Get Mystery Box with random crypto!

رمان‌های آسمان ۶۵ ❤دلم درگیرته

لوگوی کانال تلگرام roman_aseman65 — رمان‌های آسمان ۶۵ ❤دلم درگیرته ر
لوگوی کانال تلگرام roman_aseman65 — رمان‌های آسمان ۶۵ ❤دلم درگیرته
آدرس کانال: @roman_aseman65
دسته بندی ها: نقل قول ها
زبان: فارسی
مشترکین: 3.20K
توضیحات از کانال

نویسنده: آسمان۶۵
📘 دل خودخواه ( فروشی)
📘 به عشقت اسیرم آیلار(فروشی)
📘 برف برف می‌بارد( فروشی)
📘درنده
📘دلم درگیرته (جلد دوم رمان دل خودخواه) در حال تایپ آنلاین
📘جادوی احساس
ادمین رمان‌های فروشی @arsinaaaa
روزی یه پارت به غیر از روزهای تعطیل

Ratings & Reviews

1.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

1


آخرین پیام ها

2022-06-23 20:17:18 رمان‌های آسمان ۶۵ دلم درگیرته pinned «⁠ ⁠ – تو رو خدا تخمکم رو ازم بخرید، پولشو لازم دارم... پوزخندی روی لب‌های درشتش نشست. عینک را از چشم برداشت و روی میز گذاشت. مرد هیزی به‌نظر نمی‌رسید خوش‌قیافه بود اما نگاهش روی من خیلی آزارم می‌داد! مرد هم می‌توانست دکتر زنان شود؟ – این پسره که باهاش اومدی،…»
17:17
باز کردن / نظر دهید
2022-06-23 20:17:06 _اینجا چخبره!؟

_عه...سلام عمو جون، شما اینجا چیکار می‌کنی؟!

دستی به سر پسرک کوچکش میکشد و او نمیداند این مرد همان پدریست که قصه اش را هر شب از زبان مادرش می‌شنید!

_اینجا چه خبره قهرمان!؟
_هیچی عمو... خاله مهتاب میگه، قراره منم از امشب بابا داشته باشم!

شنیدن این حرف از زبان پسرش برایش گران تمام شد...

_تو مگه بابات مرده که خاله مهتابت دنبال جایگزین میگرده برام؟!

بسمت اتاقی رفت که ماهرو را برای عقد با مرد دیگری حاضرش می‌کردند...

_داری چه غلطی می‌کنی ماهرو؟!

نگاه مات افراد حاضر در اتاق عرصه را برایش تنگ کرده بود مه فریاد زد:

_همه بیرون...!

به سمتش رفت و تن لرزانش را بین خودش و دیوار زندانی کرد.

_ازم می‌ترسی ماهی؟! از شوهرت؟! پدر بچت! هوم؟ بهم بگو چطوری تونستی یه عوضی رو جای من قبولش کنی؟!

_تو...شوهرم نیستی! بعد اینهمه سال برگشتی که چی؟!

فریاد زد:
_دِ هستم لامصب... چطور میتونی منی که خرتم...تو مشتتم هر چی بگی رو حرفت حرف نمیارم و ندید بگیری! اصلا اون حروم لقمه کیه که جرات کرده رو ناموس ایلیا سالاری نظر داشته باشه؟!

سرش را نزدیک بردو عطر موهایش را عمیقاً نفس کشید...

_تو نمیتونی مال کسی جز خودم باشی ماهی فراری! بگو که تو هم دلت منو میخواد نفسم! بگو تا شب اولی که اینجوری ازم دل بردی رو دوباره یادت بیارم...

ایلیایی که می‌شناخت نیازی به گرفتن اجازه نداشت. دستش سمت پیراهن سفید ماهرو رفت و لب هایش مهر مالکیت را به گردنش میزدند...

عاشقانه ای تکرار نشدنی از یاسمن فلاحی
https://t.me/+lsoVeWibdE9mMDc8
https://t.me/+lsoVeWibdE9mMDc8
185 views17:17
باز کردن / نظر دهید
2022-06-23 20:17:06 _عفونت زنانه گرفتی دخترم؟

پد بهداشتیمو به سینم چسبوندم و رو به مادر سالار گفتم:
_یکم خارش دارم.
از نوار بهداشتیه، هروقت پریود میشم تنم تاول میزنه.

پد رو روی میز اشپزخونه گذاشتم و نشستم. پریودیم تموم شده بود ولی درد داشتم.
فک کنم تنم قارچ زده بود.

_الان که تمیز شدی و غسل کردی بگو سالار چکت کنه. توی دیار غریب زنای دیگه رو همیشه خوب میکرده.

یا این حرف مادر سالار از جا پریدم‌. چایی پرید توی گلوم و سرفه کردم. بذارم سالار سرش رو بین پاهام ببره و تاول هام رو ببینه؟

همین جوریش هم حاضر نبود نزدیکم بشه.
میگفت به عشقم خیانت کردم، با داداشش ازدواج کردم و اون رو ول کردم.
ازدواجی که حاصلش مردن شوهرم شب عروسیمون بود.

_نه مامان جون. من روم نمیشه مریضیم رو نشون بدم‌ پماد بزنم خوب میشه.

با هر تکونم تنم آتیش میگرفت. این دوره ی پریودیم نوار بهداشتی مشبک خریده بودم و اونقدر آزار دهنده بود که...

_خجالت میکشی؟ یک ماهه ازدواج کردید هر شب باهم تو تختید. زن و شوهر باید تو خوب و بد باهم باشن.

جوابی ندادم. می گفتم سالار فکر می کنه من با داداشش خوابیدم و دختر نیستم؟
یا این که خود سالار رفت خارج و ولم کرد و من مجبور به ازدواج شدم. کاش به جای چک‌ کردن تاولام میدادم پردم رو چک کنه...

_پدت رو میز چیکار میکنه؟ برشدار الان بابام میاد.

با صدای سالار از جا پریدم و پد رو زیر روسریم قایم کردم.

_مادر زنتو چک کن...مریضی گرفته.
وایی گفتم که سالار مچ دستم رو گرفت و منو کشوند توی اتاق.
روی تخت پرتم کرد و گفت:

_مریضی چی گرفتی که مامانم میگه چکت کنم؟

_عفونت از نوار بهداشتی. نمی خواد چک کنید خودم میرم دکتر

_ده سال درس زنان و زایمان نخوندم که زنم بره پیش دکتر. دامنتو بزن بالا کار دارم.

خودش لباسم رو بالا داد.
با برخورد نفسش با پوسم حس خوبی بهم دست داد. نفسش خنک بود.

_قارچ زدی و...
تو باکره ای؟

لبم رو گاز گرفتم که انگشتش...

https://t.me/+V6-p9Tv-yAU5NjBk
https://t.me/+V6-p9Tv-yAU5NjBk
https://t.me/+V6-p9Tv-yAU5NjBk

شب عروسیم تصادف کردیم و شوهرم مرد...
اسم بیوه رو روم‌ گذاشتن با این که دختر بودم تا این که برادر شوهرم از خارج برگشت و مجبورم کردن این بار با کسی ازدواج کنم که روزی عشقش بودم و...
https://t.me/+V6-p9Tv-yAU5NjBk
111 views17:17
باز کردن / نظر دهید
2022-06-23 20:17:06 ⁠ ⁠ – تو رو خدا تخمکم رو ازم بخرید، پولشو لازم دارم...

پوزخندی روی لب‌های درشتش نشست. عینک را از چشم برداشت و روی میز گذاشت. مرد هیزی به‌نظر نمی‌رسید خوش‌قیافه بود اما نگاهش روی من خیلی آزارم می‌داد! مرد هم می‌توانست دکتر زنان شود؟

– این پسره که باهاش اومدی، شوهرته؟

بی‌اراده و برنامه‌ریزی‌شده گفتم:

– آره... شوهرمه...

به پشتی صندلی گردانش تکیه زد. آن نگاه تمسخرآمیز و کمی هیز دلم را یک‌جوری کرده بود. مطمئن بودم از من خوشش آمده، مثل قباد لعنتی!

– شوهرته و حلقه دستت نیست؟

دست مشت‌شده‌‌ام را پشت لبهٔ روسری بلند ترکمنی‌ام پنهان کردم. به او چه مربوط بود؟ به اویی که به‌جای دکتر روز قبل نشسته بود! حس کردم دروغ می‌گوید دکتر است!

– فروختمش...! اگه پول داشتم نمی‌اومدم اینجا تخمک بفروشم!

نگاهم روی سراپای مردی که با او داخل اتاق معاینه تنها بودم چرخید. کم‌کم بیشتر می‌ترسیدم. اصلاً شاید از قصد او را جای دکتر جا زده بودند که...

این دست‌های بزرگ با انگشت‌های قوی نمی‌توانست برای یک دکتر باشد، حتی اگر روپوش سفید تنش این را می‌گفت.

_ آفرین! زن فداکاری هستی خانمِ...؟

شناسنامه‌ام را با دو انگشت باز و به خط خرچنگ‌قورباغهٔ قباد نگاه کرد، صد بار به او گفتم بگذار من بنویسم. آخر هر کسی جای او بود شک می‌کرد!

پوزخندش عمیق‌تر شد. برگه‌ای از بین پرونده‌ام بیرون کشید.

– آیلار راسین... گروه خونی اُ‌مثبت... نوزده‌ساله...

سرسری نگاهی به صورتم انداخت.

– فقط تخمک؟ برای رحمت هم پول خوبی می‌دیم. سالمی، جوون، زیاد خوشگل نیستی پس قیمت میاد پایین.

انگار در بازار برده‌فروشان چوب حراجم می‌زدند. از خجالت سرم را پایین انداختم و ترسیده زمزمه کردم:
– فقط تخمک... من خودمو نمی‌فروشم!

_ شلوارتو درآر برو روی تخت دراز بکش.
گر گرفته از خجالت بلند شدم و یک قدم عقب رفتم. یک‌جورهایی آب می‌شدم جلوی مردی به جذابی او...
_ نه... نمی‌شه.... یعنی نمی‌شه یه دکتر خانوم بیاد؟
سختم بود آخر آن مرد به آن گندگی اگر یک درصد تحریک می‌شد، اگر یک درصد جلوی دهانم را می‌گرفت چه؟؟
لب ‌روی هم فشار داد و تنش را جلو کشید.
_ اگه پول می‌خوای باید روی این تخت دراز بکشی تا رحمتو معاینه کنم کسی هم جز من نیست.
– نه...
چشم‌های سبزش پر از کنجکاوی و تحقیر شد.
_چرا می‌ترسی؟ مگه نیومدی اینجا که پول دراری؟
زمزمه کردم:
_ بله اقا! ولی...
چند لحظه فقط تماشام کرد، بعد خیلی جدی دستور داد:

_ کیفت رو بذار روی صندلی، شالت رو درار و اجازه بده بدنت رو ببینم.
وقتی دید تکان نمی‌خورم کلافه ادامه داد:
_نگران نباش، فقط شالت رو در بیار، نیازی نیست مانتو رو دراری، میخوام سایزت رو ببینم، زود باش دیگه دختر، نکنه تا حالا هیچ مردی ندیده بدنت رو؟

کیفم را رها کردم، شالم را دراوردم. موهای پریشانم که تا کمرم بودند اطرافم را احاطه کردند.
چشم‌هایش خریدارانه برق زد. مثل کسی که انتخابش را کرده باشد...

_سایز خوبی داری، یه مشتری خوب سراغ دارم برات!

نزدیک شد، دورم چرخید و من می‌دانستم در تله افتاده‌ام... خودش را می‌گفت...
_بدن مناسبی داری، میشه از تخمک‌هات بچه‌های زیبایی برام بیاری!

رو به رویم ایستاد، دست به سینه شد و زمزمه کرد.
_ولی من فقط بچه نمی‌خوام آیلار!
_ منظورتون چیه؟

_ محرمم می‌شی! من عشق‌بازی می‌خوام... می‌خوام داشته باشمت اما مال من نباشی می‌فهمی؟ فوضولی نداریم! خرجتم می‌دم!

حالا مطمئن بودم او دکتر نیست... آمده بود تا کیسش را انتخاب کند... در آن جای غیرقانونی فقط یک جمله داخل گوشم اکو میشد (خرجتم می‌دم...)
لب زدم:
_ تو کی هستی؟ تو دکتر نیستی!

_ من ارباب ایازم! هیچی از دکتری نمی‌‌دونم پول دادم که امروز رو اینجا بشینم!

احتیاج نبود فکر کنم، من به این کار احتیاج داشتم. سکوتم را که دید دستم را سمت تخت کنار اتاقش کشاند.
- باید اول معاینه‌ت کنم..

گفت و با دست‌هایش بدنم را لمس کرد و...
https://t.me/joinchat/97rXXYHdtFQ4NDU0
https://t.me/joinchat/97rXXYHdtFQ4NDU0
https://t.me/joinchat/97rXXYHdtFQ4NDU0
141 views17:17
باز کردن / نظر دهید
2022-06-23 20:17:06 #بزرگسال

- من مگه میخوام با اون بخوابم که اینطوری میکنی؟چته ساره؟

ساره لیوان را در سینی می‌کوبد و بغضش می ترکد

- آره، اصلا برو با اون باش...سارهٔ بدبخت کیه؟ هه منه احمقو بگو فکر کردم فراموشش کردی که بامن ازدواج کردی

ایمان با دیدن حرص خوردن ساره لبش را درون دهانش می برد و دستی به ریشش می کشد تا جلوی خنده‌اش را بگیرد

ساره برمیگردد و ایمان را با چشمان خندان
می‌بیند چشم غرّه می‌رود و صدایش را بالا می‌برد:

- آره بخند راحت باش، خوب منو زجر کش کن
یه ماه از عروسیمون نگذشته بعد تو یاد عشق قدیمیت افتادی که شام دعوتش میکنی؟
من اینجا نمیمونم

و با پایان حرفش به سمت خروجی آشپزخانه پا تند میکند

که ایمان از پشت ساعدش را چنگ میزند

- چه لوس شدی تو دختر

- ولم کن ایمان
می‌خوام وسایلمو جمع کنم برم تا با ماهک جونت راحت تر هرزه بازیاتو کنی!

ایمان عصبی می شود و روی خوشش را زیر پا میگذارد

- خفه شو! این سلیطه بازیا رو تموم کن تا نگرفتمت زیر مشت و لگدم

ساره با بهت خیره اش می شود و پوزخندی روی لبش می نشیند

- بیشتر ماهک جونتو خوشحال کن آفرین!
من زنتم عوضی
بعد عشق سابقتو میخوای بیاری خونه که ازش پذیرایی کنم؟

ایمان خون به رگ هایش نمی رسد و ساعده اورا به ضرب رها میکند:

- ساره از جلو چشمام گم‌شو...زود باش

برای آنکه حرصش دربیاید شانه بالا می‌اندازد:

- باشه ولی دیگه پیش تو برنمی گردم، اصلا منم مثل تو میرم تمام کسایی که دنبالم هستن پیشنهاد دوستیشونو قبول میکنم اصلاً شاید زیر خوا...

حرفش تمام نمی شود که گلویش به حصار دستان ایمان در می‌آید و به دیوار کوبیده
می‌شود

ایمان با حالت عجیبی می غرّد

- امشب شب آخرته زنده نمیذارمت ساره

و با پایان حرفش..


https://t.me/+nu0dfyvPMeo1OTdk
https://t.me/+nu0dfyvPMeo1OTdk
https://t.me/+nu0dfyvPMeo1OTdk


#عاشقانه_ترین_رمان_سال
194 views17:17
باز کردن / نظر دهید
2022-06-23 20:16:50 #دلم_درگیرته


#پارت47


- نه بابا مگه دیوونه‌ست بعد این همه سال؟ بعدشم اون فکر می‌کنه متاهلم… با این کارایی هم که باهام می‌کنه به نظرت دوستم داره؟

- راست می‌گی… حالا چیکار کرده؟

- گواهینامم و برداشته.

- چی؟ چجوری؟

- خیلی راحت کیفم و گرفت و از تو کیف پولم برداشت.

خندید
- چرا جلوش و نگرفتی؟

مستاصل نگاهش کردم
- چه جوری؟

با خنده گفت: خب راست می‌گی تو که نمی‌تونستی بهش نزدیک شی.

- کوفت! کجاش خنده داشت؟

خنده رو لبش ماسید
- شاید اگه به جای رحمان با اون ازدواج می‌کردی الان زندگیت یه جور دیگه بود.
254 views17:16
باز کردن / نظر دهید
2022-06-23 20:16:35 #دلم_درگیرته


#پارت46



- سلام… خوبی؟ فکر کردم اتفاقی افتاده.

- چه اتفاقی؟

- رحمان تماس گرفت گفت جواب تماس‌هاش و نمی‌دی.

با عصبانیت به حرف اومدم
- نمی‌خوام راجع به اون چیزی بشنوم.

- حالا چرا حالت گرفته‌‌ست؟

- بیا تو!

رفتم سمت مبل… اومد تو و در و بست و اومد نشست و نگاهی به سرتاپام انداخت.

- داشتی ورزش می‌کردی؟

- اوهوم.

- بهترین کاری که تو زندگیت انجام دادی همین ورزش کردن بود… هم خیلی خوش‌ هیکل شدی هم خوشگل… اصلاً از این رو به این رو شدی.

- دارم سعی می‌کنم خودم و قوی کنم؛ ولی بازم نمی‌شه.

- حالا تعریف کن چی شده باز حالت گرفته‌ست؟

- بازم عابدی.

- چرا گیر داده؟ نکنه هنوزم دوست داره؟
250 views17:16
باز کردن / نظر دهید
2022-06-23 09:47:31 https://t.me/+Hu_FIcfZKHhhYTlk
189 views06:47
باز کردن / نظر دهید
2022-06-22 20:19:01 #دلم_درگیرته


#پارت45


چادر و کیفم و انداختم رو زمین و رفتم دراز کشیدم روی کاناپه و به سقف زل زدم… بغض به گلوم نشست…
دیگه از همه‌چی خسته شدم... گفتم دوباره برم دانشگاه شاید یکم روحیم عوض بشه و حالم بهتر شه… فوری این پسره جلوی راهم سبز شد و حالم و بد‌تر از قبل کرد… آخه چی می‌خواد از من؟ چرا دست بر نمی‌داره؟ چرا انقد عصبیم می‌کنه؟ یعنی فقط برای اینه که ردش کردم مستحق این رفتارم؟ اون هم بعد از این همه سال؟ فقط برای اینکه به من ضربه بزنه از دانشکده پزشکی استعفا داده و اومده شده استاد درس حسابداری… اصلاً نمی‌تونم درکش کنم… خدایا چرا؟ چرا من؟ چرا تموم نمی‌شه؟ چیکار کردم؟ چیکار کردم مستحق این زندگیم؟
با صدای دوباره زنگ گوشیم بی‌حوصله از جا بلند شدم و رفتم سمت کیفم و برش داشتم و گوشیم و در آوردم و نگاهی به مخاطب انداختم… با دیدن دوباره اسم رحمان رو صفحه گوشیم اشک به چشم‌هام نشست و از چشم‌هام سرازیر شد… با غیض گوشی رو خاموش کردم و انداختم روی مبل… با حرص اشک‌هام و پاک کردم و رفتم سمت سرویس و آبی به دست و صورتم زدم و اومدم بیرون… رفتم سمت کشو و لباسم و عوض کردم و شروع کردم به ورزش کردن..‌. هنوز چند دقیقه نشده بود که صدای زنگ آپارتمان بلند شد… رفتم سمت در و از چشمی نگاهی انداختم… با دیدن سیما پشت در بازش کردم و سلام کردم
436 views17:19
باز کردن / نظر دهید