2021-04-13 19:47:23
#رمان_برف_برف_میبارد
#پارت459
مبهوت نگاهم کرد
- عشق بده! بهم عشق بده! از دوریت داشتم میمردم بهراد! عشقت و میخوام! واسه خودم میخوام!
با خشونت کشیدم تو آغوشش و لبش و گذاشت رو لبم و بوسید… بعد چندین سال قلبم دوباره با شدت شروع کرد به کوبیدن… دستهام و بلند کردم و گذاشتم دو طرف صورتش که فوراً لبش و برداشت… سرم و فرو کردم تو گردنش و تند تند نفس کشیدم
با نفس نفس گفت: هیچ حسی بهت نداشتم… حتی با بوسه هم هیچ حسی بهت نداشتم.
یهو به شدت به خودش فشارم داد… از درد صورتم جمع شد… حس کردم الانه که استخونهام خورد بشه… سرم و بلند کردم و با درد لب زدم: دردم میاد!
خیره چشمهام بیشتر فشارم داد
- برام مهم نیست!
اشک تو چشمهام نشست و از گونههام سرازیر شد… خیره اشکهای صورتم شد که از گونههام میریخت… کم کم حلقه دستهاش شلتر شد… سرش و آورد جلو و لبش و کشید رو گونم…
- بهراد!
لبش و برد سمت گوشم و گرفته لب زد: کجا بودی برف؟ کجا بودی؟ الان کجایی؟
سرم و گذاشتم رو قلبش
- همه این مدت تو قلبت بودم! تو قلبم بودی!
سرم و بلند کردم و ادامه دادم: الانم کنارتم! تو آغوشتم!
حین اینکه تو بغلش بودم چرخید و تکیه داد به دیوار و به روبرو زل زد
دستم و بلند کردم و کشیدم رو گونهاش
- نمیذاریم پایین؟
حرفی نزد
- بهراد!
بازم جواب نداد
سعی کردم با پرویی به حرفش بیارم و توجهش و جلب کنم
- توام دلت خیلی برام تنگ شده بود نه؟
نیشخندی زد
- هیچ حسی نداشتم و ندارم!
لبخندی زدم و سرم و بردم جلوی صورتش و لب زدم: چند دقیقه پیش که داشتی میخوردیم حالا هم سفت گرفتیم تو بغلت بعد میگی هیچ حسی نداری؟
متعجب سرش و خم کرد و نگاهم کرد
- چیه؟ چرا اینجوری نگاهم میکنی؟
اخمهاش به شدت در هم شد
- این چه طرز حرف زدنه؟
- مگه چشه؟ دوست دارم با تو اینجوری حرف بزنم.
سرم و بلند کردم و زیر چونش و بوسیدم
- خوشت نمیاد؟
عصبی روش و برگردوند
خندیدم و دستهام و بلند کردم و ناخنهام از گردنش کشیدم تا روی سینهاش… نفسش تو سینه حبس شد و با لحن خشداری لب زد: داری چیکار میکنی؟
464 views16:47