آگاهی تنها در اثرِ فشارِ نیاز به ارتباط توسعه یافته است؛ و | فلسفه
آگاهی تنها در اثرِ فشارِ نیاز به ارتباط توسعه یافته است؛ و در ابتدا فقط برایِ روابطِ فرد با فرد (بخصوص برایِ فرماندهی) ضروری و مفید بوده است و در راستایِ همین فایده، توسعه یافته است. آگاهی چیزی نیست جز یک شبکهی ارتباطی بینِ انسانها و همین خصوصیت، آن را وادار به توسعه کرده است. انسانی که به صورتِ تنها و از راهِ شکار زندگی میکرد میتوانست از آن صرفِ نظر کند. اگر اعمال، افکار، احساسات و حركاتِ ما -لااقل بخشی از آنها- به سطحِ آگاهیِ ما میرسند، به خاطرِ ضرورتِ شدیدی است که مدتها بر آنان، این تهدید-شدهترینِ حیوانات، تسلط داشته است: انسان نیاز به کمک و حمایت داشته است، نیاز به همنوعِ خود داشته و مجبور بوده است که بتواند این نیازِ خود را بیان کند و خود را قابلِ فهم گرداند؛ و برایِ این کار در درجهی اول لازم بود که آگاهی داشته باشد و خود «بداند» چه چیز کم دارد، «بداند» چه احساسی دارد و به چه چیز فکر میکند. زیرا مانندِ هر موجودِ زنده، انسان، تکرار میکنم، دائماً فکر میکند اما بدان آگاهی ندارد؛ تفکری که آگاهانه میشود بخشِ بسیار کوچک و به عبارتی سطحیترین و بدترین بخشِ تفکرِ او را تشکیل میدهد...
نظرگاهِ محوریِ واقعیِ من این است: طبیعتِ شعورِ حیوانی باعث میشود که دنیایِ قابلِ درکِ ما فقط دنیایِ سطوح و نشانهها باشد، دنیایی کلی و عامیانه؛ و در نتیجه بر آنچه که قابل درک میشود لاجرم سطحی، کممایه و نسبتاً احمقانه میگردد و مبدل به چیزی کلی، نشانه و رقمی از رَمه میگردد، و هر گونه کسبِ آگاهی تباهیِ باطنیِ موضوعِ خود را به دنبال دارد، یعنی نوعی تقلبِ بزرگ و «سطحیسازی» و تعمیم؛ به طورِ خلاصه، افزایشِ آگاهی یک خطر است و کسی که در میانِ اروپاییانِ آگاه زندگی میکند حتی میداند که بیماری است.
همانطور که حدس میزنید این تقابلِ عاقل و معقول نیست که در این لحظه مرا به خود مشغول داشته: من این تفکیک و تمایز را به نظریهپردازانِ معرفت واگذار میکنم که هنوز در بندهای دستورِ زبان (این متافیزیکِ تودهی مردم) گرفتار هستند. همچنین به طریقِ اولى تقابلِ «شیءِ فی نفسه» و پدیدهی آن موردِ نظر نیست؛ زیرا «شناختِ» ما بسیار کمتر از آن است که حتی قادر به انجامِ این تفکیکِ ساده باشیم. در حقیقت ما فاقدِ عضوی برای شناخت و تشخیصِ «حقیقت» هستیم: ما درست به اندازهای «میدانیم» (خیال میکنیم، تصور میکنیم) که برای گلهی انسانی و نوعِ بشر مفید است؛ «فایدهای» هم که از آن صحبت میکنیم هنوز در نهایت چیزی نیست جز یک باور و محصولِ تخيلِ ما و شاید مقدرترین حماقتی که روزی موجبِ نابودیِ ما گردد.