Get Mystery Box with random crypto!

تا اخرین نفس کنارهم

لوگوی کانال تلگرام roman_shahr — تا اخرین نفس کنارهم ت
لوگوی کانال تلگرام roman_shahr — تا اخرین نفس کنارهم
آدرس کانال: @roman_shahr
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 1
توضیحات از کانال

این رمان نوشته خانم nilo_s.m که اولین رمانشون هست
لطفا لینکمون رو پخش کنید تا از این رمان حمایت شود

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها

2017-09-08 11:39:47 تا اخرین نفس کنارهم
این رمان نوشته خانم nilo_s.m که اولین رمانشون هست
لطفا لینکمون رو پخش کنید تا از این رمان حمایت شود
https://telegram.me/roman_shahr
23 views08:39
باز کردن / نظر دهید
2017-06-11 22:59:39 فصل آخر:بعد از دوتا بوق جواب داد-الو نفس تو چرا اینجا نیستی دختر کجایی تو
من-هستم عشق زندگیم هستم عروسی تو میشه روز عزای من عزیزم
صدای نفسای ارشیا به گوشم میرسید آروم گفتم-عشقم من امروز داخل مراسم ازدواجت خودمو میکشم این قسمی بود که به خودم داده بود
ارشیا پشت سرهم داد میزد-نفس کجایی نفس کجاییی
اروم گفتم-ببین توی ویلا هستم من و میبینی
سرشو آورد سمت ویلا و نگاه بالا کرد با دیدنم که اسلحه توی دستم بودو روی قلبم نشونه گرفته بودم و دادی که ارشیا زد همه متوجه من شدن ارشیا با دو اومد سمت ویلا و بعد از دو دقیقه اومد پیشم -نفس توروخدا اینکارو نکن نفس التماست میکنم نفس بچه بازی درنیار فراموشم میکنی لعنت به من لعنت و هی مشت میزد تو دیوارو گریه میکرد و التماس من میکرد بابام اومد بالا-دخترم به خاطر منم اینکارو نکن من به جزء تو هیچکسی رو ندارم
کی بابام اومد همه داشتن از بیرون نگام میکردن نازنین و نسترن هم داشتن گریه میکردن براشون یه لبخند زدم و دست تکون دادم
بعد برگشتم سمت بابا و ارشیا گفتم-بابا جونم من دیگه زندگی رو دوست ندارم بدون عشقم
من عاشق یه نفر بودم که من و مثل آجی خودش دوست داشت من کارم اشتباه بود ارشیا ببخشم ولی اینو بدون که هیچ وقت از کسی که واقعا عاشقه نخواه که عشقش رو فراموش کنه من تورو میبخشم به خاطره کاری که باهام کردی ولی قلبم تورو نمیبخشه هیچ وقت خودتو مقصر ندون چون عشق مقصره و ازت یه خواهش دارم اگه ازدواج کردی و یه دختر دنیا آوردی اسم منو روش بزار چون شنیدم دخترا خیلی پدراشونو دوست دارن شاید اون موقعه بفهمی چقدر دوستت داشتم
و بعد ماشه رو کشیدم و دیگه هیچی جزء سیاهی و صدای جیغ نفهمیدم
(ارشیا)
از صحنه ای که جلوم میدیدم خیلی شوکه بودم باورم نمیشد که نفس اینقدر عاشق من بوده باشه من فکر کردم عشقش نثبت به من زود از بین میره و فراموش میشه و هیچ وقت باور نمیکردم که یه روز این روزارو هم ببینم من خودمو باعث اینکار میدونستم ماهام سست شده بود و دیگه طاقت وایسادن رو نداشتم جلوی جنازه ی کسی که اینقدر عاشقم بود نشستم و زار زدم خیلی سخته یه مرد جلوی یه عالمه آدم گریه کنه
دستی روی شونه ام نشست دیدم پدر نفس هست گفت-پسرم اگه دخترم اینطوری دلش خواسته به خاطر عشقش بمیره اشکال نداره من تحمل میکنم ولی توبه من هم قول بده که خواسته ی دخترم رو برآورده کنی من-قول میدم
و پدر نفس بغلم کردو توی بغل هم خیلی گریه کردیم
دستای نفس رو گرفتم و گفتم-نفس بهت قول میدم برای اینکه حداقل اونجااز من خوشحال باشی اگر ازدواج کردم و صاحب دختر شدم اسم دخترم رو بزارم نفس که تا اخرین نفس اسمت همراهم باشه تا تو خوشحال بشی منو ببخش پایان

نویسنده :niloo_s_m

1396/3/20

امیدوارم از این رمان لذت برده باشید ببخشید که یه جاهایی غلط املایی وجود داشت
و عذرخواهی میکنم که پایان تلخی داشت
353 views19:59
باز کردن / نظر دهید
2017-06-11 22:59:15 و اما اینم قسمت آخر
260 views19:59
باز کردن / نظر دهید
2017-06-11 22:59:04 فصل بیست و دوم:با تمام شدن آهنگ منم به مقصدی که هیچ اسمی نداشت رسیدم از ماشین پیاده شدم و به کاپوت ماشین تکیه دادم وشروع کردم با خدا حرف زدن و گریه کردن-خدایا من چه کاری کردم درسته من مغرور بودم اصلا من مزخرف ترین آدم و کافرترین آدم روی زمین خدایا حالم بده دیگه هیچکی به جزء خودت رو نمیخوام دیگه زندگی برام اهمیت نداره دیگه شدم اون دخترای دل شکسته ای که یه روزی خودم مسخرشون میکردم
داشتم باخودم حرف میزدم و گریه میکردم که یه عالمه ماشین پلیس دورو برم رو محاصره کردن
نمیدونستم جریان چیه یه خانمی اومد جلو و گفت-شما آخه چرا شما دختر به این خوشگلی حیف نیست عزیزم
من-چی میگید مگه من چیکار کردم
دستبند به دستم بست و ادامه داد-معتاد که هستی همه چی میکشی بعد از من جواب میخوای برو گمشو داخل ماشین
واااای خدا من که چیزی نمیکشم ولی ول کن حوصله بحث کردن باهاشون رو ندارم رفتم سوار ماشین شدم یکم که گذشت رسیدیم به پاسگاه پیاده شدم من و برون سمت اتاق بازجویی تا ازم یه سوالایی بپرسن وقتی من و داخل فرستادن من تنها نبودم دونفردیگه هم بودن اما قیافه من از همه معتاد ها خراب تر بود انگار من بیشتر از اونا مواد مصرف کرده بودم درحالی که مصرف من فقط عشق بود یه نفر اومد داخل و شروع کرد
مرد-اقا شما بیا جلو
یه پسری رفت جلو بعد مرد ادامه داد-خب پسر تو شروع کن
پسر-سعید هستم یک معتاد شیش ماه هست که پاکم
اقای پلیس-مصرفت چی بوده
اون پسره که اسمش سعید بود-شیشه
بعد برگشت سرجاش و پسر دومی اومد جلو
آقای پلیس-شما؟
پسر دومی-مرتظی هستم یک معتاد سه ماه هست که پاکم
آقا پلیسه-مصرفت چی بوده؟
پسر دومی یا همون مرتظی-هرویین
بعدش نوبت به من شد منم حالم خیلی بد بود و کنترل حالم و نداشتم رفتم جلو و روبروش وایسادم
پرسید-شما؟
من-نفس هستم یک معتاد چند ساعته که فهمیدم باید ترکش میکردم
پلیسه یه نیش لبخند زد چون فکر کرد فازم بالاست
دوباره پرسید-مصرفت چی بوده
نگاه توی چشماش کردم اولین قطره اشک از چشمم افتاد بعد گفتم-عشق چند ساعته که گفت باید ترکش کنم
مرد خنده اش گرفت و بهم گفت-درست بعم توضیح بده
من-نفس هستم پاکه پاک همه چیزو میگم اگه بغضم بزاره
مرد انگار فهمید اشتباه آوردتم صدا زد-اقا....بیا این خانوم رو راهنمایی کن تا برن ایشون رو اشتباه گرفتیم
بعد دستشو گذاشت رو شونمو گفت-این عشق ها هیچ ارزشی نداره دخترم خودتو بخاطرش ناراحت نکن
اما من هیچی از حرف زدناش رو نفهمیدم و حرکت کردم یه سرباز منو راهنمایی کرد سمت ماشینم سوار شدم و رفتم خونه آروم در خونه رو باز کردم و رفتم سمت اتاقم حداروشکر همه خواب بودن و کسی متوجه من نشده بود رفتم داخل اتاقم و چراغ رو روشن کردم لباسام و در آوردم و جلوی آینه نشستم تو دوباره شروع کردم با خودم حرف زد-هه نفس یادته وقتی کوچیک بودی به نازنین و نسترن میگفتی اگه عاشق کسی بشم و عشقم من و ول کنه و بخواد ازدواج کنه خودتو توی عروسیش میکشی الان هم میخوای اینکارو کنی؟بخاطر کسی که تورو مثل آبجیش میدونه هه خیلی بدبختی نفس من به خودم قول میدم که اگر ارشیا بخواد ازدواج کنه خودمو میکشم این یه قسم از نفس
چراغ و خواموش کردم و روی تخت دراز کشیدم اینقدر گریه کردم تا خوابم برد
مامان-نفس بیدار شو بابا ساعته سه هستا
واااای باز این مامانمون شروع کرد
بلند شدم دست و صورتمو شستم و رفتم بیرون پیشه مامانم توی سالن نشستم که عسل اومد روی پاهام نشست و گفت-آجی نفس مدرسه ام تموم شد میخوام با عمو ارشیا برم همون ویلا
من-بسلامتی عزیزم
بازم بغضم گرفته بود اما خودمو کنترل کردم
مامانم-بیا غذا بخور عزیزم
من-نمیخوام گشنم نیست
مامان-نمیخواد رژیم بگیری تو خودت لاغری بیا بخور
من-نمیخوام مامان اشتها ندارم
مامان-باشه هرجور راحتی
خواستم برم داخل اتاق که مامان گفت-فردا شب عروسی دعوتیم
من-عروسی کیه من حوصله ندارم نمیام
مامان-دیوونه عروسی برادرشوهر نازنینها یا همون پسر داییت ارشیا بهتره بگم داییت ناراحت میشه اگه نیای
ببین خدا هم دوست داره من زود تر بمیرم باشه
من-بزار ناراحت بشه اون اصلا من و هنوز ندیده پس بدرک که ناراحت بشه من نمیام
مامان-باید بیای دیگه تکرارنمیکنم
من-باشه میام ولی هیچ آرایشی نمیکنم و دور تر از همتونم میام
مامان-خیلی لجبازی تو دختر باشه ولی اگه فکر کردن امل هستی ناراحت نشو
هه من املم باشه مامان جونم
ساعت12شب بوده و همه رفته بودن یه لباس سفید پوشیدم و یه شال سفید هم انداختم روی شونه ام از بس گریه کرده بودم چسمام میسوخت و قرمز شده بود بدون هیچ جون سوار ماشین شدم و راه افتادم عروسی عشقم و عزای خودم وقتی رسیدم رفتم داخل اتاقی که بیرون از تالار بود ولی همه چی تالار دیده میشد چون تالارشون بیشتر شبیه ویلا بود منم داخل ویلا بودم اما اونا داخل حیاط عشقمم خیلی خوشگل شده بود کنار عروسش من باید جای اون باشم
تلفن رو برداشتم تا یه بار دیگه صدا عشقم رو بشنوم
238 views19:59
باز کردن / نظر دهید
2017-06-11 21:00:45 فقط یک یا دوفصل دیگر مانده که رمان ما تمام شود
183 views18:00
باز کردن / نظر دهید
2017-06-11 21:00:26 فصل بیست و یکم: دوماه بعد.....

چقدر داخل این دوماه از یه طرف خوش بود چون هم نازنین و هم نسترن ازدواج کردن دوتا عروسی خواهرام همزمان و ازیک طرف هم دوری من از عشقم یکم به دخترا حسودی میکردم چون دوتاشون به عشقاشون رسیده بودن به جزء من داخل این دوماه کارم شده بود گریه کردن هزارتا خاستگار داشتم اما همشونو رد میکردم تا شاید ارشیا بیاد خبر ارشیارو از نازنین میگرفتم چون اون همه جور از ارشیا خبر داشت هرچی باشه برادر شوهرش میشد صدای زنگ گوشی به گوشم رسید شیرجه رفتم و برداشتمش دیدم نازنینه
من-الو سلام عشقم خوبی
نازنین-سلام عزیزم مرسی تو خوبی
من-ممنون
نازنین-باید یه چیزی بهت بگم نفس
من-بگوشم بفرما
نازنین-....حقی....حقیتش.....ارشیا میخ
من-ارشیا چی زود بگو دیگه
نازنین-مامان ارشیا میخواد بره خاستگاری یه دختری برای ارشیا
باورم نمیشد این حرف نازنین مثل اکو توی سرم مرور میشد گوشی رو قطع کردم و نشستم یه گوشه ی اتاقم شروع کردم گریه کردن
من- خدایا چرا مگه من چیکارت کردم که من رو هم به عشقم نمی رسونی مگه من چمه چرا نمیتونم مثل بقیه خوشحال باشم خدایا توی زندگیم فقط یه چیزی خواستم اونم این بود که منو به ارشیا برسونی من باورم نمیشه ارشیا نباید با اون دختر قبول کنه نه نباید من باید برم و با ارشیا حرف بزنم و بهش بگم که دوستش دارم تا اون نره با کسی دیگه ازدواج کنه آره همین کارو میکنم
تندتند لباسام و عوض کردم و سویچ ماشین رو برداشتم و رفتم سمت ماشین زود ماشین و از توی پارکینگ در اوردم و پام و گذاشتم روی پدال گاز و فقط حس میکردم که دارم هرچی زور دارم رو روی پدال گاز پیاده میکنم خیلی تند میروندم رسیدم به جایی که ارشیا کار میکرد یه شرکت بزرگ ماله فروش ماشین بود رفتم داخل
من-ببخشید آقای ارشیا کجا هستن
یه زنه-داخل اتاق مدیریت هستن
با دو رفتم سمت اتاقش درو باز کردم که با دیدنم خیلی تعجب کرد
زنه-ببخشید اقا ایشون حتی محلت ندا
ارشیا-باشه میتونی بری
درو بست و رفت بیرون رفتم جلوشو محکم زدم رو میزش حواسم نبود میزی که روش کار میکنه شیشه ای هست و منم اینقدر محکم زدم روی میز که میز شکست و دستم پاره شد
ارشیا-نفس چته چرا اینجوری میکنی دیوونه بیا تا دستتو بان پیچی کنم
داد زدم-دست به نزن
ارشیا-چیشده نفس تو چته
من-بلند شدم و رفتم روبروش وایسادم -ندیدی وقتی خواستیم از هم جدا بشیم چقدر دلم پر بود حتی بغض توی حرف زدنامو هم نشنیدی موقعه من کر شده بودی چرا نفهمیدی چرا از کارایی که میکردم و خوبی هایی که بهت کردم تو هیچکاری نمیکردی تازه بیشتر ازم دور میشدی چرا اینکارو رو باهام کردی خیلی ازت گله دارم خیلی دلم میخواست همه چیزمو بهت تکیه کنم اما تو ...تو لعنتی هیچی از کارا مو ندیدی ندیدی چقدر عاشقتم ندیدی
بعد شروع کردم گریه کردن دست خودم نبود خیلی دلم پر بود دلم از همه پر بود دیگه غرور برام مهم نبود
ارشیا هی دست تو موهاش میکشید و تندتند نفس میکشید بعد گفت-نفس نمیدونم من چه کاری کردم که تو فکر کردی من میتونم دوستت داشته باشم من تورومثل خواهر نداشته خودم دوست داشتم من و ببخش عزیزم من نمیدونستم کارام باعث میشه که تو عاشق من بشی من و ببخش آجی جو
وقتی کلمه آجی گفتن رو از عشقم شنیدم کنترلم و از دست دادم و یه سیلیه محکم خوابوندم توی گوشش اشکم میریخت پاکشون کردم و گفتم-ممنون بهم یاد دادی که جلوی هیچ بنی بشری نباید غرورم رو بشکونم ولی اینو بدون نامرد تر از تورو هیچجا پیدا نمیکنم
بعد انگشت اشارم و آوردم بالا و سمتش نشونه گرفتم و گفتم-انتقام کاری رو که باهام کردی رو پس میدی و اینم بدون هر بلایی سر من بیاد تقصیره تو خوده خودت آخه لعنتی همون موقعه هم میتونستی صدام کنی اجی تا من لعنتی بدبخت هم عاشق تو نشم
با گریه دویدم سمت درو بازش کردم و رفتم بیرون
از اتفاقی که برام افتاده بود اصلا باور نکردنی بود
بیشعور به من میگه مثل آجیمی اخه کدوم دختری میتونه بفهمه عشقش اونو مثل خواهرش میدونه
سوار ماشین شدم و شروع کردم به گاز دادن نمیدونستم کجا دارم میرم فقط میدونستم که هرجا که هست منو از شهر دور میکنه دلم میخواست برم بیابون پس رفتم سمت بیابون گوشیم رو هم خواموش کردم
صدای ضبط ماشین رو بلند کردم و آهنگ مورد علاقه ام رو گذاشتم و شروع کردم به گریه کردن و بازم به روندن و گاز دادن ادامه دادم
به نام خدا من وجود ندارم
شبیه تورو ندیدم که بهم بگه عزیزم
ولی ته قصه بره و بده فریبم
تو چشام بازم اشک بشه جمع
واسه دیدنه چشاشه که پره دلم
همه چی مو بهش تکیه کنم
باکسی باشم که باشه شبیه خودم
ولی حیف که دیگه غریبه شده و من
پر شده از غریبه دورم
چرا دور شدی ازمن
تو کور شدی از من
که ندیدی چقدر به تو من خوبی کردم
یه درد توی مغزم
یه عغده با یه رفتن
یه حس بدی که همه ی شهر ردت کردن
مثل سرطان شدی واسه من
که میکشونه من و هرلحظه
دائما پیشه تو پیشه خاطراتمون
پیشه وقتایی که تو فقط بودی واسه من
182 views18:00
باز کردن / نظر دهید
2017-06-11 00:40:05 فصل بیستم:نسترن با عجله لباس پوشید و رفت پیشه آرمان و باهم رفتن کنار ساحل و نشستن منم داخل اتاق از پشت پنجره نگاهشون میکردم
( نسترن)
با دورفتم پیشه ارمان
من-من اماده ام بریم
باهم هم قدم شدیم که آرمان پیشنهاد داد کنار دریا بشینیم آرمان چون خیلی استرس داشت هیچ حرفی نزدیم که دیدم تاریک شد هوا بعد ازکلی اته پته کردن گفت-من باید یه چیزی بهت بگم نسترن
من-خب بگو بفرما
بعدش بلند شدو ایستاد و دستشو به سوی من گرفت یعنی دستشو بگیرم و بلند شم منم همین کارو کردم و بلند شدم روبروش ایستادم
آرمان- میشه چشماتو ببندی؟
من-اما چرا؟
آرمان-لطفا سوال نپرس فقط چشماتو ببند
من-باشه دستاش رو روی چشمام قرار داد تا نبینم هیچی جزء سیاهی ندیدم که دست آرمان کنار رفت
آرمان-میتونی چشماتو بازکنی
وقتی چشمام رو باز کردم اشاره کرد به سمت چمن ها
وااااای خدای من چی دارم میبینم ارمان به خاطر من اینکارو کرده با یه عالمه گل های رز قرمز به خارجی نوشته بود با من ازدواج میکنی
باورم نمیشد داشت پشت سرهم اشک از چشمام می بارید دوباره برگشتم سمت خودش که دیدم یه جعبه کوچولوی زیبا که داخلش هم یه انگشتر خیلی قشنگ بود رو جلوم گرفته
آرمان-نسترن بیا و نیمه ی دیگه زندگی من و کامل کن خواهش میکنم من عاشق تو هستم باور کن خیلی خوشبختت میکنم
من-منم خیلی دوستت دارم ارمان خیلی
آرمان-هنوز جواب قطعی رو ندادیا؟
من-خخخ ببخشید از هیجانه زیادیه بله بله بله
بعد بلند داد زدم -بله بله من این پسر رو خیلی دوست دارم
وبعد انگشتر رو آرمان توی انگشتم کردو منم از هیجانه زیادی بغلش کردم اونم چون خیلی خوشحال بود دیگه خجالت نمیکشیدو من و محکم بغل کرد یه دفعه صدای دست زدن بلند شد از تو بغل ارمان اومدم بیرون که دیدم بچها با چهره ای خوشحال دارن نگامون میکنن و دست میزدن
خلاصه به هم تبریک گفتیم و من و دختراهم همو بغل کردیم خیلی خوشحال بودم از اینکه دوست صمیمیم خواهر شوهرم میشه و قسم خوردم که همیشه خداروشکر کنم از این همه خوشحالی که نصیب من کرد

(نفس)
واااای خدا جونم باورم نمیشد چقدر داداش ماهم واردها چه قشنگ از نسترن خاستگاری کرد خیلی خوشحال بودیم هممون بعد از یه عالمه خوشحالی و ماچ کردن همدیگه رفتیم ویلا که بخوابیم چون فردا صبح هممون میرفتیم خونهامون و دیگه دوباره میرفت تا عید سال دیگه خیلی ناراحت بودم چون مطمعن نبودم که بتونم دیگه با ارشیا دیداری داشته باشم
تاصبح گریه کردم چون خیلی ناراحت بودم از رفتنمون دلم نمیخواست بریم اما مجبور بودیم هممون
نازنین-نفس زود بیا بیرون درم قفل کن
من-باشها تا کفشم بپوشم چه دست پاچه هستینا
کل ویلا رو نگاه کردم و باهاش خداحافظی کردم درو قفل کردم و کلید رو دادم دست محمدو رفتم داخل ماشین دیدم دخترا هم نه بدتر از من هستن اونا هم از رفتنمون خوشحال نبودن
تا وسطای راه کلی با مسرا مسابقه دادیم که دیگه دیدن نمیتونن از من ببرن تسلیم شدن کلی هم با نازنین و نسترن خندیدیم و قرار شد ماه دیگه عروسی کنن
یکم ناراحت بودم چون نازنین و نسترن عروسی هاشون رو باهم میخواستن بگیرن اما من هنوز هم به عشقم نرسیده بودم خیلی بده چون همیشه اینکه با دوستام عروسی کنم آرزو من بود اما میدونم هیچ وقت آرزوهای من مثل همیشه برآورده نمیشه هه
من یه دختر پولدار هستم ولی در عین حال یه دختر بدبخت هستم من پول و ثروت برام اهمیتی نداشت اگه بین پول و عشق رو میگفتن یکی انتخاب کن همیشه عشق رو انتخاب میکنم وسط های راه بود که پسرا راهنما زدن و ماشینشون رو کنار پارک کردن منم پشت سرشون پارک کردم هممون پیاده شدیم میدونستم لحظه ی خداحافظی بودنازنین و نسترن با دو رفتن داخل بغل آرمان و محمد و محکم همدیگرو بغل کردن منم فقط یه کلمه تونستم به عشقم بگم-خداحافظ
و اونم فقط با یر تکون دادن جوابم رو داد دخترا توی بغل پسرا گریه افتادن حالا خوبه اینا یک سال دیگه به هم برای همیشه میرسن اما من چیکار کنم داشتم به ارشیا نگاه میکردم دلم میخواست منم داد بزنم و گریه کنم و بگم من عاشقتم لعنتی چرا منو نادیده میگیری وقتی فهمیدم الان اشکم در میاد برگشتم و رفتم سمت ماشین رفتم داخل ماشین نشستم سرم رو روی فرمون گذاشتم و گریه کردم که دستی روی شونه ام نشست
سرمو بلند کردم که آرمان بود
آرمان-تو چرا گریه میکنی آجی گلم
من-چون میخوام از داداشم دور بشم (هه دروغگو هم شدم)
آرمان-عزیزم زود زود میام میبینمت گریه نکن
بعد سرم و بوسید و رفتن دخترا همینطور گریه میکردن داشتن اعصتبم رو خراب میکردن
محکم زدم روی فرمون ماشین و گفت-لعنیا بسه اینقدر گریه نکنین یک ماه دیگه بهم میرسین دیگه صداتون رو نشنوم
هردوتاشون از این همه عصبانیت من تعجب کرده بودن ماشین و روشن کردم و پامو گزاشتم روی گاز خیلی تند میرفتم میدونستم دخترا ترسیدن ولی برام دیگه هیچی اهمیت نداره دخترا رو رسوندم خودمم رفتم خونه
169 views21:40
باز کردن / نظر دهید
2017-06-09 20:49:15 لطفا جوین شید کانال بسیار بسیار زیبایی است
140 viewsedited  17:49
باز کردن / نظر دهید
2017-06-09 20:48:54 عاشقانه های تلخ و شیرین من
چه تفاوت عمیقی ست
بین تنهای.. قبل از نبودنت
وتنهایی.. پس از بودنت
https://telegram.me/maneashegh
7 views17:48
باز کردن / نظر دهید
2017-06-09 18:55:48 نونزدهم:نمیفهمیدم که خواب رفته باز وقتی چیزارو همه انداختمش روش اینقدر تند از خواب پرید که سرش خورد به سقف خندم گرفته بود اما معلوم بود اعصابش خورد شد دیگه چیزی نگفتم و سوار ماشین شدم
ارشیا-یه معذرت خواهی بدهکاری
من-چون حواسم نبود که شما خوابی پس معذرت خواهی نمیکنم اگه میفهمیدم خواب هستین اینکارو نمیکردم
ارشیا-بله تو درست میگی توروخدا دیگه از کلمه شما به کار نبرید احساس میکنم غریبه هم من پسر دایی شما هستم نمیخواد اینقدر بگید شما شما
من-باشه ارشیا
ارشیا-حالا چی خریدی
من-تو پلاستیکها نگاه کن هرچی میخوای بخور
اونم شروع کردن به گشتن داخل پلاستیکا ماشالا نصف چیزارو هم خورد
یکم دیگه مونده بود که به ویلا برسیم که من خیلی خوابم میومد خواستم ارشیا رو بیدارکنم که جای من بشینه اما دلم نیومد چشمام داشت سنگینی میکرد خیلی سخته شده بود میشین و زدم کنار جاده و تکیه دادم به صندلیم چشمام رو آروم بستم و فشار آوردم روی چشمام تا خواب ازسرم بپره اما فایده نداشت توی پلاستیک ها یه بطری آب یخ برداشتم و ازم ماشین پیاده شدم تندتند آب میپاشیدم به صورتم اینقدر یخ بود آبه که به نفس نفس افتاده بود خودمم از این همه تندتند نفس کشیدنم ترسیده بودن یهو در ماشین با شدت باز شدو ارشیا پرید بیرون و دوید اومد سمتم با دستش صورتم و گرفت و پشت سر هم میگفت-نفس خوبی نفس چرا اینقدر نفس نفس میزنی چته نفس حرف بزن دیگه
دهنم از این همه نگرانی ارشیا باز مونده بود اینقدر از کارای ارشیا تعجب کرده بودم که خودبه خود نفس نفس که میکردم بند اومد ارشیا محکم بغلم کرد جوری که فهمیدم الان همه جای بدنم کبود شده اما دوست داشتم هیچوقت از توبغلش در نمیومدم اما تودم کشیدم عقب و گفتم-چی چیشده بابا میخواستم تواب از سرم بپره آب یخ هی میپاشیدم به صورتم که باعث شد به نفس نفس بیوفتم چته تو
ارشیا هیچی نگفت و سرشو انداخت پایین بعدشم رفت جای من نشست منم اهمیت ندادم و رفتم سمت جای ارشیا نشستم ارشیا ماشین و روشن کردو و دوباره راه افتادیم اینقدر خستم بود که نفهمیدم چجوری خواب رفتم
نسترن-خانوم بیدارشو اههه نفس تو چقدر خوابت سنگینها
از خواب بیدار شدم مثل این دیوونها هی میگفتم-من اینجا چیکار میکنم من تو ماشین بودم نسترن من اینجا چیکار میکنم نکنه ارشیا چیزیش شده بگو دیگه
نسترن-چته بابا یه وقت نفس کم نیاری نه نگران نباش عشقت چیزیش نشده
من-مرض اون پسرداییمه
نسترن-بااااش تو گفتی منم باور کردم حالا بیخی تو رو آقا ارشیا بغل کرد و آوردت تو اتاق چون دلشون نیومده تو رو از تو خواب نازنت بیدار کنه
من از خوشحالی با دهن بازو یه خنده ی بزرگ داشتم نگاه نسترن میکردم
نسترن-اون دهن بزرگتو ببند بدبخت اون می ترسیده تو رو از خواب بیدار کنه چون میفهمیده وقتی از خواب بیدارت میکنن مثل سگ میشی
من-سگ عمته
نسترن-بعلاوه ی تو
من-برو گمشو تا لباسام رو عوض کنم
نسترن-بی ادب به داداشت میگما باشه
من-راستی چیشد تو و آرمان به کجا رسیدین
نسترن یه لبخند خوشگل زدو گفت-نفس نمیدونی وقتی نبودی چیشد ولی همشو موقعه ناهار من و آرمان بهت میگیم بابای
بعدهم با دو رفت منم دنبالش میدویدم تا بگیرمش چون داشتم از فوضولی میمردم اینقدر دویدیم که محکم برخورد کردم با دیوار و افتاد رو دیوار ها نمیشه رو دیوار افتادکه چشمام و باز کردم دیدم وااای من ارشیای بدبخت رو انداختم بعد میگم دیوار خخخخ
بلند شدم و خودمو تکون دادم تا اگه خاکی رو لباسم باشه پاک بشه
ارشیا-چرا جلوتو نگاه نمیکنی
من-چیییییی من جلومو ندیدم تو کوری
ارشیا-دختر تو چقدر پرویی من تا حالا هیچ کسی رو ندیدم که به اندازه تو پرو باشه عجبا
من-من پرو نیستم تو خلی آخه کی دیدی یا شنیدی که من خودمو برای چیزی مقصر بودنم حتی اگه مقصر هم باشم نباید اون طرف بهم چیزی بگه فهمیدی
ارشیا-فکر کردی دختر شاه پریون هستی مگه کی هستی تو هم یه پولداری مگه چیه منم پولدارم ولی مثل تو از خودرازی نیستم اینقدر هم مغرور بودن یه روز تورو بدبخت میکنه
بعدش یه طرف لبشو کج کردو رفت
واقعا حرف هایی که زدم خیلی بد بود ولی واقعا همینطوری بود من هیچ وقت خودمو برای هیچکاری مقصر نمیدونستم حتی اگه خودمم مقصر بوده باشم
میگن دختر پولدارا پرو هستن یعنی الان دقیقا ارشیا این حرفو به من زد شیطونه میگه پدرشو درار
ولی فرشته میگه خب ارشیا راست میگه نفس بیخیال تو ارشیا رو دوست داری
اره فرشته راست میگه ولش کن کار من اشتباه بود شایدم نبود اههه وللش مثل منگلا دارم نگاه به آینه روبروم میکنم و حرف میزنم یکی ببینه چی فکر میکنه
نسترن دیدم با دو داره میری سمت اتاق منم دنبالش رفتم ببینم چی شده رفتم داخل اتاق دیدم داره تندتند لباساشو عوض میکنه درو بستم و نگاش کردم
من-نسترن چته تو
نسترن-واای وای نفس نگو نگو آرمان بهم گفت بیا بریم کنار دریا باهام حرف داره وااااای نفس استرس دارم
من-تعجب نداره شاید میخواین حرف های معمولی بزنین
نسترن- احمق نفهم برو اون طرف
138 views15:55
باز کردن / نظر دهید