Get Mystery Box with random crypto!

#دلم_درگیرته #پارت32 - چون می‌دونستم کسی با استاد عابدی م | رمان‌های آسمان ۶۵ ❤دلم درگیرته

#دلم_درگیرته


#پارت32



- چون می‌دونستم کسی با استاد عابدی مشکلی نداره قبول کردم… اتفاقاً چند نفری هم شاکی بودن چرا کلاس‌های استاد عابدی انقدر زود پر شده… استاد اسماعیلی هم چون مشکلی براشون پیش اومده بود خیلی سریع پیشنهاد استاد عابدی و قبول کردن.

- بله ببخشید مزاحم شدم‌.

- خواهش می‌کنم.

اومدم بیرون و رفتم نشستم رو نیمکت تو محوطه… چرا دست بر نمی‌داره؟ تا از دانشگاه اخراجم نکنه آروم نمی‌شینه… اون از ترم قبل که باعث شد مشروط شم‌… اینم از الان… تا دید این درس و با اسماعیلی گرفتم سریع خودش و انداخت وسط و اومد جاش… با این کارها می‌خواد به کجا برسه؟ مثلا انتقام بگیره؟ انتقام چی و؟ مگه قراره با همه خواستگارهام ازدواج کنم؟
یاد چند سال پیش برخورد اولمون تو دانشگاه افتادم… بعد پایان کلاس‌ها ایستاده بودم بیرون دانشگاه و منتظر ماشین بودم… انقدر خلوت بود که چند دقیقه‌ای بود منتظر بودم… یه دفعه با کشیده شدن چادرم به عقب روم و برگردوندم… با دیدن عابدی یکی از بچه‌های سال بالایی که داشت چادرم و می‌پیچوند دور دستش و دوست‌هاشم نظارگر بودن جا خوردم… شنیده بودم با دوست‌هاش تو دانشگاه یه گروه شرن و دخترهایی که وضع مالیشون خوبه و خصوصاً چادرین و خیلی اذیت می‌کنن… با کشیده شدن دوباره چادرم به خودم اومدم و خیلی سریع دستم و بلند کردم و سعی کردم چادر و از دستش بکشم بیرون؛ ولی چادرم و با شتاب کشید سمت خودش… جیغی کشیدم و پرت شدم نزدیکش…