Get Mystery Box with random crypto!

اگر چه با استخوان ِ خویش! (درخشش ایرانی از پس ابرهای سیاه) | راهیانه

اگر چه با استخوان ِ خویش!
(درخشش ایرانی از پس ابرهای سیاه)

ایران، سرزمین ِ غریبی است. "آن"ی دارد. چنان دارا و غنی است که حتی در سخت‌ترین دوره‌های تاریخ‌اش، از دل سنگ ِ سخت هم جوانه می‌زند. حتی در این روزها که شیوه‌ی فاجعه‌بار حکمرانی‌ حاکمان‌اش، آسمان ِ دل ِ ساکنانش را سخت دلگیر کرده و گلوهایشان را بغض و خشم می‌فشارد، باز هم از درخشش بازنمی‌ایستد! پرنده‌ای که با بال‌های شکسته، باز هم نغمه‌هایش هوش از سر می‌برد. فرهنگ و جامعه و مردمانی که در تنهاترین و بی‌پناه‌ترین دوره‌های زندگی جمعی‌شان، باز هم از آفریدن ِ زیبایی‌ها بازنمی‌ایستند. معجزه‌ای است این!

هفته‌ی قبل، در موزه رایتبرگ (Rietberg) زوریخ، نمایشگاهی بزرگ برگزار شده‌بود با عنوان «به نام ِ تصویر: نمایش جسم در هنرهای اسلامی و مسیحی». ایده‌ی اصلی نمایشگاه این بود که نشان دهد این کلیشه‌ی رایج که در فرهنگ جوامع مسلمان، نمایش جسم همواره ممنوع بوده، چقدر نادرست است. گل سرسبد ِ نمایشگاه و قلب آن از نظر من، آثار نقاشی و نگارگری ایرانی بودند. ما با تیم چهل و چند نفره‌ای از اساتید و پژوهشگران دانشگاه زوریخ به دیدن ِ نمایشگاه رفتیم. خالق و مجری اصلی نمایشگاه، برای همراهی این تیم آمد و اثر به اثر توضیح می‌داد. حسِ افتخار من از توضیحات ِ همراه با ستایش و حیرت او از هنر ِ ایران، قابل توصیف نبود. وقتی هم در پایان بازدید، سؤالی در مورد یکی از آثار کردم و فهمید ایرانی هستم، به زبان ِ فارسی ِ با لهجه‌ی آلمانی، با شادمانی پرسید: شما ایرانی هستید؟! و بعد، توضیح داد که چندین سال است در حال یادگیری زبان فارسی است و عاشق فرهنگ و هنر ایران است.

امروز، دوستی سوییسی بر روی گروه ِ واتساپی اساتید و دانشجویان دانشگاه آگهی فرستاد که شروع ِ «هشتمین جشنواره‌ی ِ فیلم‌های ایرانی» در زوریخ را اعلام می‌کرد. با خوشحالی و شگفتی، به سراغ فیلم‌ها رفتم. جشنواره‌ای مخصوص فیلم‌های کوتاه و مستند ایرانی. در کمتر از بیست دقیقه، بیش از سی نفر از اساتید و دانشجویان نوشتند که حتماً برای دیدن فیلم‌ها می‌روند. از من می‌خواستند که کمک کنم تا از بین فیلم‌ها، "بهترین‌ها"یشان را معرفی کنم. اما مشکلی وجود داشت: تقریباً تمامی ِ کارگردانان و فیلم‌ها، از نسل ِ جدید ِ جوان ِ فیلمساز ایرانی هستند! من تنها دو یا سه فیلم از آنها را دیده‌بودم و حتی نام ِ این‌همه کارگردان ِ جوان ایرانی را نمی‌دانستم! چقدر این ندانستن و نشناختن و اعتراف به آن شیرین بود! اینهمه کارگردان جوان و موضوعات ِ جذاب و نگاه انتقادی، از ایرانی که تازه در دوران ِ ناخوش‌احوالی‌اش به سر می‌برد.. گفتم که من هم مثل شما، برای دیدن تمام فیلم‌ها می‌روم. با افتخار!

امروز آگهی انتشار ِشماره‌ی جدید مجله‌ی «مردم‌نامه» را دیدم. مجله‌ای مستقل با تیمی داوطلب که چندین سال است با همت ِ (دکتر) داریوش رحمانیان و جمعی از دانشجویان و پژوهشگران رشته‌ی تاریخ، در ایران منتشر می‌شود. نمونه‌ای از یک کار ِ پیگیر ِ متعهدانه‌ی علمی ِ مستقل از هر بودجه‌ی دولتی و حکومتی. نهادی فرهنگی که نمونه‌ای از رویش‌های ِ چشمگیر ِ مستقل ِ فرهنگ و هنر ایران، در یکی از ناخوش‌احوال‌ترین دوره‌های این سرزمین است. به عناوین مقالات نگاه کردم و غرق شادمانی و شگفتی شدم: «تاریخ شنیدن: مردم و موسیقی کلاسیک ایرانی در دوره رضاشاه»، «گفتمان مصلحان اجتماعی دهه چهل درباره تن‌فروشی»، «رفتگران شهرداری اصفهان: زمانه و زندگی و مطالبات آن‌ها» و ... . مجله و نهادی که دارد یکی از مترقی‌ترین و به روزترین نگاه‌ها به تاریخ در جهان ِ امروز یعنی تاریخ از پایین و تاریخ ِ مردم را در ایران نمایندگی می‌کند.

و تمام ِ این‌ها فقط در یک هفته! و همه بی ذره‌ای سهم ِ دولت و حاکمیت! خودانگیخته و مستقل! در ایرانی که فرهنگ و هنرش، بانی کارکشته‌ای در میان حکمرانان ندارد. در دوران ِ بی‌پناهی مردم و فرهنگ و ادب و هنر. آیا جز این است که این، غنای ِ فرهنگی ما و درخشش داشته‌های ما و همت ِ عالی ِ خود ِ خود ِ جامعه (علیرغم تمام ِ فشارها و سنگ‌اندازی‌ها و نابخردی‌های سیستم ِ رسمی) است؟ ثمره‌ی عمرهایی که در نسل‌های قبل و در این دوران ِ غربت ِ فرهنگ و هنر، همچنان با وقف ِ ذره‌ذره‌ی وجودشان، درخشش ِ ایران را حتی در چنین روزهای ناخوش‌احوالی رقم زده‌اند؟ نه! برای این فرهنگ و برای سرزمین و برای این جامعه‌ باید جنگید. نوبت ِ ماست. کمترین ادای ِ دین ِ به سرزمینی که مرا و هزاران مثل مرا در جهان سربلند کرد. "هزار جان گرامی فدای جانانه"!

#روشنا|#هنر
ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه|@raahiane