2022-09-01 12:52:43
«دیدار عباس معروفی و ابراهیم رییسی»
عباس معروفی نویسنده نامدار ایرانی امروز در ۶۵ سالگی در آلمان درگذشت.
مهمترین علت مهاجر ت او ماجرای توقیف «گردون» و اعدامش است؛ او در دهه هفتاد نشریهای به نام گردون منتشر میکند که بعد از مدتی توقیف میشود و وی نیز به اعدام محکوم میشود! اما پس از مدتی به آلمان مهاجرت میکند.
گردون در زمانی توقیف شد که ابراهیم رییسی، دادستان انقلاب بود. عباس معروفی در این مورد تعریف میکند:
به من خبر دادند که روزهای سهشنبه ابراهیم رئیسی، دادستان انقلاب، ملاقات عمومی دارد. حکم اعدام را برداشتم و سه شنبه رفتم. این سهشنبه رفتنها، چهار بار طول کشید و بار پنجم، ساعت ۱۲ من توانستم آقای رئیسی را ببینم.
او گفت: بفرمائید!
خودم را معرفی کردم، رئیسی کمی نگاهم کرد، گفت: «همون عباس معروفی معروف؟»
گفتم: «بله همون کرکس شاهنشاهی! همون غول بی شاخ و دم که هر روز کیهان مینویسه»
دادستان انقلاب گفت: «خب آقای معروفی، چه میکنید؟»
گفتم:«رمان مینویسم، کتاب چاپ میکنم، ادیتوری میکنم، هر کار که بشه چون دفترم بازه اما شما انتشار گردون رو توقیف کردین.»
گفت: «خب فکر میکنی چرا توقیف شده؟»
گفتم: «همکاران شما از من میپرسن چه جوری و با چه پولی این مجله رنگارنگ را منتشر میکنم؟»
گفت: «این سوال من هم هست.»
گفتم: «مجله روی پای خودش ایستاده، ۲۲ هزار تیراژ داره.»
گفت:«چند سالته؟»
گفتم: «سیوسه.»
آنوقت در کامپیوتر پروندهام را نگاه کرد و گفت: «عجیبه! خیلی عجیبه! لک توی پروندهات نیست.»
گفتم: «میدونم. من حتی سمپات کسی یا چیزی نبودهام.»
با حیرت خیرهام شد: «حتی خانمبازی هم نکردهای؟»
گفتم: «نه! من زن و سه تا دختر دارم.»
با لبخند نگاهم کرد. یک لحظه فکر کردم عجب آخوند خوشسیما و خوشتیپی است.
گفت: «پریشب در قم منزل یکی از علما بودم. قسمتی از کتاب «سمفونی مردگان» شما را خوندم. میخواستم ازش بگیرم، دیدم براش امضا کردی. بهم نداد. دلم میخواد بخونمش.»
اتفاقاً نسخهای از چاپ سوم رمان در کیفم بود. گذاشتم روی میز. دست به جیب برد که پولش را بپردازد.
گفتم: «قابلی نداره.» گفت: «نه این میز، میز خطرناکیه. میز قضا و قدر!» و خندید: «باید پولشو بپردازم، شما هم باید بگیری.» ۳۰۰ تومان را روی میز گذاشت و گفت: «تعجب میکنم! چرا این قدر راجع به شما بد مینویسن؟ امکانش هست فوری کلیه گردونها رو به من برسونید تا شخصاً مطالعه کنم و تصمیم بگیرم؟»
گفتم: «با کمال میل. فردا براتون میارم.»
گفت: «نه! فردا دیره. همین حالا!» و تلفن روی میزش را طرف من گذاشت: «زنگ بزن بیارن فوری!» و بعد خواست که ناهار بمانم. تشکر کردم، یک دوره گردون از شماره ۱ تا ۲۰ را به دستش دادم و خداحافظی کردم. حدود یک هفته بعد، پرونده من از دادستانی انقلاب «عدم صلاحیت» خورد و به دادگستری ارجاع داده شد.
در این دوره که خاتمی هم در آخرین روزهای وزارت ارشاد، هیأتمنصفه را تشکیل داده بود، باعث شد گردون در دادگاه تبرئه شود. در تاریخ ۱۶۷ ساله مطبوعات ایران من نخستین مدیر مجلهای بودم که با حضور هیأتمنصفه محاکمه و تبرئه شدم.
کیهان در تیتر اولش نوشت: «تشکیل هیاتمنصفه برای نجات یک مجله ضد انقلاب!»
اما این موضوع نیز فایدهای نداشت و عباس معروفی برای همیشه از ایران رفت.
@raavi_ir
314 views09:52