2021-05-21 12:09:54
#رمان_دل_خودخواه
#پارت2
- زنیکه هرزه! چه غلطی می کنی؟ گمشو بیرون!
زنه با ناز گفت: عزیزم هر کاری دوست داری بکن… الان من مال توام… هیچ جوره هم بیرون نمیرم.
- چی زر میزنی کثافت!
با صدای پی در پی سیلی… چشم هام گشاد شد…داره میزنتش؟ اوه… چه خشن! اصلا صداش چقدر آشناست!
دختره بیتوجه به سیلی با عشوه گفت: حرص نخور عزیزم بیا یکم سر حالت بیارم.
با پرت شدن دختره روی زمین و صدای عربدش از ترس چشم هام داشت از حدقه می زد بیرون...
آنچنان عربده ای زد هرزه که تنم به لرزه افتاد…
طرف دیوونهای چیزیه؟
دختره با پررویی گفت: جوش نزن عزیزم… بلدم آرومت کنم.
با خشونت بازوی دختره رو گرفت و کشیدش رو زمین… در اتاق رو باز کرد و پرتش کرد بیرون
- همتون هرزهاین.
در رو به هم کوبید و عصبی غرید: پس این پسره کدوم گوریه؟ دیگه دارم از دیدن این همه لجن بالا میارم.
چه دل پری هم داره… همه رو هم هرزه می دونه… طرف از اون روانیهاست… حالا انگار خودش چه تحفهایه…
با دیدن کفش هاش جلوی تخت…کپ کردم…با نشستنش روی زمین با وحشت چسبیدم به دیوار و دست هام شروع کرد به لرزیدن
سرش رو خم کرد و با اخم نگاهم کرد
با ترس بهش چشم دوختم
از کجا فهمید؟! لعنتی… این دیگه کیه؟؟
غرید: اونجا چه غلطی می کنی؟
با لکنت گفتم: ت…و… ت…و؟!
- اینجا هم دنبالم راه افتادی؟
اخم هام رو کردم تو هم
لعنت به این شانس… این اینجا چیکار می کنه؟
- گفتم اونجا چه غلطی می کنی؟
با حرص گفتم: دنبال فضول می گردم.
- دنبال فضول یا پسر برای مخ زنی؟
- به تو چه؟ فکر نکنم لزومی داشته باشه بهت توضیح بدم ؟
عصبی غرید: بیا بیرون!
- میخوام همینجا باشم تو رو سننه؟
572 viewsedited 09:09