2022-01-21 12:52:13
شب شراب که گذشت و بامداد خمار که از خاوران سر زد ناگهان شست ملت خبردار شد که ای دل غافل... چه داده و چه گرفته...
دیگر جاهای زمین را زندگی نکرده ام اما آدم ها توی این ملک زود جوگیر می شوند.خدا نکند آن رویشان بالا بیاید و شیر بشوند.دیگر شمر هم جلودارشان نمی شود... ولی خب... حالا حالاها این اتفاق نمی افتد... باید کسی باشد که بلد باشد چطور چیزهای مشابه را با کمی بزک بجای گوشت کوبیده غالب کند...
بگذریم... شب شراب گذشت و مستی از سر پرید و دیدیم که ای داد و بی داد... از آنهمه همهمه و هیمنه و رَنگ و رِنگ، تنها صف مانده و لباس هایی به رنگ خاک و سیاه و چهره هایی اخم آجین و موهایی روغن چکان و دل هایی آژیته و جان هایی آژیده و فحش و نوای کاروان و فجر صادق و اسم عوض کردن کوچه ها و برادر و خواهر شدن ملت و حاجی و سید و این حرف ها...
اصلا ولش کن...
امشب می خواهم از تو بنویسم.درست است که خواننده ی محبوبم نبودی و مثل گوگوش برای ات دلم ضعف نمی رفت و مثل مونیکا گلویم پیش ات گیر ابدی نبود و مثل هدیه تهرانی اسیر نگاه های سردت نبودم و مثل بعضی ها دچار جعد گیسویت نشدم... نه... مثل هیچکدام اینها نبودی اما عجیب حیف شدی...
حیف بود آن صدای وسیع و کمیاب و حادثه وار، که بجای خواندن از درد عشق و قد و بالای معشوق و شب هجران و روزگار وصل و اینجور دردهای رومانتیک و سانتی مانتال، هی از غم کوچ از وطن و غربت و دار و مرگ و فلاکت و بند و زخم و اشک و سوگ بخواند... حیف بود که آن صدای آمده از صدف های کمیاب اقیانوس تاریخ دور، بجای جشن ها و شادی ها و هروله ها و هلهله ها، پس زمینه ی همنشینی های دلآشوبه و سفرهای دلشوره و سفره های مستی دزدانه بشود...
حیف بود که جای آن طنطنه را عربده بگیرد و آن گلوی شعبده وار بجای افسون، افسوس خلق کند و زود... خیلی زود، ناگاه و بی گاه از وسط بهار به چله ی زمستان نقب بزند و تمام...
پایان دی ماه، پایان هایده بود... حیف شد... حیف شدی... حیف شدیم.... و تمام شد... و می شود... در سکوتی که از جنس مرگ است...
T.me/raheomid
4.2K viewsOMID MARJOMAKI, 09:52