با صدای زنگ گوشیم از کیفم درش آوردم و نگاهی انداختم… با دیدن شماره مخاطب عصبی رد تماس دادم و انداختم تو کیفم.
زهرا نگاهی به کیفم انداخت و پرسید: کی بود انقدر عصبانی شدی؟ شوهر سابقت بود؟
متعجب نگاهش کردم - از کجا فهمیدی؟
- از عصبانیتت حدس زدم. موشکافانه ادامه داد: بعد چند سال هنوز با هم در ارتباطین؟
- مگه دیوانهام ارتباطم و باهاش ادامه بدم وقتی میدونم با یکی دیگهست... فقط چند روزه یه ریز تماس میگیره… منم نمیخوام صداش و بشنوم… بیا در موردش حرف نزنیم… حالم بد میشه.
- باشه نمیخوام باز ناراحتت کنم… فقط امروز حلقهات و ننداختی؟