated و یا ناتمام آن است. محمول به متمم نیازمند است و نقش این متمم را حدّ a ایفا می‌کند. سامرفورد سپس از نینو کُکیارلا Nino B. Cocchiarella چنین نقل می‌کند:
«محمول نیازمند متمم است. و نااشباعی یا نیازمندی به متمم است که ذاتِ محمول را تشکیل می‌دهد».
سپس، سامرفورد نشانِ «( ) F است» را برای محمول ابداع می‌کند که پرانتزهای خالی حاکی از ذات نااشباع یا ناتمامِ محمول است.

دیدگاه وجودشناسانه‌ی آرمسترانگ
آنچه آرمسترانگ انجام می‌دهد تعمیم نگاهِ معنا‌شناسانه‌ی فرگه به وجودشناسی است. کلّی‌ها نیز مانند محمولات مقولاتی نااشباع و یا ناتمام‌اند، و برای اشباع‌شدگی یا تمامیت به جزئی‌ها نیازمندند. بنابراین ما با دو شیء کامل مواجه نیستیم، بلکه با دو شیء، یکی کامل، و دیگری ناقص روبه‌روییم. جزئی تمام است و کلّی ناقص. کلی برای تمام‌شدنش به جزئی نیازمند است.
در فرسته‌ی بعد به نقد دیدگاه آرمسترانگ خواهم پرداخت.

پی‌نویس:
۱.گزاره (=proposition) معنای قضیه یا جمله‌ی خبری(= statement) است؛ به بیان دیگر، گزاره، مقوله‌ای معناشناختی و قالب معنایی قضیه است و قضیه مقوله‌ای زبان‌شناختی و قالب زبانی گزاره است. وضع امر state of affairs یا امر واقع fact محکی خارجی گزاره (و نیز جمله) است.
آنچه آرمسترانگ انجام می‌دهد تعمیم ساختار فرگه‌ای «گزاره» به «وضع امر» یا «امر واقع» است.
۲.مطلب نقل شده از جیمز سامرفورد از مقاله‌ی زیر است:

Summerford, James, "David Armstrong On Instantiation: A Difference That Makes a Difference", pp.580-583.

ادامه دارد.

https://t.me/philosophicalmeditations
1.9K viewsedited  16:40
باز کردن / نظر دهید
2021-09-22 21:40:11 درس‌هایی در متافیزیک تحلیلی
ساختارِ واقعیت- The Structure of Reality


بخش بیست‌وهفتم، چگونگی پیوند جزئیِ عریان با ویژگی‌ها
گفتیم که واقعیت حاصلِ پیوند یک جزئیِ عریان با یک یا چند ویژگی است. این پیوند چه ماهیتی دارد؟ گزاره‌های حملی در قالب ساختار منطقیِ Fa (مانند این توپ سرخ است) بیان می‌شوند. این قالب بیان‌کننده‌ی اسنادِ یک ویژگی به یک امر جزئی است و محکی آن یک واقعیت (امرِ واقع یا وضعِ امر) است. رئالیست‌ها a بودنِ F (سرخ‌بودن این توپ) را در قالب مصداق‌بخشی a برای F بودن (مصداق‌بخشی این توپ برای سرخ‌بودن) تعریف می‌کنند. به این صورت که F a است، اگر و فقط اگر a مصداق‌بخش F باشد.
پیوند a و F را نمی‌توان رابطه‌ای واقعی و خارجی و امری وجودشناختی دانست، زیرا در این صورت در هر واقعیت (وضعِ امر یا امرِ واقع) با سه چیز مواجه خواهیم بود: جزئیِ عریان، ویژگی، و رابط جزئی عریان با ویژگی. در اینجا نیاز به دو پیوند‌دهنده‌ی دیگر خواهد بود که یک پیونددهنده، جزئیِ عریان را به آن رابط پیوند دهد و پیونددهنده‌ی دیگر ویژگی را به آن رابط متصل کند. حال، سخن را به آن دو پیونددهنده منتقل می‌کنیم. برای این دو نیز به پیونددهنده‌های دیگری نیازمندیم که آن‌ها را به اجزای دیگر متصل کند، و روشن است که حاصل این فرایند چیزی جز تسلسل مُحال ۱ نیست. در اینجا این پرسش پیش می‌آید که اگر «وجود رابط» را میان جزئیِ عریان و ویژگی نپذیریم، پس این دو چگونه با هم می‌پیوندند؟
دیوید آرمسترانگ می‌کوشد با نگاهی فرگه‌ای به این معضل پاسخ گوید.
در فرسته‌ی بعد به راه‌حل فرگه‌ای آرمسترانگ می‌پردازیم.

پی‌نویس:
1. این تسلسل به تسلسل برادلی (Bradley’s Regress)، منسوب به مبدع اولیۀ آن اف. اچ. برادلی (ایدئالیست معروف نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم و نیمه‌ی اول قرن بیستم انگلستان)، معروف است. برای توضیح بیشتر در این باره، ر.ک:
Perovic, Katarina, "Bradley's Regress",
URL=.

ادامه دارد.

https://t.me/philosophicalmeditations
1.7K viewsedited  18:40
باز کردن / نظر دهید
2021-09-17 08:54:18 درس‌هایی در متافیزیک تحلیلی
ساختارِ واقعیت- The Structure of Reality

بخش بیست و ششم: ساختار امرِ واقع (fact
) یا وضعِ امر (state of affairs)
با توجه به آنچه در بخش‌های پیشین گذشت، واقعیت reality ساختاری مرکب و گزاره‌وار دارد. این ساخت دارایِ دو مؤلفه است: یکی ذاتِ عریان (جزئیِ عریان)، و دیگری كلّي/کلّی‌های عارض بر این ذات. هر دوی این مؤلفه‌ها بنیادین‌اند، به این معنا که هیچ‌یک قابل فروکاست به دیگری نیستند. کلّی‌ها «چنین‌بودنِ» suchness واقعیت را تشکیل می‌دهند و ذاتِ عریان «این‌بودنِ» thisness آن را. ذاتِ عریان بسیط و فاقد هر ویژگیِ فی‌نفسه‌ است، مقوله‌ای است که کارِ آن تشخص‌بخشی به شیء، حفظ هویت آن و حامل ویژگی‌های آن است. واقعیت ترکیبی از «این» this و «چنین» such است، یعنی ساختاری (این-چنین) this-such دارد. «اینِ» یک واقعیت (مانند اینِ یک توپِ سرخ) ذاتِ عریان آن توپ، و «چنینِ» آن کلّی‌های عارض بر این ذات، مانند کروی‌بودن، سرخ‌بودن و ... است و واقعیتِ متشخصِ توپ ترکیب این دو است. در اینجاست که مقوله‌ای به نام امرِ واقع (fact) یا وضعِ امر (state of affairs) شکل می‌گیرد. وضعِ امر عبارت است از F بودن a (کروی‌بودن توپ، شیرین‌بودن عسل و ...). وضعِ امر، واحدی مرکب از a و F است که در آن a و F به نحوی با یکدیگر متحدند و اجزای این واحد را می‌سازند. به بیان دیگر، وضعِ امر ساختاری مولکولی دارد که اتم‌های آن را یک ذاتِ عریان و، دست‌کم، یک کلّی تشکیل می‌دهند. آرمسترانگ وضعِ امر را در قالب منطقیِ زیر تعریف می‌کند:
«یک وضعِ امر موجود است، اگر و فقط اگر یک جزئی دارای یک ویژگی باشد یا نسبتی [واحد] میان دو یا چند ویژگی شکل گرفته باشد».
ازآنجاکه این دو اتم (ذاتِ عریان و کلّی‌ها)، هیچ‌یک، به‌تنهایی و بدون دیگری تحقق ندارند (در این عالم، نمی‌توان از ذاتِ عریان توپ منهای ویژگیِ آن اثری یافت و نه ویژگی‌های توپ، مانند سرخ‌بودن و کروی‌بودن منهای ذات عریان، هیچ‌گونه تحققی در جهان خارج دارند)، پس جهان بیرون مجموعه‌ای از وضعِ امرها یا امورِ واقع، و نه ذوات عریان صِرف و کلّی‌های صِرف، است. شاید بر همین مبناست که، چنان‌که پیش‌تر آمد، ویتگنشتاین جهان را مجموعه‌ی امور واقع، و نه اشیا، می‌داند.

The world is the totality of facts, not of things.

(Ludwig Wittgenstein, Tractatus, Proposition 1.1)

پی نویس:

1. برخی از باورمندان به دو مؤلفه‌ای بودن جهان معتقدند که از این دو مؤلفه فقط یکی (اوصاف شیء) قابل ادراک حسی است و حس، «این‌بودنِ» شیء (ذاتِ شیء) را ادراک نمی‌کند. این گروه معتقدند که وجود ذات را تنها از طریق تحلیل‌های عقلی می‌توان دریافت. این تعبیر در میان برخی فیلسوفان رایج است که انسان «حسِ جوهر یاب» ندارد و حواس تنها قادر به ادراک ویژگی‌ها هستند. نگارنده معتقد است که چنین نیست. ما هر دو جنبه‌ی اشیا را به هنگام ادراک حسی می‌یابیم. ما «این توپ» را به کمک حواس خود درک می‌کنیم و نه صرفاً توپ‌بودن (کروی‌بودن، هیئتی خاص داشتن و ...) آن را. به بیان دیگر، چنین نیست که به هنگام ادراک توپ با، صرفاً، مجموعه‌ای اوصاف مانند کروی‌بودن، رنگی خاص داشتن، وزنی خاص داشتن و جنسی خاص داشتن و ... مواجه باشیم؛ بلکه، در هنگام ادراک، «این توپ» را با ویژگی‌هایش با هم می‌یابیم. کروی‌بودن را نمی‌بینیم، کره (شیء کروی) را ادراک می‌کنیم؛ سرخ‌بودن را نمی‌یابیم، بلکه سرخ (شیء سرخ رنگ) را مشاهده می‌کنیم.
در این باره به مقالۀ ارزشمند زیر مراجعه کنید:
Broacke, Justin, "Substance", pp. 133-168.
2. مطلب نقل شده از دیوید آرمسترانگ از منبع زیر است:
Armstrong, David, “A world of States of Affairs", p.1

https://t.me/philosophicalmeditations
1.6K views05:54
باز کردن / نظر دهید