Get Mystery Box with random crypto!

فصل شانزدهم:من-نسترن گرفتار سالاد درست کردن بود نسترن-جونم نف | تا اخرین نفس کنارهم

فصل شانزدهم:من-نسترن
گرفتار سالاد درست کردن بود
نسترن-جونم نفس
من-نسترن یه خبره خوشی بهت بدم
نسترن-لازم نیست بگی عزیزم خودم میدونم
بعد با دو اومد بغل و شرو کرد پریدن و منم همراه با خودش تکون میداد
من-نسترن تو همه ی حرفهای ما
نسترن-آره اجی باورم نمیشه ارمان منو دوست داشته باشه خیلی خوشحالم نمیدونم چجوری خودمو کنترل کنم برای همین نیومدم تو سالن چون مطمعن بودم اگه ارمان رو بدیدم نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم که نرم بغلش کنم
من-خجالت هم نمیکشی دیوونه خیلی خوب میگه میرم بغلش بی ادب
نسترن-خوب تو هم خواهرمی هم دوستمی هم قراره خواهرشوهرم بشی واااای باورم نمیشه نفس
من-خخخ برات خیلی خوشحالم عزیزم
نسترن-ایشالا روزی تو و آقا ارشیا
بعد هم دوید رفت بیرون چون میدونست میزنمش اما وقتی این حرف رو زد ته دلم خیلی خوشحال شدم چرا دروغ بدم ولی منم واقعا منتظر چنین روزی هستم منم ارشیام رو میخوام
رفتم بیرون از آشپزخونه و کنار نسترن نشستم
من-بچها حوصله ام سر رفتا یه چیزی بگین خو
محمد-خو چی بگیم نفس خانوم
من-بازی کنیم
محمد -چه بازی ؟
من و نازنین و نسترن باهم همزمان گفتم-جرعت یا حقیقت
خخخخخخخ
پسراهم قبول کردن محمد یه بطری آورد همه نشستیم دورهم محمد بطری رو چرخوند افتاد روی من و خود محمد
من-جرعت یا حقیقت
محمد-حقیقت
من-حاضری به خاطر نازنین از همه ی خانوادت بگزری؟
محمد-چون نازنین رو واقعا دوست دارم پس از خانوادم نمیگذرم اونارو راضی میکنم
نازنین چشماش پر اشک شد فهمیدم که محمد خیلی نازنین رو دوست داره
دوباره بطری رو من چرخوندم افتاد روی من و ارشیا
ارشیا-جرعت یا حقیقت
من-حقیقت
ارشیا-تاحالا چند تا دوست پسر داشتی
من-هیچی
ارشیا-دروغه
نسترن-نه راست میگه نفس ، ارشیا این نفس ما حتی نگاهی هم به پسرا نمیکنه چه برسه به اینکه باهاشون دوست بشه فقط بلده پسرا رو مسخره کنه
من-اه نسترن حالا همه چی بگوها
نگاهی به ارشیا کردم که یه لبخند زد و چشماش برق زد عجب
دوباره بطری رو چرخوندیم ایندفعه افتاد روی محمدونسترن
محمد-جرعت یا حقیقت
نسترن-حقیقت
محمد-اگه آرمان بهت پیشنهاد ازدواج بده قبول میکنی؟
هممون از این سوال محمد شوکه شده بودیم یعنی چی محمد نباید این سوال رو میپرسید
نسترن - ر...را...راس...راستش آره
چشماش پره اشک بودو وقتی گفت آره دوید رفت داخل اتاق
من-محمد بیشعور این چه سوالی بود پرسیدی
نازنین-اه نفس با محمد اینجوری حرف نزن
ارمان تندتند دست میکشید تو موهاش بعدش بلند شدو رفت بیرون از ویلا
من-ساکت نازنین
نازنین-چشم
محمد-من نمیدونستم جدی جدی نسترن عاشق آرمانه فکر میکردم میگه نه
من-لطفا از این فکرا نکن شما بازی کنید من الان میارمش
بلند شدم و رفتم داخل اتاق پیشه نسترن میدونستم دلش از چی پره رفتم پیشش روی تخت دراز کشیده بودو داشت آروم اشک میریخت موهاشو نوازش کردم
من-عزیزم چرا ناراحت شدی چرا داری گریه میکنی من طاقت ندارم گریه ات رو ببینما
اههههه ارمان پشته پنجره چیکار میکنه داشت با حرکات دست نشون میداد که ضایعه نکن منم تعید کردم میدونستم هرچی بگیم رو میشنوه
نسترن بلند شد نشست با گریه گفت-آجی نفس چرا ارمان باهام اینکارو میکنه من دلم میخواست این رو از زبون خودش هم بشنوم چرا اینقدر خجالتیه چراااا مطمعنم اونم میدونه دوستش دارم ولی خودش رو به اون راه میزنه اصلا نشون نمیده که اونم من رو دوست داره چرا اینکارو باهام میکنه آجی
و همینجور گریه میکرد بغلش کردم و از پشت آروم با دستام موهاشو نوازش میکردم تا یکم آروم تر بشه
نگاه آرمان کردم که سرشو انداخته بود پایین وقتی سرش رو اورد بالا نگام کرد تعجب کردم چشمام قرمز قرمز شده بود خیلی محشتناک شده بود تند تند نفس میکشید سرشو نمیدونم به معنی چی تکون دادو رفت
اینقدر نسترن گریه کرد تا آخر خوابش برد لباسام رو عوض کردم و روی نسترن هم یه پتو کشیدم و رفتم بیرون از اتاق عسل روی مبل نشسته بود پیشه ارشیا رفتم مبل روبروی اونا نشستم و گفتم-عسل بیا بشین پیشم باید یه چیزی بهت بگم
عسل از کنار ارشیا بلند شدو اومد رو پای من نشست
فکر کنم فهمیده بود میخوام چی بهش بگم چون ناراحتی رو میشد از چشاش فهمید
من-عسل آجی باید ببرمت خونه
عسل-نمیخوام
من-ببین سه روز دیگه مدرسه ات باز میشه باید ببرمت خونه تا مشقات رو بنویسی نگاه درسات بکنی ماهم بعد از اینکه کل تعطیلاتمون تموم شد میایم خونه
زد زیره گریه و بغلم کرد-آجی من نمیخوام برم میخوام پیش تو باشم
من-باید بری عسل دیگه تکرار نمیکنم
عسل از تو بغلم در اومدو با گریه دوید رفت تو بغل ارشیا-عمو ارشیا من نمیخوام برم مدرسه میخوام اینجا پیشتون باشم
ارشیا-نمیشه عزیزم باید بری قول میدم مدرسه ات که تموم شد کل تابستون رو بیایم اینجا وباهم خوش بگذرونیم
عسل-قول میدی؟
ارشیا-قول مردونه میدم
باورم نمیشد ارشیا بتونه اینقدر خوب با بچه حرف بزنه فکر کنم عاشق بچه هست منم عاشق بچه ام پس فکر کنم بچه ما خیلی لوس به دنیا بیاد خخخ