2022-06-08 20:18:05
#دلم_درگیرته
#پارت19
اومد جلوتر و ادامه داد: فکر نمیکنین این لحن صحبت با استادتون اصلاً به نفعتون نیست؟
- شما دیگه استاد من نیستین آقای عابدی.
- زیادم مطمئن نباشین… این ترمم خودتون و مشروط بدونین... چند ترم مشروط شی اخراجی؟ میدونی؟
به حرفش توجهی نکردم هر کاری کردم این ترم هیچ درسی و باهاش نگیرم پس مطمئناً هیچ کاری ازش برنمیاد.
دید سکوت کردم با کنایه ادامه داد: راستی صبح کف زمین دنبال چیزی میگشتین؟
پس کار خودش بوده… بدون اینکه بدونم چیکار میکنم کف دستهام و آوردم بالا و نشونش دادم
متعجب نگاهی به دستم انداخت و سریع نگاهش گرفت
- این چه حرکت خانم محترم؟
- نتیجه کارتون و دارم نشون میدم استاد… مثل اینکه از آسیب رسوندن به دیگران لذت میبرین... گفتم شاید با دیدنش خشنود بشین.
سرش و چرخوند سمتم و دوباره نگاهی به دستهام انداخت و صورتش و جمع کرد
- کدوم کار؟ از چی حرف میزنین؟
برای یه لحظه عصبانی شدم و نتونستم جلوی دهنم و بگیرم و هر چی به ذهنم اومد و به زبون آوردم
- هنوزم نتونستی فراموش کنی برای همینه که میخوای با صدمه زدن به من دلت و آروم کنی.
از خشم به نفس نفس افتاد… فوراً دستش و فرو کرد تو جیبش و یه چاقو کشید بیرون
چشمهام گشاد شد و وحشت زده یه قدم به عقب برداشتم و به لکنت افتادم
771 views17:18