Get Mystery Box with random crypto!

به بهانه روز دانشجو! (از کتاب گفتمان وفاق؛ ارمغان دو دهه زیست | جامعه شناسی مردم

به بهانه روز دانشجو!
(از کتاب گفتمان وفاق؛ ارمغان دو دهه زیست آکادمیک)

محمدحسن علایی

شاید اگر بیست سال پیش که وارد دانشگاه شدم راه صحرا را در پیش گرفته بودم چنین نیازمند ظهور مردی از آکادمی برای التیام دردهایم نمی بودم و در بوته ی گلی در صحرا یا در ناله ی نی شبانی در کوه یا در سکوت جنگلی انبوه و بشکوه ... می توانستم روح بیقرارم را تسکین دهم اما نه، من راه تحصیل علم و دانش را آن هم در دانشگاه پیگیری کرده بودم، آن هم به عنوان کسی که پیشاپیش از انتخاب هر رشته ای که بال و پر سوالات او را کوتاه کند سرباز زده است ...حالا دیگر نه راه رفتن بود نه راه بازگشت...اما قدرت تفکری آشنا و خویشاوند مرا مجاب کرد که های سالک خیره سر و پای آبله راه را چندان هم خطا نآمده ای...

خیلی طبیعیست اگر کسی سوال کند که "خب؛ بعدش چی؟"؛ فکر نکنید من خودم از خودم این سوال را نکرده ام، چرا شاید نزدیک به هزار بار یا حتی بیشتر، این که آیا واقعا رفتن به دانشگاه ارزش این همه اتلاف وقت و انرژی را داشت؟! آن هم برای کسی که از همان ابتدا تصور هضم شدن در یک دیسیپلین دانشگاهی را نداشت؛ آیا این نهایت کج سلیقگی و شیرین عقلی نیست که آدم از سوراخی گزیده بشود که قبل تر مزه ی آن را چشیده است، وقتی عیار نهاد دانشگاه دست آدم آمده باشد دیگر ادامه دادن در مقاطع بالاتر آیا بی خردی نیست؟! و کلی سوالات این چنینی و بلکه تلخ تر و حسرت بار تر....

تکرار یک نوعی از بودن شهامت می خواهد اینکه همیشه قرار است صاحب نظر در یک حوزه بخصوص باشی، این خود به تنهایی هراس آور نیست؟ واقعا همین گریز از تکرار مرا از در آمدن در کسوت یک استاد در یک رشته ی بخصوص هماره باز داشته است؛ شخصیت ها؛ دانشگاهیان؛ آن هایی که می شناسم از مقابل پروژکتور ذهنم یک به یک عبور می کنند تصور اینکه تا ابد همین هستند که هستند حتی در خصوص ارجمندترین شان رقت بار است؛ اگر بیش تر به این دانش شاهانه آگاهی یافته بودم هیچ وقت عمرم را در این آکادمی های کذایی حرام نمی کردم؛ ...

این نوشته ها شاید به درد خیلی از کسانی که هنوز وارد دانشگاه نشده اند یا در شرف دانشجو شدن هستند یا در تردید بین ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر یا انتخاب گزینه ی دیگرند، یا حتی برای کسانی که هنوز به پوشالی بودن وعده های ایدئولوژیک نرسیده اند، یا کسانی که تصور همگن و یکدستی از دانشگاه و اساتید دارند و تحقق خودشان به این شبه نهادها و شبه استادها و...گره زده اند پیشاپیش گره گشا و کارساز باشد، تا برای آنها که چونان خود من، زخم خورده و مال باخته اند که در آن صورت این نوشتار در حکم نوشدارویی خواهد بود پس از مرگ سهراب...

یک فرد دکتری گرفته حتی اگر هیچ از دانش تخصصی خویش نیاندوخته باشد مرارت های بسیاری را بر خود روا داشته است تا به آن کاغذ پاره ی کذایی برسد. کنار آمدن با هزینه ی تحصیل، مماشات با پرسنل نهادهای ناکارآمد آموزشی، فائق آمدن بر شکاف های پرناشدنی با اساتید، پاس کردن واحدها، تنظیم پروپزال و دفاع پایان نامه کمترین کاریست که هر دانش آموخته دکتری به انجام رسانده است. این میان به چاپ رساندن مقاله نهیلیستیک ترین خوان این هفت خوان است. بماند اینکه پس از اخذ مدرک هم هیچ افقی برایش در این آشفته بازار متصور نیست. حالا بگذریم از معدود دانشجویانی که با جان و دل در این قمار عاشقانه شتافته اند و از همه چیز به پای این عشق گذشته اند. دانشجویان می بایست بیش از هر چیز دغدغه ی تحقق خویش را داشته باشند جنبش خودآگاهی آفرین دانشجویی باید خواستار حقوق به حق خویش باشد. آیا اهمیت کیفیت ارائه یک واحد درسی از سایر دغدغه های صنفی کمتر است. همه ارکان دانشگاه از وزیر تا رئیس می بایست بی وقفه پاسخگوی مطالبات دانشجویی باشند...

نشانی ما در اینستاگرام
https://instagram.com/Popular_Sociology/

جامعه شناسی مردم
@Popular_Sociology