صدای پای حادثه پاییز می آمد از دور دست در حریم علفزار خوشه ای | PsyCovid19
صدای پای حادثه پاییز می آمد از دور دست در حریم علفزار خوشه ای دیدم در سجود نافله تسلیم. رخ زرد، قامت خمیده دل اما سبز سبز تشرف یافتم بر محضرش سکوت ادب گزیدم در محراب سجودش در نمازش بود اما دست مسیحایی کشید بر چشمان نابینای ذهن دیده روشن شد به نور آگاهی دستانش دیدم در قنوت خالی از هر تمنا بود آنچه بود می خواست آنچه هست نه به تعجیل و نه به تاخیر.... «عرفه» را می زیست در قنوتش. دل گرو بستم بر ضریح ملجا اش ذکر تسلیم خواند بر گوش دلم باران آرامش آتش بیقراری را به خاکستر نشاند. من در محراب بودم می شنیدم ذره هایم گویا شده اند: بپذیر آنچه بود بخواه آنچه هست نه به تعجیل و نه به تاخیر...