دنیای کودکی با دنیای بزرگسالی بسیار متفاوت است. به دلیل محدودی | دکتر علی میرآقایی
دنیای کودکی با دنیای بزرگسالی بسیار متفاوت است. به دلیل محدودیتهای عمده ساختار مغز، آنچه کودک میبیند و درک می کند بسیار متفاوت با ماست. هر صدای بلندی یک انفجار مهیب، هر فرد غریبه ای یک هیولای بزرگ و خطرناک و هر تنها ماندنی یک طرد و تنها ماندن تا پایان عمر به نظر می آید. در واقع کودکان خوب میبینند، خوب میشنوند، خوب احساس میکنند ولی در تفسیر اطلاعات بسیار ضعیف عمل میکنند. از این رو میتوان کودکان را مشاهدهگری زبردست و تفسیرگری خام دانست. اگر دنیای کودک با ناامنیهای تکرار شونده و ترس از خطرات قریب الوقوع همراه باشد و نیازهای اساسی او از جانب مراقبین "به اندازه کافی خوب" برآورده نشود، به ناچار از طریق روشهای ناپخته سعی میکند برای آنها فکری بکند. پس کودک با توجه به این واقعیت سنجی ناقص خود، سیستم پیچیدهای از عقاید و افکار درباره خود، اطرافیان، جهان و آینده میسازد و همه چیز را از این دریچه میبیند، میشنود، احساس میکند و همزمان با پیچیدهتر شدن و رسش شناختی درک میکند و در نهایت از این دریچه تصمیماتی درباره دنیای اطراف خود می گیرد. در این شرایط کودک آسیب دیده اسیر ترسها، احساست سرکوب شده، اضطراب ها و خواستههای دیکته شده دیگران است. نقطه تلخ تر ماجرا به دوران بزرگسالی ما بر میگردد که بخش آسیب دیده خودمان رو لمس نمیکنیم، درک نمیکنیم، نوازش نمیکنیم، در آغوش نمی گیریم، مورد حمایت قرار نمیدیم و بر زخمهاش مرحم نمیذاریم.
وجه آسیب دیده درون چشم انتظار شفقت و مهربانی از خود شماست و شما تنها کسی هستید که میتوانید این کار را انجام بدهید