Get Mystery Box with random crypto!

آذرمیدخت به آسمان نگاه کرد. خورشید در پاریس تازه غروب کرده بود | رادیو تراژدی

آذرمیدخت به آسمان نگاه کرد. خورشید در پاریس تازه غروب کرده بود و ماه دیده می‌شد. چند دقیقه بعد ستاره‌ی زهره، سر و کله‌اش در گوشه‌ای از آسمان پیدا شد. خودش را جا به جا کرد تا چشمانش از دریچه دوربین تلسکوپ بهتر زهره را ببیند. در تمام این سال‌ها هروقت دلش برای مادرش تنگ می‌شد، بساط تلسکوپش را پهن می‌کرد و سعی می کرد آن را جوری تنظیم کند تا بتواند حدودا بر روی طول جغرافیایی ΄55 , ˚26 و عرض جغرافیایی ΄45 ,˚17 از ونوس (زهره) قرار بگیرد. آنجا حفره‌ای فضایی است با قله‌ای مرکزی. دقیقا در همان نقطه، میلیون‌ها کیلومتر دورتر از زمین، آذرمیدخت، مادرش را هربار می‌دید. به یادآورد تابستان سال 1992 را، وقتی پس از پیگیری‌های زیاد، اعضا و مدیران اتحادیه بین‌المللی اخترشناسی به او خبر دادند که نام مادرش برای قرارگرفتن بر روی یکی از اجرام موجود در ستاره زهره انتخاب شده. به یاد آورد که وقتی این خبر را به پدرش در ایران داد، پیرمرد پشت تلفن چه اشکی ریخت. به یادآورد چهره مادرش را، دکتر آذر اندامی…

مقدمه داستان ما درباره‌ی زندگی دکتر آذر اندامی در جلد دوم‌ کتاب تراژدی زندگی زنی که ناجی میلیون‌ها انسان بود، اما اسمش در تاریخ ایران گم شده…. .

ما هنوز قصه‌های زیادی برای گفتن داریم که برای تعریف کردن آنها، به حمایت شما احتیاج داریم. برای خرید کتاب‌ تراژدی یا به وب‌سایت ما سر بزنید یا به ادمین پیام بدهید
Radiotragedy.com
@radiotragedy_admin