Get Mystery Box with random crypto!

عجب دنیای زمختی می شد دنیای بدون عطر یاس و شب تابستان و‌صدای ت | امیدگاه

عجب دنیای زمختی می شد دنیای بدون عطر یاس و شب تابستان و‌صدای تو...
کوچه، فقط باریکه راهی برای رفتن به کوچ و برگشتن از هیچ می شد اگر عشقی نبود و یادی روی تک تک آجرها و موزاییک ها و تکه های سیمانی اش رسوب نکرده بود...
به گمانم خیابان ها علاوه بر نام و آسفالت و جدول و این حرف ها باید صدا هم داشته باشند.اینطور که باشد، محال است کسی نشانی خانه اش را گم کند و نامه ای به مقصد نرسد و بولدوزرها بتوانند از روی نقشه محوشان کنند...

به گمانم صدای تو همان چاشنی غریبی است که اگر با نان خشکیده هم به سق بکشی طعم خوراک ناب مادرپز شب های آبان را به خود می گیرد در کنار سفره ای که فقط برای شام نیست و فقط شکمت را سیر نمی کند بلکه تمام جانت را لب به لب از حظ می کند...

گوگوش ِجان؛
هر ترانه ی تو، مبدل به هزارها سفره و خانه و کوچه و خیابان شده است که ممکن است طعم و وسعت و شکل و نام متفاوتی داشته باشند اما با زنجیر صدای تو طوری به هم وصل شده اند که انگار از ازل همین شکلی بوده اند...

گوگوش ِجان؛
صدای تو، صدای زنی است که انگار پیش از تو ابزاری جز نگاه و آه برای ابراز عشقش نداشت... عشقی که قبیح بود و باید در صندوقخانه لابلای ترمه و چیت و ارمک پنهان می ماند و می پوسید...
صدای تو کشف عشق نبود، اختراع شکل تازه ای از عاشقی و دل بستن بود... عشقی که طعم توت فرنگی کال و عطر رازقی تازه شکفته داشت

هر ترانه ی تو نشانی عشق است.عشقی که خود فرجام است... چه اهمیتی دارد که به همخانگی ختم شود یا بیگانگی؟

گوگوش ِجان؛
چه همزمانی غریبی!
روز تولد تو و آن اندیشه مرد آلمانی یکی است... هر دو در کار شیداگری بودید... عجیب است که در آن سالهای سرخوشی و سربه هوایی و سربداری، هردوی شما در سلول های این اقلیم خاکستری در حال تپیدن بودید... تو زندگی را به عشق می خواندی و او به آرمان و یگانگی...
افسوس... نه تو برنده شدی نه او... اخم و خون و زخم پیروز میدان شدند و چهره ی شهر کهنه، عبوس...

آوازه خوان لیمو و گیلاس و شب بو
تولدت مبارک...

T.me/marjomaki