Get Mystery Box with random crypto!

نامه ای به مهدی سلیمانیه عزیز جانِ خواهر، مهدی جان! یک هفته ا | راهیانه

نامه ای به مهدی سلیمانیه عزیز

جانِ خواهر، مهدی جان!
یک هفته است که به این غوغا و آشوبی که در رسانه ها بین افغانی و ایرانی افتاده نگاه می کنم.
نگرانم که این آخرین پناه یعنی ایران هم از بسیاری گرفته شود.

خشمم را مهار می کنم تا مبادا در بین اینهمه خشونت من هم سفیر نفرت شوم. دیشب از بس آشفته بودم خواب جنگ دیدم.
شب بود. آسمان به جای ستاره از بمب و انفجار می درخشید. من با پسر کوچک و همسرم گوشه ای پناه گرفته بودیم اما پسر بزرگم دورتر از ما بود و من دیدم که یک بمب از آسمان نزدیک او سقوط می کند و فریاد می زدم.
این روزگار ماست ترس و اضطراب دائمی.
مایی که لقمه نانی داریم و غم گرسنگی ما را نمی کشد این وضع را تحمل می کنیم.
اما مگر با شکم خالی می توان اینهمه غم و ترس را تاب آورد.
راهی نمی ماند جز هجرت و پناه به نزدیکترین، یعنی همسایه.
آنهم همسایه ای که زبان و خاکِ مادریت را می شناسد و برای فهمیدن دردهایت نیازی به ترجمان ندارد.
خداوند هیچ کس را شرمنده همسایه اش نکند.

من به این دوباره داغ شدن ماجرای ایرانی و افغانی مشکوک هستم.
اول، روحانی در مشهد کشته می شود و بدون اثبات قتلش را به یک افغان نسبت می دهند و بعد فیلم های بسیاری از آزار افغان ها در ایران نشر می شود تا زخم های کهنه سر باز کند و لطف و رحمی که در این اواخر در قلب ایرانی و افغانی نسبت به هم بیدار شده بود، با خشم و نفرت نابود شود.

اما مهدی جان! تو و هم قبیله های روشن و باوجدانت به دیگران خواهی گفت که آواره را پناه باشید نه زخم.
آنها نیز خدایی دارند، شاید یک روز ما هم محتاج آنها شدیم. آزارشان ندهید، آزارشان ندهید.....

@homahemmat