L'amour commence, on voudrait rester pour celle qu'on aime l'i | فلسفه
L'amour commence, on voudrait rester pour celle qu'on aime l'inconnu qu'elle peut aimer, mais on a besoin d'elle, on a moins besoin de toucher son corps que son attention, son cœur.
"عشق آغاز میشود، ما میخواهیم برای شخصی که دوستاش داریم همان ناشناختهای باقی بمانیم که او میتواند دوستاش داشته باشد، ولی ما به او نیاز داریم، بیشتر به توجهاش، قلباش محتاج هستیم تا به لمسِ تناش."
-در جستجوی زمان از دست رفته، زندانی
عشق برای پروست چنان پیچیده است که ترس نمیگذارد این عشق را از ذهناش خارج کند و به آن عینیت ببخشد، او از ساحت فعلیت actuality ترس دارد و تصور میکند اگر از ذهناش آن عشقی را که او به شخصی دارد را خارج کند شکست میخورد و از همین جاست که ما میفهمیم چرا او میخواهد آن "ناشناختهای که او دوست دارد" باقی بماند، چون او در این ساحت امکان possiblity از تخیلاش تغذیه میکند و نمیگذارد روان سالماش از فعالیت باز بماند و متلاشی شود. پس در همان ذهن "زندانی"اش میکند و با این زندانی نرد عشق میبازد. عجیب نیست که عنوان یکی از جلدهای پروست"زندانی"* است. پروست میگوید همهی انسانها چند زندانی در ذهنشان دارند که برای ادامهی حیات ذهن و جسم وجودشان حیاتی است، هر چند اگر اصلاً عینیت نیابند و در همان ساحت امکان باقی بمانند. او این زندانی را عروسک ذهنی poupée intérieure مینامد. این عروسک ذهنی همیشه در ذهن هست و چه بسا خودش را بر روی ایدهها و عواطف ما نیز پخش کند و اصلاً به نوعی میشود گفت که به تمامی ابژههای بیرونی سرایت نیز میکند. او در جایی دیگر عشق را به یک دستگاه صنعتی مقایسه میکند. همین تشبیه نشان از سردی و خطاناپذیری آن دارد:
Et l'amour, suivant une technique infaillible, resserre pour nous d'un mouvement alterné l'engrenage dans lequel on ne peut plus ni ne pas aimer, ni être aimé.
"و عشق، که تکنیکی (روندی) خطاناپذیر دارد، بهوسیلهی یک حرکت متناوبْ دستگاهای را راه میاندازد که ما دیگر در آن نه میتوانیم از دوست داشتن اجتناب ورزیم نه از دوست داشته شدن."
این تشبیه عشق به یک دستگاه مکانیکی نشان از ناگزیریِ عاشق و معشوق دارد. دستگاهی که به محض روشن شدن، فعالیتِ خطاناپذیرش شروع میشود و همه چیز را خرد و تکهتکه میکند. به عبارتی از عشق نمیشود فرار کرد و باز هم ما زندانی هستیم و اسیر. یا باید از ساحت فعلیت عقبنشینی کنیم و مانند راوی به عروسک درون ذهنمان پناه ببریم و با آن عشقبازی کنیم و یا خطر کنیم و پا به ساحت فعلیت بگذاریم و امکانهایمان را عینیت ببخشیم. ولی بدبینیِ پروست، و این واقعاً عجیب است، در این است که او در هر دو حالت نتیجه را "ناکامی" میداند و شکست.
---------------------------
*la prisonnière