Get Mystery Box with random crypto!

#دلم_درگیرته #پارت19 اومد جلوتر و ادامه داد: فکر نمی‌کنی | رمان‌های آسمان ۶۵ ❤دلم درگیرته

#دلم_درگیرته


#پارت19




اومد جلوتر و ادامه داد: فکر نمی‌کنین این لحن صحبت با استادتون اصلاً به نفعتون نیست؟

- شما دیگه استاد من نیستین آقای عابدی.

- زیادم مطمئن نباشین… این ترمم خودتون و مشروط بدونین‌... چند ترم مشروط شی اخراجی؟ می‌دونی؟

به حرفش توجهی نکردم هر کاری کردم این ترم هیچ درسی و باهاش نگیرم پس مطمئناً هیچ کاری ازش برنمیاد.

دید سکوت کردم با کنایه ادامه داد: راستی صبح کف زمین دنبال چیزی می‌گشتین؟

پس کار خودش بوده… بدون اینکه بدونم چیکار می‌کنم کف دست‌هام و آوردم بالا و نشونش دادم

متعجب نگاهی به دستم انداخت و سریع نگاهش گرفت
- این چه حرکت خانم محترم؟

- نتیجه کارتون و دارم نشون می‌دم استاد… مثل اینکه از آسیب رسوندن به دیگران لذت می‌برین... گفتم شاید با دیدنش خشنود بشین.

سرش و چرخوند سمتم و دوباره نگاهی به دست‌هام انداخت و صورتش و جمع کرد
- کدوم کار؟ از چی حرف می‌زنین؟

برای یه لحظه عصبانی شدم و نتونستم جلوی دهنم و بگیرم و هر چی به ذهنم اومد و به زبون آوردم
- هنوزم نتونستی فراموش کنی برای همینه که می‌خوای با صدمه زدن به من دلت و آروم کنی.

از خشم به نفس نفس افتاد… فوراً دستش و فرو کرد تو جیبش و یه چاقو کشید بیرون

چشم‌هام گشاد شد و وحشت زده یه قدم به عقب برداشتم و به لکنت افتادم