Get Mystery Box with random crypto!

‍ «داستان شب آخر» ناهید فکوهی می‌گوید: «آن شب تا ساعت یازده د | راوی

‍ «داستان شب آخر»

ناهید فکوهی می‌گوید: «آن شب تا ساعت یازده دور هم نشسته بودیم و حرف می‌زدیم ولی دکتر ساکت و غمگین بود و حرفی نمی‌زد.

حدود نیمه شب، علی فکوهی و ناهید به خانهٔ خودشان می‌روند و با نسرین قرار می‌گذارند که فردا صبح به بدرقه دوستشان بروند. دکتر هم به اتاق خوابی که، در طبقهٔ پایین قرارداشته‌است می‌رود که بخوابد.

بعد از مدتی دکتر به سارا می‌گوید، لیوان آبی برایش ببرد. سارا آب را می‌برد و پس از گذشت مدتی باز بچه‌ها را صدا می‌زند و چای می‌خواهد. به نظر ناآرام می‌رسیده و خوابش نمی‌برده‌است.
سوسن و سارا و نسرین هم برای استراحت، به طبقهٔ بالا می‌روند و می‌خوابند. فردا صبح ساعت هشت، ناهید با آقای فکوهی برای بردن خواهرشان نسرین به خانه می‌آیند و در می‌زنند، ولی کسی در را باز نمی‌کند! مدتی هم پشت در می‌مانند تا نسرین، از خواب بیدار می‌شود.

او که برای بازکردن در به طبقه پایین می‌آید، می‌بیند که دکتر در آستانه در ورودی اتاق به پشت افتاده و بینی‎اش به نحوی غیرعادی سیاه شده و باد کرده‌است. وحشت زده در را باز می‌کند، با اضطراب جریان را به برادرش می‌گوید.

ناهید و برادرش متحیّر وارد خانه می‌شوند، ناهید بلافاصله نبض دکتر را گرفته و می‌بیند نبض او از حرکت ایستاده‌است و نسرین هم نبض دکتر را می‌گیرد و او هم نظر ناهید را تأیید می‌کند. بلافاصله نسرین به طبقهٔ بالا می‌رود تا مراقب بچه‌ها باشد تا پدرشان را به آن حال نبینند.

علی فکوهی، وحشت زده و غمگین فوراً با اورژانس تماس می‌گیرد، آمبولانس می‌رسد و پس از معاینه نظر می‌دهند که دکتر درگذشته‌است.



@raavi_ir