Get Mystery Box with random crypto!

قدرت ِ مهیب ِ عاشقی می‌گفت: در آشپزخانه بودم. مهمان تازه آم | راهیانه

قدرت ِ مهیب ِ عاشقی

می‌گفت: در آشپزخانه بودم. مهمان تازه آمده‌بود. داشت در مورد فرزندش که به تازگی برای تحصیل به امریکا رفته بود، توضیح می‌داد. فرزندش، قبل‌تر، دانشجوی دانشگاه تهران بود. همینطور که چای را می‌ریختم تا برایشان ببرم، شنیدم که می‌گوید: «آره بابا! راحت شد! چند روز پیش می‌‌گفت مامان! من اینجا تازه فهمیدم دانشگاه چی‌ه! اونجا توی اون طویله...» و من دستم لرزید. چای ریخت. فهمیدم که صورتم گُر گرفته. رفتم کنار پنجره تا هوای خنک بیرون کمی آرامم کند و حُرمت ِ مهمان بودنش، حفظ شود.

پپامش را می‌خوانم: «واقعاً می‌خای برگردی؟! الان؟! دیوانه‌ای؟! الان همه می‌خوان از این خراب‌شده...» باقی پیامش را نمی‌توانم بخوانم. لبخند روی صورتم محو شده. خودم می‌فهمم چقدر آتش گرفته‌ام. پیام می‌دهم: سلام. ممنون از لطفتون و دلسوزی. (...) و در آخر، اگر کسی جز شما بود و این کلمه را در مورد ایران ِ عزیز نوشته‌بود، نمی‌دانم که اصلاً پاسخ‌تان را می‌دادم یا نه. ایران، عزیزترین داشته‌ی ماست. لطفاً، هرگز، اینطور خطابش نکنید. هرگز!»

دارم متنی در مورد نخستین جرقه‌های شکل گرفتن «الهیات رهایی‌بخش» در امریکای لاتین می‌خوانم. در مورد نخستین گردهمایی ِ جمعی از کشیشان مسیحی از کشورهای مختلف امریکای لاتین. اینها گروهی از علمای مسیحی آن منطقه هستند که از پنجاه سال قبل، تلاش کردند دین را به خدمت جامعه دربیاورند. با زبان دین و شور و تفسیر دینی، بر استبداد و فقر و نابرابری و بیسوادی بشورند. برخی‌هایشان معلم-کشیش شدند. بعضی‌هایشان مبارز-کشیش، برخی‌هایشان کشیش-فعال سمن‌های مبارزه با فقر و ... . چیزی شبیه به جمعیت ِ عزیز ِ امام علی، مثل هدی صابر در سیستان و بلوچستان، مثل اسماعیل ِ آذری‌نژاد..

در یکی از مقالات ِ در مورد نخستین گردهمایی‌ این کشیش‌ها می‌خوانم: آن‌ها در متن‌های این همایش، از کشورهای جداجدای خودشان در منطقه حرف نزدند. بر خلاف بقیه‌ی کشیش‌ها، از «مؤمنان» و «مخاطبین»شان نگفتند. بلکه در تمام ِ متن‌ها، از کلمه‌ی «منطقه‌ی ما» و «مردمان ما» استفاده کردند. چیزی که نشان می‌دهد «عاشق» مردم‌شان و سرزمین‌هایشان بودند. سرنوشت ِ کشورهایشان را جدا از هم نمی‌دیدند. سرنوشت ِ برزیل ِ درگیر ِ استبداد و فقر، از سرنوشت شیلی و نیکاراگوئه و السالوادور و آرژانتین جدا نبود. آن‌ها #هم‌سرنوشت بودند. همین هم شد که به درد خوردند. باعث شدند این‌بار نه مردم به دین، که «دین به مردم» خدمت کند. به تعبیر موسی صدر: ادیانی در خدمت انسان! (و نه باز، مثل تمام تاریخ، انسان‌هایی در خدمت ادیان!)

بدون عشق، نمی‌توان جنگید. جایی اگر «خراب‌شده» و «طویله» خطاب شد و کسی برایش رگ گردنی نشد، کسی برایش نمی‌جنگد. ایران و این منطقه، جدا از مدیرانش، جدا از سیستم‌های رسمی‌ ِ حکمرانی‌اش، بیرون از سیاست، چیزی دارد. چیزی که ربطی به این حضرات ندارد. چیزی که با بود و نبود این حضرات، تغییری نمی‌کند. مردمانی. فرهنگی. هنری. داشته‌هایی ناب و نایاب برای عشق‌ ورزیدن. و برای جنگیدن. دردهای ما در این منطقه هم جدا جدا درمان نمی‌شود. همین است که برای ما، سرنوشت ِ افغانستان ِ عزیز و عراق و تاجیکستان و پاکستان و عربستان و ترکیه تا مصر و دورتر، به هم پیوند خورده‌است.

برای تغییر دادن، باید عاشق بود. و عاشق ماند. هر چند عاشق، مبتلاست. هر چند عشق، دردناک است.

راهیانه|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه|@raahiane
#جوامع_هم‌سرنوشت|#پاره‌_ی_تن|#دین|#الهیات_رهایی‌بخش|#خواندن|#ما