Get Mystery Box with random crypto!

میراث گنگ، میراث نام‌دار (چرا در برابر غرب بی‌اعتمادبه نفس شد | راهیانه

میراث گنگ، میراث نام‌دار
(چرا در برابر غرب بی‌اعتمادبه نفس شده‌ایم؟)

«حرف مهم است نه گوینده‌اش». این را فراوان شنیده‌ایم. «انظر الی ما قال ولاتنظر الی من‌قال». آدم‌های بزرگ، در سنت ما، حتی نام‌شان مهم نیست هر چه گمنام‌تر، اخلاقی‌تر. هر چه بی‌امضاتر، خاکی‌تر. امضاهایی که همه «العبد»اند. نویسندگانی که نه به نام خودشان، که به نشانی اثرشان شناخته می‌شوند. و نتیجه: تاریخی بی نام و نشان. هنرهایی بی هنرمند. آثاری بی امضا. آفرینش‌های هنری بدون خالق. ما مانده‌ایم و میراثی گمنام. نام و نشان‌هایی هم اگر هست، زیر نورافکن سیاست بوده و دین: جایی که هنرمندی زیر سایه‌ی اعلیحضرتی و قدرقدرتی چیزی تولید کرده یا ذیل نهاد دین. باقی، همه گمنامی. حتی اگر فردوسی و خیام و عطار و حافظ باشند که ما تقریباْ هیچ در مورد زندگی شخصی‌شان نمی‌دانیم.

این در حالی است که در غرب، هر اثری، داستانی دارد. زندگینامه‌ی آثار، ثبت و ضبط‌اند. حتی خط‌خطی‌های داوینچی و تمرین‌های نقاشی پیکاسو هم نگهداری می‌شوند و قدر و قیمت دارند. قدری و قیمتی نه برخاسته از کیفیت! که در نتیجه‌ی ربط به خالق اثر! خط‌خطی‌های داوینچی و مانه و ون‌گوگ هم مهم‌اند چون خودشان مهم‌اند. چون «من‌قال» مهم‌ است.

غرب هم از ابتدا اینطور نبود: در قرن ۱۵ میلادی/نهم شمسی است که هنرمند/پژوهشگری به نام جورجو وازاری با نگارش اثری با عنوان «زندگی هنرمندان» این بار نه به آثار، که به خود خالق آثار اهمیت محوری می‌دهد. اما شکلگیری این کتاب و این نوع نگاه به اهمیت خالق هنری، محصول تغییرات بزرگتری بوده‌: اومانیسم. انسانگرایی. این ایده که «انسان بما هو انسان» مهم است. پس هر آفریده‌ای از او هم مهم است. پس خود هنرمندها و بانیان هنر و حامیان هنر هم مهم‌اند و نه فقط کارشان و اثرشان و خلق‌شان.

ما اما همچنان در دوران پیشا اومانیسم به سر می‌بریم. آدمیزاد بما هو آدمیزاد چندان اهمیتی ندارد. این نوع فکر، اعتقادات، باورها یا کار انسان‌هاست که مهم است. میزان شباهت‌شان به ما. برای حزب‌اللهی، یک دیندار سنتی غیرسیاسی، هیچ ارزش وجودی ندارد: حتی اگر مدیر یک سمن خیریه باشد که ده‌ها کودک را تحت سرپرستی دارد. برای یک مؤمن سنتی، یک بی‌اعتقاد یا کم اعتقاد به خدا، بی‌ارزش است ولو که معلم بی‌نظیری باشد. برای یک استاد دانشگاه، یک زن بیسواد روستایی، چندان موجود مهمی نیست حتی اگر انبانی هفتاد ساله از دانش گیاه‌شناسی سنتی و دایره‌المعارف آشپزی‌های سنتی باشد. خود آدمیزاد برای ما همچنان مهم نیست. خط‌کش‌های ما، هنوز نه وجود یک انسان که میزان نزدیکی و دوری‌اش به شاخص‌های مطلوب ما را می‌سنجندند و بس.

در چنین زمینه‌ای، زندگی‌ها و «زندگینامه‌ها» مهم نیستند. اگر هم هستند، فقط زندگینامه‌های آدم‌های سرشناس دینی و سیاسی است که اهمیت دارد. باقی همه هیچ. آثار مهم‌اند نه داستان آثار. خلق‌ها مهم‌اند نه خالقان. این است که تاریخ ما، انبانی است از آثار بی‌داستان، اشیاء بی‌روایت. هنرهای بی‌حافظه و بی‌نشانی. قالی‌های حیرت‌انگیز بی‌امضا. گنبدهای مسحورگر بی‌خالق. سوزن‌دوزی‌های درخشان بی‌نام: سرنخ‌هایی رها شده و در هم گوریده. تاریخی لال. و مشخص است که در مواجهه‌ی تاریخ ِ سخنور و «نام‌دار» ِ غرب و تاریخ ِ گنگ و «بی‌نام» ما، سروری از آن چه کسی می‌شود؟ کدام ملت‌ها، حس غرور - ولو کاذب- پیدا می‌کنند و کدام جوامع، ناامید و سرخورده می‌شوند و خود را تهی‌دست می‌بینند؟

باید به این بی‌شناسنامه‌گی پایان داد. باید آدم‌هایمان را جدی گرفت. باید خط‌کش‌هایمان را چند متر و معیاری کرد. هر کدام‌مان از هر کجا نشسته، باید تاریخ را ثبت و ضبط کرد: تاریخ خانواده، تاریخ محله، تاریخ اشیاء، تاریخ نهادها، شجره‌نامه‌ها.. باید خودمان را، داستان خودمان را، خانواده و محله و شهر و استان و ایران و منطقه خودمان را ببینیم و جدی بگیریم. باید رد خودمان را در تاریخ بگیریم. باید «تذکره‌ها» و «شرح‌حال»ها و حسب‌حال‌ها و روزنوشت‌ها و خاطرات و «گلستان هنر»ها را جدی بگیریم. این‌ها آجرهای دیروز و امروز بازسازی بنایی است که خود «ما»ست. مایی که مهم‌ایم. مایی که داریم ذره‌ذره، پاک می‌شویم. «من‌قال»ها مهم‌اند. چون ما هم کسانی هستیم.

راهیانه|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه|@raahiane
#حافظه|#استخراج_و_تصفیه_منابع_فرهنگی|#هنر|#آنسوی_حیرت