2022-07-16 13:34:16
دیگر وقت آن بود که به سربازی برود دورهی آموزشی را در تهران گذراند، بعد از دوره به خرمآباد فرستاده شد. روزی برای خرید به بازار خرمآباد رفت. همانطور که بامغازهدار صحبت میکرد،متوجه شد او تصمیم گرفته آنجا را به بوتیک تبدیل کند. اکبر آقا که سالها در کار پوشاک بود، توانستمغازهدار را متقاعد کند و کار فروشندگی مغازه را به عهده بگیرد، فقط نگران سربازیاش بود. مغازهدار نگرانی او را برطرف کرد.
مغازهدار با سرهنگ پادگان صحبت کرد. اونیز متعهد شددو سال در آن شهر بماند، کارت پایان خدمت را گرفت. حالامیتوانست تمام فکرش را روی کار متمرکز کند. بهتدریج دکور مغازه را عوض کرد. متناسب با مخارج مردم، جنسها را خریداری میکرد، البته کیفیت را نیز نادیده نمیگرفت. روزبهروز مشتری بیشتری به مغازه مراجعه میکردبهطوریکه از اطراف خرمآباد نیز به مغازه او میآمدند.
دو سال تمام شد و صاحب مغازه مبلغ خوبی بهعنوان دستمزد به او داد که سرمایه ادامه کارش شد. به تهران بازگشت یک سال در مغازه یکی از دوستان پدرش فروشندگی کرد دوباره به مغازه پدرش بازگشت. بعد از مدتی پدرش از او خواست برای کمک یکی از دوستانش به بازار برود. آن فرد به دلیل همسایگی با مغازهای مانند خودش فروش خوبی نداشت وبدهی گریبانش را گرفته بود. با هر زحمتی مغازه سرپا شد. جنسها فروش خوبی داشت.
حالا حقوق او بسیار بیشتر شده بود اما دوست داشت کسبوکار مستقلی داشته باشد. دریکی از روزها به بازار منصور که تازه در حال ساخت بود سر زد.با حاج منصور صاحب پاساژ صحبت کرد و توانستمغازهای کوچک اجاره کند.برادر دیگرش آقای اصغر ملکوتی به کمک او آمد؛ جنسها از بندرعباس توسط او خریداری میشد و در مغازه به فروش میرسید. او کار خود را با فروش تل سر، گیره، سنجاق، روسری و ازایندست اجناس آغاز کرد.
بعد از گذشت مدتی کار به همین روال، با یکی از آشنایان پدرش که از ترکیه جنس وارد میکرد، همراه شد و به ترکیه رفت. این سفر میتوانست فرصت خوبی برای بررسی بازار آنجا باشد و همین نیز شد. بعد از فروش خوب و سودی که از اجناس وارد کرده،نصیبش شده بود، تصمیم گرفت این کار را ادامه دهد. بعد از مدتی با فرد دیگری که جنسها را باقیمت کمتر از ترکیه واردمیکرد شریک شد. شلوار لی در آن زمان تازه به بازار آمده بود و فروش بسیار خوبی داشت،اینیک فرصت و یک سود خود محسوب میشد تا اینکهکمکم لباس را نیز به اجناس مغازه اضافه کرد.
روزی خانمی که صاحب مغازهای در بازار ونک بود، به مغازهی او آمد. ازجنسهای مغازه خوشش آمده بود و یکجاهمه را خرید. از او خواست شخصاًجنسها را به بازار ونک ببرد.جنسها را به همان آدرسی که خانم خریدار گفته بودند برد و در ادامهیصحبتشانخانم مغازهدار به او گفت: به دنبال یک فرد باسلیقهو قابلاعتماد است تا مغازه را به او بسپارد؛پیشنهاد خوبی بود.قرار شد سود مغازه را هم به دو قسمتتقسیم کنند.یک سال در آنجا کارکردو با سرمایهای که به دست آورد،توانست مغازه روبرو همانجارا بخرد. مغازه جدید را افتتاح کرد، مدتی از شروع کار مغازه نگذشته بود،یکی از مشتریان نظر او را جلب کرد متوجه شد آن فرد صاحب بوتیکی در ترکیه است به همین دلیل با او صحبت کرد، از او خواست برای خرید اجناس جدید همکاری کند.آن فردکمک زیادی به او کرد،بهطوریکه بعد از مدتی توانست واردات لباس را خود به همراه برادرانش انجام دهد.
شرایط روزبهروز بهتر میشد و این نتایج تلاشهایخستگیناپذیر یک مرد بااراده و هدفمند بود. او دوستی داشت که صاحب بوتیکی در انگلستان بود،به دعوت این دوست چند روز عازم این کشور شد و از نزدیک با نوع فروش و نحوهیکسبوکار یک لباسفروشیحرفهای آشنا شد. نحوهیحراج کردن اجناس در آنجا بسیار متفاوت بود،هنگام بازگشت به ایران، تمام ذهنش درگیر آنجا بود و تمام مدت فکر میکرد آیا میتوان این کار را در ایران هم انجام داد؟
بعد از بازگشت به ایران کار را آغاز کرد با ترکیه در تماس بود تا بتواند اجناسِارزانتری خریداری کند. زمانی که کار خرید به اتمام رسید تبلیغات را در مجلات آغاز کرد و تراکتها را نیز در سطح شهر پخش کرد. روز قبل از حراج مغازه را بست اعلام کرد ۹ صبح حراج آغاز میشود. جمعیت زیادی برای خرید آمده بودند بهطوریکه جای ایستادن نبود. دومین حراج در سال بعد انجام شد و فروش هم بسیار عالی بود. موفقیت این کار آنقدر زیاد بود که در مجلههای خارجی نیز تبلیغات مغازه زدهمیشد و همین استقبال باعث شد در سالهای بعد حراج را دو روز در سال انجام دهد.
467 views10:34