Get Mystery Box with random crypto!

پیام ِ نیمه‌شب (گنده‌بینی، نابینایی ما و شرافتمندان ِ ناپیدا) | راهیانه

پیام ِ نیمه‌شب
(گنده‌بینی، نابینایی ما و شرافتمندان ِ ناپیدا)

پیامی به به واتس‌آپ‌ام می‌رسد. از ایران است. ساعت 2.5 شب به وقت ایران است. تعجب می‌کنم. خانم آور، مسوول دفتر رییس انجمن جامعه‌شناسی است. پیام را باز می‌کنم. می‌خواهد مطمئن شود که پیام‌های دعوت به شرکت در انتخابات انجمن را دریافت کرده‌ام. می‌گوید در حال پیام دادن به تعداد زیادی از افراد است تا مطمئن شود که سیستم درست کار می‌کند.

ساعت 2.5 نیمه شب است! تشکر می‌کنم و احوالی می‌پرسم. می‌فهمم که همان روز، اتفاق بسیار ناگواری برایشان افتاده. و باز می‌فهمم که همان ماه، اتفاقات بد دیگری هم برایشان رخ داده. حیرت می‌کنم. چطور می‌شود کسی، پس از این همه اتفاق بد، همچنان در نیمه شب، دلسوزانه پیگیر امور انجمن باشد؟ با چه توانی؟ چه دلبستگی حرفه‌ای؟

راننده‌ی پژوهشگاه بود. جوانی حدود سی ساله. در خیابان، بوق زد و گفت: کجا می‌روید آقای دکتر برسانم‌تان؟ گفتم: ممنونم عزیز. دارم می‌روم مترو. اما اصرار کرد و هم‌مسیر شدیم. همکارانش گفته بودند که دیروز، از صبح تا هشت شب، حدود بیست کتاب چاپ‌شده‌ی پژوهشگاه را توزیع کرده. همیشه هم منظم و دقیق بود: می‌ایستاد تا کتاب‌ها، به دست خود ِ فرد برسد. حتی اگر می‌بایست پشت در منتظرشان شود یا به در ِ خانه‌هایشان برساند. آخ هم نگفته بود.

تشکر کردم. خندید و گفت: وظیفه است. گفتم نه، فرق می‌کند. و بعد سر ِ درد و دلش باز شد: قراردادش را تمدید نکرده‌بودند. تا آخر همان ماه فقط در پژوهشگاه بود. می‌دانست باید دنبال کار جدیدی باشد. اما باز هم دو هفته مانده به چنین فاجعه‌ای، چنین با شرافت و در سکوت، کار می‌کرد.

آقای میرزایی، آبدارچی ِ مؤسسه‌ی ما بود. هم‌سن بودیم. با سه دختر بچه‌ی ماه. کافی است تصور کنیم که چطور با آن حقوق، سه دختر ِ محصل و باقی هزینه‌ها را می‌رساند. شب‌ها، اسنپ کار می‌کرد. دزد هم در این وضعیت به ماشین‌اش زد و گیرهای فروان به کارش افتاد. اما همان روزها، در اوج ِ مشکلات، مؤسسه را پر از گلدان گل کرده‌بود. کاری که وظیفه‌اش نبود. هر گلی را در دفتری گذاشته‌بود و مثل چشم‌هایش به آن‌ها میرسید. عین خانه‌اش.

غالباً این طور است: تاریخ، به تعبیر شریعتی، «گُنده‌بین» است. موفقیت‌ها و نام‌ها، از آن نامداران است. موفقیت‌های یک سازمان، انجمن، مؤسسه یا مجموعه، به پای «دوره دکتر فلانی» و «دوران ریاست ِ بهمانی» نوشته می‌شود. اما واقعیت چیز دیگری است: اگر یک مجموعه، در دوره‌ای، خیر تولید می‌کند، آدم‌هایی آن پایین و در اجزاء، دارند شرافتمندانه کار می‌کنند. دارند از جان مایه می‌گذارند. دارند در سکوت، خیر تولید می‌کنند. آدم‌هایی که بی‌نام می‌مانند. که دیده نمی‌شوند. که سایه‌اند.

این وجودهای شریف ِ ناپیدا را ببینیم. سهم آن‌ها، گاه بیش از سهم ِ ما دکترها، مهندس‌ها، حجت‌الاسلام‌ها و مدیرها و پشت میزنشین‌های مدعی است. نابینا و گُنده‌بین نباشیم. شرافت‌های بزرگ را در آدم‌های بی‌نام، ببینیم. به زبان بیاوریم. و بیاموزیم.

راهیانه|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه|@raahiane
#جامعه|#روشنا|#نقد_خویشتن