پناه ِ جهان مرگ ِ ما، تجربهای غریب است. پرسشی همچنان بیپ | راهیانه
پناه ِ جهان
مرگ ِ ما، تجربهای غریب است. پرسشی همچنان بیپاسخمانده. دالانی تاریک. اما امشب، داشتم نه به تجربهی مرگ ِ خویشتن، که به تجربهی مرگ ِ پدران و مادران فکر میکردم. طبیعتاً مرگ ِ نزدیکان، بر حسب میزان نزدیکی و دوری و نوع رابطه و شیوه و زمان رخ دادن، بر ما اثر میگذارذ. اما به نظرم، مرگ ِ مادر یا پدر، تجربهی زیستن ِ ما را به قبل و بعد از خود تقسیم میکند. چرا اینطور است؟
پدر و مادر، نخستین موجوداتی هستند که ما، بلافاصله پس از تولد، احساس ِ امنیت را در این فضای جدید با آنها تجربه کردهایم. غیاب ِ آنها برای ما، تا سالهای سال و تمام دوران شیرخواری و طفولیت و حتی نوجوانی، حسّ ناامنی تولید میکرده و بالعکس، بودنشان، غالباً منبع آرامش و نقطهی اتکا بودهاست. این حسّ امنیت، پس از استقلال نسبی ما هم حتی در ناخودآگاهمان ادامه پیدا میکند. گویی ما در پسزمینهی ذهنمان، از وجود ِ آنها، ولو از دور، ولو با فاصله، حس امنیت میگیریم.
حالا، مرگ ِ هر کدام از آنها یا هر دو، این حسّ امنیت ِ سابقهدار و بنیادین را از ما میگیرد. گویی ستونهای نامرئی ِ جهان ِ ما، فرو میریزند. پس طبیعی است که مرگ ِ آنها، در هر سنی از عمر ما یا آنان، جهان را برای ما از جایی امن، به محلی ناامن تبدیل کند. حسّی عمیق از تجربهی تنهایی و بیپناهی.
پانوشت: از آنها که این تجربهی سخت ِ وجودی را از سر گذراندهاند و دلشان از خواندن این متن، لرزیدهاست، عذرخواهی میکنم. آنها هم که مثل من، همچنان این ستونهای نامرئی ِ امنیت ِ جهانشان را دارند، شاید با خواندن این جملات بدیهی، یک لحظه باز قدردان ِ این حضورهای جایگزینناپذیرشان باشند و در اولین دیدار، بوسهای شود بر دست و پیشانی ِمادر و پدرشان.