این روزها، به پیشنهاد یکی از آموزگاران ِ روشناندیشم، کتابِ داستان ِ «بیروت 75» نوشتهی غاده السمان (زن ِ نویسنده، شاعر و روزنامهنگار عرب ِ سوریهای) را خواندم. از نزدیکترین و دلنشینترین داستانهایی بود که در این سالهای اخیر خواندهام. برخی قابهایش، فراموشناشدنی بودند.. چقدر تجربههای ما به هم نزدیک است؛ و این شباهت در مسیر، چقدر نگاه ما به جهان را به هم شبیه کردهاست: در سوریه، در لبنان، در ترکیه، در افغانستان و ایران و تمامی این منطقه... چه همدرد و همامیدیم ما! چه زیبا و غنیمت است این همنشینی!
پارههایی کوتاه از متن:
- همانطور که از پنجره منظرهی بیروت را نگاه میکرد، افزود: «این شهر چقدر از دور زیباست!» فرح زمزمه کرد: «بله! از دور... از دور!»
- منطق تمام فلسفههای جهان پیش منطق نالههای کودک گرسنه فرومیریزد.
- همه چیز علیه ماست: دریا.. و دولت!
- احساس میکرد عاشق است. شخص به خصوصی را دوست ندارد اما حالت عاشقانهاش مدام و پیوستهاست و همیشه آماده است که دوست بدارد و در اشتیاق بسوزد و رنج بکشد و فراموش کند بی آنکه از معشوقش چیزی بداند.
#خواندن/#پاره_ی_تن
@raahiane
ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه