Get Mystery Box with random crypto!

#مستر _پارت ششم روزای فلاکت بار پشت هم رد میشد و من همچنان تو | 𝐈𝐧 𝐃𝐚𝐫𝐤𝐧𝐞𝐬𝐬

#مستر _پارت ششم
روزای فلاکت بار پشت هم رد میشد و من همچنان تو اتاقم بودم اتاق که چه عرض کنم قفسم بود کارم شده بود گریه به حدی که از شدت گریه بیهوش میشدم یروز کلید تو در چرخید فک کردم مامانه غذا اورده ولی بعد از ظهر بود از جا کنده شدم و سمت در رفتم ایلیا بود با بغض لب زد :فرار کن آندیا وگرنه بابا میکشت
سری تکون دادم اره این تنها راهه سمت لباسام رفتمو پوشیدمشون سمت ایلیا رفتم سری براش تکون دادم
با سرعت از در زدم بیرون فقط میدوییدم نمیدونستم کجا فقط میدونستم باید از اون خونه نفرین شده دور شم اشکام راه خودشونو گرفتن ولی توی اون هوای بارونی کسی نمیفهمید دارم گریه میکنم دونه های بارون با اشکام پایین میومد هوا تاریک شده بود سمت پارکی رفتم انقد گریه کردم و جیغ زدم که دیگه نا نداشتم رو پاهام وایسم روی صندلی نشستم نمیدونم چنساعت یا چقد گذشته بود فقط یه دست روی شونم قرار گرفت سرمو بالا گرفتم دیدم تار بود یکم پلک زدم و دوباره نگاه کردم جسیکا بود دورگه ایرانی امریکایی دارنده بزرگترین و معروف ترین برند مد توی امریکا و ایران بود پچ زد تو این هوا این موقع شب اینجا چیکار میکنی حرفی نزدم با اینکه ارزوم بود ببینمش و حتی صداشو بشنوم دستمو گرفت و بلندم کرد تعادل نداشتم زیر بازومو گرفت و سوار ماشین کردم یه سمت ویلایی رفت که بی شباهت به کاخ نبود
ماریا لباسامو عوض کرد و منو به حموم برد بعد دوش اب گرم لباسی تنم کرد و گفت خانم پایین منتظرته از پله ها پایین رفتم دیدمش که لیوانی دستش بود و داشت به محتوای لیوان نگاه میکرد سرشو بالا اورد و نگاهشو بهم داد سر تا پامو برانداز کردو اخر روی چشمام ثابت موند به حرف اومد:
چرا وایسادی بشین روی نزدیک ترین مبل بهش نشستم نگاهمو دادم بهش پچ زدم ممنون که منو به اینجا اوردین
جسیکا لب زد :واقعا زیبایی و جذبه خیره کننده ای داری
اسمت چیه!؟
پا رو پا انداختم آندیا
جسیکا:آندیا ... میخوام بهم اعتماد کنی و باهام حرف بزنی تا منم بتونم بهت کمک کنم
آندیا: نفسی تازه کردم و نمیدونم چرا اما انگار یه گوش پیدا کرده بودم که حرفامو بشنوه پس همه چیزو براش تعریف کردم
بعد تموم شدن حرفام لبمو تر کردم و به جسیکا زل زدم جسیکا به نقطه ای زل زده بود سکوت سنگینی بینمون بعد که بالاخره بعد چند دقیقه سکوتو شکست :اسم تو ازین به بعد کریستین
منتظر نگاش کردم تا ادامه بده
جسیکا : من به تو هویت جدید میدم و تورو از ایران میبرم
امریکا با من تو شرکت کار میکنی و طوری که دلخواهته زندگی میکنی
کریستین:چرا اینکارو میکنی ؟اونم برای یه غریبه
جسیکا خنده ای ریز کرد و گفت : ازت خوشم اومده و طی یه تصمیم آنی میخوام همه اینکارارو برات بکنم .....
𝐖𝐫𝐢𝐭𝐭𝐞𝐧 𝐛𝐲 :𝐀𝐫𝐤𝐚..