بسیاری از مردم گاهی احساس میکنند که برایِ رسیدن به چیزی ت | فلسفه
بسیاری از مردم گاهی احساس میکنند که برایِ رسیدن به چیزی تلاش میکنند که حتّی واقعاً آن را نمیخواهند، میکوشند انتظاراتی را برآورده کنند که حتّی بر آنها صحّه نمیگذارند، یا دربارهیِ اهدافی دادِ سخن میدهند که نیک میدانند انگیزهیِ اندکی برایِ بهدستآوردنِ آنها دارند، و شاید هم هیچ انگیزهای ندارند. در این معنا، ناخودآگاه لبریز از میلهایِ افرادِ دیگر است: شاید، میلهایِ پدر و مادرهایتان که باید در چنین و چنان دانشگاهی درس بخوانید و فلانکاره و بهمانکاره شوید؛ میلهایِ پدربزرگها و مادربزرگهایتان که باید سروسامان بگیرید و ازدواج کنید و برایِ آنها نبیرههایِ فراوان به دنیا بیاورید؛ یا فشارِ همسالان که باید مشغولِ کارهایی شوید که واقعاً علاقهای به آنها ندارید. در چنین مواردی، میلی وجود دارد که میپندارید «از آنِ شماست». و میلِ دیگری وجود دارد که با آن دستوپنجه نرم میکنید، میلی که به نظر میرسد که همهکاره است و هرازگاهی شما را مجبور به عملکردن میکند، امّا میلی که احساس نمی کنید تماماً از آنِ شما باشد.
نگرشها و میلهایِ افرادِ دیگر از راهِ گفتمان به درونِ ما سرازیر میشوند. در این معنا، میتوانیم این اظهارِ نظرِ لاکان را که «ناخودآگاه گفتمانِ "دیگری" است» به شیوهای بسیار سرراست تفسیر کنیم: "ناخودآگاه پُر از سخنگفتنِ افرادِ دیگر، گفتوگوهایِ افرادِ دیگر، و اهداف، اشتیاقها، و فانتزیهایِ افرادِ دیگر (تا آنجا که در قالبِ واژهها بیان میشوند)، است.
این سخنگفتن نوعی وجودِ مستقل در درونِ، میتوان گفت، «خودهایمان» پیدا میکند. مثالهایِ روشنِ درونیشدنِ گفتمانِ "دیگری" ــ سخنگفتنِ افرادِ دیگر ــ در آنچه معمولاً وجدان یا وجدانِ معذّب و گناهکار نامیده میشود، در آنچه فروید سوپراِگو نامید، یافته میشود. بیایید تصوّر کنیم که، آلبرت آینشتاین به طورِ اتّفاقی گفتوگویی را، که نباید میشنید، میشنود. در این گفتوگو پدرِ آلبرت به مادرِ او میگوید: «او هیچچیز نخواهد شد»، و مادرش با گفتنِ: «درسته، مثلِ پدرش تنبل است»، موافقت میکند. میتوانیم تصوّر کنیم که آلبرت هنوز آنقدرها بزرگ نیست که معنایِ همهیِ واژهها را درک کند یا مفهومِ آنها را حدس بزند. با اینهمه، آنها در جایی انباشته میشوند و سالهایِ سال نهفته میمانند، و فقط هنگامی که آلبرت در دورانِ دبیرستان سخت میکوشد پیشرفت کند دوباره فعّال میشوند و بیوقفه برایش مزاحمت ایجاد میکنند. واژهها سرانجام معنایی به خود میگیرند و وقتی که او در دبیرستان در درسِ ریاضی مردود میشود اثرِ زیانبارِ خود را به جا میگذارند ــ ظاهراً این قسمتِ داستان حقیقت دارد ــ هرچند او قطعاً فاقدِ تواناییِ فهمِ ریاضی نبود!
اینک میتوانیم دو وضعیتِ متفاوت را تصوّر کنیم. در اوّلی، هرگاه آلبرت سرِ جلسهیِ امتحان مینشیند، صدایِ پدر و مادرش را میشنود که میگویند: «او هیچچیز نخواهد شد» و: «درسته، مثلِ پدرش تنبل است»، و اکنون که سرانجام معنایِ همهیِ واژهها را درک میکند، چنان آشفته میشود که هرگز نمیتواند هیچیک از سؤالاتِ امتحان را پاسخ دهد. در وضعیّتِ دوّم، آلبرت هیچیک از سخنها را آگاهانه به یاد نمیآورد، امّا با اینهمه همان اثر را رویِ آلبرت دارند. به عبارتِ دیگر آن اظهارِ نظرهای تحقیرآمیز در ناخودآگاهِ او میچرخند، و در آینتشاینِ جوان اثر میکنند، آشفتهاش میکنند، شکنجهاش میدهند، و در خودآگاهی اتّصالِ کوتاه یا اختلال ایجاد میکنند. آلبرت برگهیِ امتحان را در مقابلِ خود رویِ میز میبیند و ناگهان خود را بسیار گیج و منگ مییابد و نمیداند چرا چنین شده است. شاید پنج دقیقه قبل از امتحان درساش را فوتِ آب بود، ولی ناگهان بیجهت نمیتواند بر هیچچیز تمرکز کند. در نتیجه، نادانسته پیشگوییای را محقّق میکند که حتّی آگاهانه نمیدانست پیشگوییِ پدرش بوده، یعنی این پیشگویی که «او هیچچیز نخواهد شد». و آیرونیِ آیرونیها: بیایید تصوّر کنیم که در این برداشتِ خیالی، پدرِ آلبرت در واقع آن هنگام دربارهی پسرِ همسایهیِ دیواربهدیوارشان حرف میزده است!
#بروس_فینک سوژه لاکانی میان زبان و ژوئیسانس بخشِ یکم: ساختار، بیگانهشدگی و دیگری ترجمهیِ #علی_حسن_زاده