2022-06-23 20:17:06
– تو رو خدا تخمکم رو ازم بخرید، پولشو لازم دارم...
پوزخندی روی لبهای درشتش نشست. عینک را از چشم برداشت و روی میز گذاشت. مرد هیزی بهنظر نمیرسید خوشقیافه بود اما نگاهش روی من خیلی آزارم میداد! مرد هم میتوانست دکتر زنان شود؟
– این پسره که باهاش اومدی، شوهرته؟
بیاراده و برنامهریزیشده گفتم:
– آره... شوهرمه...
به پشتی صندلی گردانش تکیه زد. آن نگاه تمسخرآمیز و کمی هیز دلم را یکجوری کرده بود. مطمئن بودم از من خوشش آمده، مثل قباد لعنتی!
– شوهرته و حلقه دستت نیست؟
دست مشتشدهام را پشت لبهٔ روسری بلند ترکمنیام پنهان کردم. به او چه مربوط بود؟ به اویی که بهجای دکتر روز قبل نشسته بود! حس کردم دروغ میگوید دکتر است!
– فروختمش...! اگه پول داشتم نمیاومدم اینجا تخمک بفروشم!
نگاهم روی سراپای مردی که با او داخل اتاق معاینه تنها بودم چرخید. کمکم بیشتر میترسیدم. اصلاً شاید از قصد او را جای دکتر جا زده بودند که...
این دستهای بزرگ با انگشتهای قوی نمیتوانست برای یک دکتر باشد، حتی اگر روپوش سفید تنش این را میگفت.
_ آفرین! زن فداکاری هستی خانمِ...؟
شناسنامهام را با دو انگشت باز و به خط خرچنگقورباغهٔ قباد نگاه کرد، صد بار به او گفتم بگذار من بنویسم. آخر هر کسی جای او بود شک میکرد!
پوزخندش عمیقتر شد. برگهای از بین پروندهام بیرون کشید.
– آیلار راسین... گروه خونی اُمثبت... نوزدهساله...
سرسری نگاهی به صورتم انداخت.
– فقط تخمک؟ برای رحمت هم پول خوبی میدیم. سالمی، جوون، زیاد خوشگل نیستی پس قیمت میاد پایین.
انگار در بازار بردهفروشان چوب حراجم میزدند. از خجالت سرم را پایین انداختم و ترسیده زمزمه کردم:
– فقط تخمک... من خودمو نمیفروشم!
_ شلوارتو درآر برو روی تخت دراز بکش.
گر گرفته از خجالت بلند شدم و یک قدم عقب رفتم. یکجورهایی آب میشدم جلوی مردی به جذابی او...
_ نه... نمیشه.... یعنی نمیشه یه دکتر خانوم بیاد؟
سختم بود آخر آن مرد به آن گندگی اگر یک درصد تحریک میشد، اگر یک درصد جلوی دهانم را میگرفت چه؟؟
لب روی هم فشار داد و تنش را جلو کشید.
_ اگه پول میخوای باید روی این تخت دراز بکشی تا رحمتو معاینه کنم کسی هم جز من نیست.
– نه...
چشمهای سبزش پر از کنجکاوی و تحقیر شد.
_چرا میترسی؟ مگه نیومدی اینجا که پول دراری؟
زمزمه کردم:
_ بله اقا! ولی...
چند لحظه فقط تماشام کرد، بعد خیلی جدی دستور داد:
_ کیفت رو بذار روی صندلی، شالت رو درار و اجازه بده بدنت رو ببینم.
وقتی دید تکان نمیخورم کلافه ادامه داد:
_نگران نباش، فقط شالت رو در بیار، نیازی نیست مانتو رو دراری، میخوام سایزت رو ببینم، زود باش دیگه دختر، نکنه تا حالا هیچ مردی ندیده بدنت رو؟
کیفم را رها کردم، شالم را دراوردم. موهای پریشانم که تا کمرم بودند اطرافم را احاطه کردند.
چشمهایش خریدارانه برق زد. مثل کسی که انتخابش را کرده باشد...
_سایز خوبی داری، یه مشتری خوب سراغ دارم برات!
نزدیک شد، دورم چرخید و من میدانستم در تله افتادهام... خودش را میگفت...
_بدن مناسبی داری، میشه از تخمکهات بچههای زیبایی برام بیاری!
رو به رویم ایستاد، دست به سینه شد و زمزمه کرد.
_ولی من فقط بچه نمیخوام آیلار!
_ منظورتون چیه؟
_ محرمم میشی! من عشقبازی میخوام... میخوام داشته باشمت اما مال من نباشی میفهمی؟ فوضولی نداریم! خرجتم میدم!
حالا مطمئن بودم او دکتر نیست... آمده بود تا کیسش را انتخاب کند... در آن جای غیرقانونی فقط یک جمله داخل گوشم اکو میشد (خرجتم میدم...)
لب زدم:
_ تو کی هستی؟ تو دکتر نیستی!
_ من ارباب ایازم! هیچی از دکتری نمیدونم پول دادم که امروز رو اینجا بشینم!
احتیاج نبود فکر کنم، من به این کار احتیاج داشتم. سکوتم را که دید دستم را سمت تخت کنار اتاقش کشاند.
- باید اول معاینهت کنم..
گفت و با دستهایش بدنم را لمس کرد و...
https://t.me/joinchat/97rXXYHdtFQ4NDU0
https://t.me/joinchat/97rXXYHdtFQ4NDU0
https://t.me/joinchat/97rXXYHdtFQ4NDU0
141 views17:17