کریم نیکونظر: «میخواهم به شما هشدار دهم: اندوه فرزندی را دست | رادیو تراژدی
کریم نیکونظر: «میخواهم به شما هشدار دهم: اندوه فرزندی را دستكم نگیرید، فكر نكنید چون دیگر با پدرومادرتان زندگی نمیكنید، رابطهی پردردسری با آنها داشتهاید، بزرگ شدهاید و شاید خودتان پدر یا مادر شدهاید، فكر نكنید اینها كار را پس از مرگ آنها بر شما سادهتر میكند... سابقاً فكر میكردم جهان به دو دسته تقسیم میشود: آنها كه بچه دارند و آنها كه ندارند؛ حال فكر میكنم به آنهایی تقسیم میشود كه پدر یا مادرشان را از دست دادهاند و آنها كه پدر و مادرشان هنوز زندهاند.» اینها را بلیك ماریسن نوشته در «راستی آخرینبار كی پدرت را دیدی». تكتك كلماتش درست و دقیقاند. فقط كسی میفهمدشان كه یكی از آنها را، یا هر دو را از دست بدهد. بعدش است كه ویران میشود.
راستش من پدرم را با همهی لحظات عجیب زندگیمان، با كارهای بهظاهر نامعقولش به یاد میآورم. خاطرات تلخ فراموش شدهاند. دوست دارم پدرم را با كارهای غیرمنطقیاش، عشقش به درس، تلاشش برای جوان ماندن و حضورش در اینستاگرام به یاد بیاورم. من خوب نشناختمش. وقتی مُرد 79ساله بود. دو ماه مریض شد و یکروز ظهر رفت بیمارستان. سه نفس عمیق كشید و تمام.
اما من همیشه تصویر كسی جلو رویم است كه مدام شكست خورد اما ناامید نشد. مدام سعی كرد دست به كارهای عجیب بزند و زندگی را، تقدیر را، شكست دهد اما نشد. مهم نیست اینها. مهم این است كه هیچوقت فكر نكرد این كارها ارزشی ندارد. دلم هر روز تنگ میشود برای مردی كه در هفتادوهفتسالگی فوقلیسانس گرفت، هر روز دو ساعت از روی كتابهای «هدوِی» انگلیسی تمرین میكرد، سهتار خریده بود تا موزیك یاد بگیرد، موهاش را مشكی میكرد تا جوان باشد، ورزش میكرد تا سلامت بماند، سیگار نمیكشید تا ریههاش آسیب نبیند، نمك و ادویه نمیخورد تا رگهاش كیپ نشود و شهرش، آبادان، را به قدری دوست داشت كه هیچوقت از آن خارج نشد. دلم برایت تنگ میشود پیرمرد.»
از متن «پیرمرد و رؤیا» در شمارهی چهارم «کتاب تراژدی» برای خرید مجله سری بزنید به سایت radiotragedy.com