Get Mystery Box with random crypto!

یک: این براهنی بود که از دهان شخصیتِ قصه‌اش در «زندگی دوزخی آق | تصویر و زندگی

یک: این براهنی بود که از دهان شخصیتِ قصه‌اش در «زندگی دوزخی آقای ایاز» به رابطه‌ی شهوانیِ انسان و ماشین پرداخت (مِکانوفیلیا)، آنجا که نوشت «محمود گفت یک چارچرخه بیارید!». ۲۶ سال پیش از فیلم «تصادف» کراننبرگ و ۵۰ سال قبل از فیلم «تیتان» ژولیا دوکورنو. براهنی این‌کار را به وضوح انجام می‌دهد.
از متن: «اشیاء، این آدم‌ها را بیش از انسان‌ها تهییج می‌کرد؛ و آنها به شنیدن کلمه «چارچرخه» گوئی دهان‌شان باز مانده بود؛ گوئی تحريك شده بودند؛ حتی می‌توانستم این تحريك حیوانی را در پشت لباسهای بر آمده‌شان احساس کنم. چارچرخه، همین کلمه ساده که اسم شیئی بود‌، آنها را تحريك كرده بود[…] و بعد آنها شروع کردند به این پا آن پا کردن؛ و در يك حالت مردد شهوانی غرق شدند. […] آنها سست شده بودند و نمیدانستند با خود، با دستها، با آن برجستگی روی لباس‌ها چه کار بکنند».
دو: اگر بدن‌های لت‌وپار شده‌ و رمانتسیسمِ خشنِ تئودور ژریکو اولین جایی بود که اندام‌های مثله‌ی اعدامی‌ها از استعاره و اسطوره تخلیه شد و کثافات بدن بی‌واسطه بر دیدگان ما آویخت، این قصه از براهنی نیز اولین بار بود که از ذهن اسطوره‌ای و اعدامِ فاش‌گویان در تاریخ ایران راززدایی کرد و به دلمه‌ی خون ‌پرداخت تا به خون؛ خون می‌تواند استعاری گردد و نشان شهادت، دلمه‌ی خون ولی نه (از متن: «محمود اسطوره است و من اسطوره‌سازِ واقعیت‌»). این قصه‌ی جانکاه، این حماسه‌ی جگرسوز، حماسه‌ی دلمه‌هاست و چرک‌های تاریخِ ایران. درست به مانند نقاشی‌های ژریکو و نسبت‌اش با تاریخِ گیوتین و انقلاب فرانسه.

کانال تصویر و زندگی